بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین(ع). بنده در دورانی که مرحوم بهلول در قضیه مسجد گوهرشاد نقش داشت و منشأ تحولاتی در اوضاع سیاسی دوران خود بود، هنوز به دنیا نیامده بودم! و لذا شناخت بنده از آن مرحوم، از طریق مرحوم والد صورت گرفت. بنده ایشان را بعد از خلاصی از زندان افغانستان و در دوره حکومت عبدالسلام عارف یا اوایل حکومت برادر او عبدالرحمن عارف درعراق دیدم. ایشان در قضیه مسجد گوهرشاد رابطه بسیار نزدیکی با مرحوم آیتالله العظمی شیرازی داشت و به همین دلیل وقتی به نجف آمد، به بیت ما، زیاد رفت و آمد داشت. مرحوم والد بسیار به ایشان علاقه داشتند و به او احترام میگذاشتند.
□ ظاهراً شما در کتاب «چهره پر فروغ» یادنامه آیت الله العظمی شیرازی، در بیان جزئیات حادثه مسجد گوهرشاد، درباره نقش مرحوم بهلول تأملاتی دارید، در عین اینکه چندان وارد این بخش از ماجرا نشدهاید. با این همه چرا مرحوم ابوی تا این حد به ایشان علاقه مند بودند؟
بنده هنوز هم بر همان موضع هستم و آن مطالب را بر اساس مدارک و قرائن نوشتهام. به نظر بنده، اینکه در گفتهها و نوشتهها میخواهند به نوعی مرحوم بهلول را طراح واقعه گوهرشاد نشان دهند، از لحاظ تاریخی واقعیت ندارد. مرحوم والد معتقد بودند بهلول یک لحن حماسی داشت و آن شب توانست در این قضیه تأثیر بگذارد، منتهی در حد خودش و نه اینکه طراح واقعه گوهرشاد باشد. خود مرحوم آقا در تحصنها، حرکتها و قیامهای منتهی به واقعه مسجد گوهرشاد نقش تعیینکنندهای داشتند و شاید بشود گفت سخنرانیهای داغ مرحوم بهلول، به نوعی متمم ماجرا بود. مرحوم آقا از آنجا که اساساً با رژیم شاه مخالف بودند، از هر کسی که به هر شکلی با این رژیم مقابله میکرد حمایت میکردند و به او علاقه نشان میدادند.
□ در این رویکرد مرحوم بهلول در واقعه گوهرشاد، ظاهراً مرحوم آیتالله شیرازی هم نقشی داشتند. این طور نیست؟
بله، ایشان حتی میگفتند: آن شب واقعه، من او را به منبر فرستادم، چون میدیدم سایر منبریها منبرشان بزمی است نه رزمی! آنها فقط مردم را نصیحت میکردند، در حالی که شرایط بهگونهای بود که باید مردم به رزم تشویق میشدند. میفرمودند: چون روحیه بهلول را میشناختم و میدانستم حرفش تأثیر دارد، به آقایان حاضر در جلسهمان گفتم خوب است امشب بهلول را تشویق کنیم منبر برود. او هم منبر رفت و به رژیم رضا شاه بد گفت. رژیم هم که ظاهراً از قبل برنامه داشت که حمله کند، صحبتهای بهلول را بهانه کرد و فاجعه گوهرشاد پیش آمد. بعد هم بهلول به شکل عجیبی فرار کرد و به افغانستان رفت.
□ در آن ۳۰ سالی که مرحوم بهلول در زندانهای افغانستان بود، آیتالله شیرازی از حال و وضعیت او چه اطلاعاتی داشتند؟ یا چگونه از او اطلاعاتی می گرفتند؟
بله، از طریق علمای افغانستان کم و بیش میدانستند در چه حال و روزی است. پس از رحلت آیتالله اصفهانی عده زیادی از مردم افغانستان، از مرحوم والد تقلید میکردند. از این گذشته اغلب علمای افغانستان در نجف تحصیل کرده بودند و از این بابت هم با مرحوم آقا ارتباط داشتند. مرحوم آقا در قضیه کشف حجاب افغانستان و حکومت ظاهرشاه اقداماتی کرده بودند، در نتیجه از مسائل سیاسی افغانستان مطلع بودند و از این جنبه هم موضوع مرحوم بهلول را دنبال میکردند. البته علمای افغانستان هم دقیق نمیدانستند بهلول در چه وضعیتی است، فقط میدانستند در زندان است! پس از ۳۰ سال هم که از زندان افغانستان آزاد شد و به نجف آمد، مرحوم آقا او را با آغوش باز پذیرفتند. او چند ماه در نجف بود و در این مدت در منزل ما اقامت داشت.
یادم هست مرحوم بهلول مدتی مانده به محرم به نجف رسید. مرحوم آقا در ماه محرم به کربلا میرفتند و در آنجا مراسم عزاداری میگرفتند. ایشان مرحوم بهلول را همراه بردند و سیزده شب در کربلا ماندند. در ایام محرم رسم بر این بود که در هر گوشهای از حرم امام حسین(ع)، خیمهای برپا میشد و اهالی هر شهری در خیمه مربوط به خود عزاداری میکردند. خیمه شیرازیها هم مثل بقیه برقرار بود. مرحوم آقا هر شب در حرم نماز جماعت برگزار میکردند و مرحوم بهلول هم از شب اول یا دوم محرم به مدت نه شب منبر میرفت.
□ با همان سبک و سیاق قدیم؟
بله، در منبر به اوضاع ایران و عملکرد شاه و رضاشاه اعتراض میکرد. چند روزی که از منبر او میگذشت، مأموران امنیتی عراق آمدند و به مرحوم آقا میگفتند: درست نیست بهلول در اینجا منبر برود و این کار، به صلاح کشور عراق نیست! لازم به ذکر است در آن دوران رابطه ایران و عراق خوب بود، لذا دولت عراق تمایل نداشت کسی علیه رژیم شاه حرفی بزند. به همین دلیل منبر بهلول از شب پنجم یا ششم محرم قطع شد، ولی خودش همچنان آنجا بود. البته مرحوم بهلول همچنان در منزل حاج احمد بنای کویتی که آقا در آنجا اقامت میکردند منبر میرفت، چون ملک خصوصی بود و مأموران حکومتی نمیتوانستند اعتراض کنند. وقتی مرحوم آقا به نجف برمیگشتند، همراه با ایشان برمیگشت و در منزل ما اقامت میکرد و عده زیادی از طلاب و اساتید حوزه به دیدنش میآمدند. مرحوم بهلول هم مرتباً به دیدار بزرگان و مراجع، از جمله مرحوم امام، مرحوم آقای خویی و مرحوم آقای شاهرودی میرفت.
□ از رابطه مرحوم بهلول و امام چه میدانید؟
ظاهر قضیه این بود که به بیت مرحوم امام میرفت و میآمد، اما اینکه امام چقدر قبولش داشتند، نمیدانم. یادم هست همیشه عدهای از آقایان فضلا اطراف او را میگرفتند و حرفهایش را ضبط و ثبت میکردند تا چاپ کنند.
□ از این فضلا نام کسی هم یادتان هست؟
بله، آقای خوئینی، داماد مرحوم میرزا محمدباقر زنجانی و آقای رضوانی. ظاهراً تا ۸۰ هزار بیت از اشعار مرحوم بهلول را ضبط و پیاده کردند، اما بعدها نفهمیدم این اشعار چه شدند؟ مرحوم بهلول میگفت: در زندان حدود ۲۵۰ هزار بیت شعر سروده است و ۵۰ هزار بیت هم از شعرای دیگر حفظ است! حافظه عجیب و غریبی داشت. تاریخ را هم خوب میدانست. آنجا در بیت ما مینشست و افراد میآمدند و از او سؤال میپرسیدند و ایشان هم در قالب داستان، به آنها جواب میداد. دعای کمیل، زیارت عاشورا، زیارت جامعه کبیره و بسیاری از دعاها را حفظ بود. بعضی از دعاها را هم میتوانست به طوری که خللی به آنها وارد نشود، برعکس بخواند!
□ از چه طریقی امرار معاش میکرد؟
غذایش عمدتاً نان و ماست بود و در هر شبانهروز یک وعده یا در ۴۸ ساعت سه وعده غذا میخورد. برنج و گوشت و این جور غذاها را هم نمیخورد. زندگیاش فوقالعاده ساده بود و خرجی نداشت.
□ میگویند بچههای بیقرار وقتی در آغوش مرحوم بهلول قرار میگرفتند، آرام میشدند. این صحنه را شاهد بودید؟
همینطور است. هر بچهای را هر قدر هم که بیقرار بود، وقتی ایشان در بغل میگرفت آرام میشد. نمیدانم چه میکرد، ولی این موضوعی بود که اتفاق میافتاد و بسیار هم عجیب بود. میگفت: در افغانستان هم هر بچهای را که بیقراری میکرد، به دست من میدادند و آرام میشد! نمیدانم نفس او بود یا خصوصیت روحی خاصی داشت، ولی به هر حال ویژگیای بود که دیگران نداشتند. رفتارهای عجیب و غریبی هم داشت.
□ مثلاً چه رفتاری؟
یادم هست همیشه هسته گوجه سبز و زردآلو را میخورد و میگفت: برای معده خیلی خوب است و جالب اینجاست معدهاش ناراحت نمیشد!
□ به علاقه شدید مرحوم والد به مرحوم بهلول اشاره کردید. چه شد که این ارتباط دچار فراز و نشیب گشت؟
آن روزها مخالفین رژیم ایران در رادیو عراق برنامه داشتند و آقایان دعایی، فردوسیپور، املایی، محتشمی، طاووسی و شانزده هفده نفر دیگر که با عنوان «روحانیت مبارز» نشریه داشتند، آقای دعایی در این رادیو صحبت هم میکردند. یک روز مرحوم بهلول به مرحوم آقا گفت: به من گفتهاند به این رادیو بروم و علیه شاه حرف بزنم. مرحوم آقا منع کردند و فرمودند: همکاری با رژیم بعث، حتی برای مبارزه با شاه هم جایز نیست. بعثیها از شاه هم بدترند! البته ما با شاه مبارزه میکنیم، اما نه از کانال اینها!
چند روزی از بهلول خبری نشد تا روزی که یکی آمد و به مرحوم آقا گفت: بهلول در رادیو حرف زده و خیلی هم خوب و داغ صحبت کرده است! مرحوم آقا خیلی ناراحت شدند. بعد از سه چهار روز، مرحوم بهلول آمد. آقا تا چشمشان به او افتاد فرمودند: زود بلند شو برو! دیگر راضی نیستم حتی یک لحظه هم اینجا بمانی! نمیبینی بعثیها با حوزه، آسید محسن حکیم و دیگران چه میکنند؟ به تو نگفتم حرف زدن در رادیوی آنها حرام است؟ وقتی نوبت به احکام شرع میرسید، مرحوم آقا با احدی تعارف نداشتند و به راحتی عذر هر کسی را هر قدر هم که به او علاقه داشتند میخواستند!
بعدها هم مرحوم بهلول هر چه سعی کرد به مرحوم آقا نزدیک شود، موفق نشد.
□ به نظر شما با آن سابقهای که مرحوم بهلول در قضیه گوهرشاد و مخالفت با رضاشاه داشت چطور اجازه پیدا کرد به ایران برگردد؟
مرحوم بهلول فقط حرف زده و سخنرانی کرده و وارد مبارزات علنی نشده بود. از این گذشته پس از ۳۰ سال تبعید و زندان دیگر کاری از دستش برنمیآمد. در قضیه خرداد ۴۲ هم کار خاصی نکرده بود.
□ مرحوم آیتالله شیرازی در ایران با او چگونه رفتار کردند؟
گاهی همراه دیگران میآمد، ولی مرحوم آقا هیچ وقت حاضر نشدند او را خصوصی بپذیرند!
□ شما چطور؟
من صراحت و شجاعت پدرم را نداشتم و ندارم و حتی به افرادی که به آنها اعتقاد هم ندارم، احترام میگذارم و با آنها احوالپرسی میکنم! با مرحوم بهلول هم همینطور. ایشان با داماد ما، مرحوم حاج شیخ احمد سعیدی قوچانی دوست بود و من چند بار که به قم رفتم، ایشان را در منزل همشیره دیدم. بعد از فوت مرحوم آقا هم گاهی که به مشهد میآمد، سری هم به ما میزد. هیچ وقت در جایی ساکن نبود.
□ هنوز منبر میرفت؟
نمیدانم، ولی یک بار در روز جمعهای در منزل جلسه روضه داشتیم و همه جای خانه پر از جمعیت بود. حاج شیخ احمد سعیدی قوچانی در حرم بهلول را میبیند. بهلول میپرسد: «کجا میروی؟» حاج احمد میگوید: «برای روضه به منزل آسید محمدعلی میروم.» بهلول میگوید: «من هم میآیم.» قرار بود آقای امینی از اساتید حوزه منبر برود. من به احترام مرحوم ابوی، نمیخواستم اجازه بدهم مرحوم بهلول منبر برود. مانده بودم چه کنم. بالأخره گفتم: ای کاش زودتر اطلاع میدادید که میآیید، چون الان قرار است آقای امینی منبر بروند. مرحوم بهلول گفت: زیاد حرف نمیزنم، فقط ده دقیقه عرض ارادت میکنم! ده دقیقه همان و منبری نزدیک به یک ساعت و نیم همان، اما منبری بودکه واقعاً همه را تکان داد! روضه حضرت زهرا(س) را خواند و اشک ریخت و همه را گریاند! بنده خوشحال بودم که پیرمرد منبر رفت و ادای احترامی به او شد و مجلس هم به فیض کامل رسید. هنوز هم در آن سن و سال تسلط کامل بر کلام داشت و بسیار با احساس و عاطفی سخن میگفت. خدا رحمتش کند.