تاریخ ما – علی بهبهانی: در طول زمان مردم این منطقه شجاعت ها و حماسه هایی آفریده اند که زینت بخش تاریخ ایران ماست. مقاومت آریو برزن سردار نامی هخامنشی با عده کم در مقابل لشکر بی شمار اسکندر مقدونی دروازه پارس را در جهان نامی کرد و ایستادگی لئونیداس یونانی در تنگه ترموپیل را در مقابل خشایار شاه کم رنگ نمود. دلاوری های ارگانیان به اولاد خلفشان بهبهانی ها انتقال یافت.
سال ۱۱۳۴ هجری قمری شهرهای بزرگ ایران از بی لیاقتی شاه سلطان حسین صفوی در فتنه افغان به شدت می سوخت محمود فرزند میرویس غلجانی در اصفهان و شیراز و کرمان و دیگر نقاط ایران چنان آتشی از ظلم و بیداد نهب و غارت و کشتار برپا کرده بود که روی تاتارهای چنگیزی را سفید کرد. شرارت های آن ها در اصفهان و قزوین و کرمان و دیگر بلاد لکه ننگی است بر پیشانی آن نابخردان و همچنین بر جبین زمامداران بی لیاقت آن زمان ایران.
من از پیشینیان خود و همچنین جسته گریخته از نوشته های تاریخ شنیده و خوانده بودم که بهبهان با حصاری گلین و بروجی خشتین در برابر این سیل بنیان کن با عزمی راسخ چندین بار ایستادگی و مقاومت جانانه ای کرده است.
از معمرین قوم شنیده بودم در یکی از یورش ها برج جنوبی شهر نزدیک امامزاده شاه فضل به تصرف افغان ها در می آید و محافظین به طرف داخل شهر رانده می شوند زنی شیردل جلوِ عقب راندگان را سد می کند و به فرمانده آنها می گوید سرداری ات را به من بده تا به همت زنان محل برج را پس بگیریم. همین تشجیع و ترغیب باعث شد زن و مرد چنان به حرکت آیند که افغان های مهاجم شکسته و منهزم عقب نشینی کنند و آن قسمت از حصار و برج نجات یابد. همچنین سینه به سینه شنیده بودم افغان ها نقب زدند تا از زیرزمین به شهر راه یابند که با هشیاری مدافعین نقب کشف و آب بدان سرازیر کردند و نقابان به دیار عدم رهسپار شدند. از گوشه و کنار شنیده و خوانده بودم ولی چندان برایم باور کردنی نبود.
محمود افغانی، که پایتختی چون اصفهان و شهرهای سواد اعظم ایران را به راحتی فتح کرده، با سی هزار سوار و تجهیزات و توپخانه و شترهای حامل زنبورک و قلعه کوب پای حصار خشت و گلی بهبهان ماه ها ناکام بماند و شکست خورده منهزم و خجالت زده از راه شیراز به اصفهان برگردد.
من تا سال ها قبل از ۱۳۳۲ هجری شمسی که آثار حصار و قلاع اطراف شهر هنوز به بلندی چند متر دورتادور شهر وجود داشت آن را دیده بودم طول و عرض شهر هر ضلع از هزار و پانصد متر متجاوز نبود چگونه می شد باور کرد سی هزار سپاه افغانی در پای آن عاجز و درمانده شده اند تا این که نوشته شیخ عبدالنبی منشی بهبهانی را در تاریخ «منتظم ناصری» خواندم و دانستم دین و ایمان توأم با شجاعت و غیرت ملی یگانگی و وحدت مرد و زن و کوچک و بزرگ در دوران این حصار حقیر چنان سدی سدید بوجود آورده بود که فقط قلم توانای شیخ عبدالنبی بهبهانی که شخصاً در جنگ شرکت داشته توانسته قسمتی از آن را به رشته تحریر درآورد تا افتخار و سرمشقی باشد برای ما بهبهانی ها فرزندان آن شیرزنان و دلاورمردان.
این شیخ منشی تاریخ این هجوم را ۱۱۳۶ هجری قمری ذکر کرده و با قلمی توانا چنان صحنه های جنگ را ترسیم کرده که معجزه بیشتر شبیه است تا نوشته یک فرد عادی، چون می دانم صفحات نرگس زار گنجایش چاپ و نشر همه این حماسه را ندارد که در تاریخ منتظم ناصری از صفحات ۱۰۹۶ تا ۱۱۱۲ به این نوشتار اختصاص یافته سعی خواهم کرد برای آگاهی همه ایرانیان با ایمان و میهن دوست بخصوص همشهریان عزیزم این نوشته را که از آیات قرآنی و اشعار شعرا و کلمات پرمعنا و دستگاه ها و الحان موسیقی و لغات پرطمطراق به جا و مناسب حال استفاده کرده در فرصتی مناسب منتشر نمایم به خواست خدا. اما برای خالی نبودن عریضه و همچنین زینت بخشیدن به این نوشته محقر قسمت هایی از آن را نقل می کنم. من خود چندین بار متن آن را برای خود و دیگر دوستان خوانده ام و هر باری که این جملات را تکرار می کنم لرزه شوق بر اندامم مستولی می شود و به بهبهانی بودن خود می بالم و افتخار می کنم. مطمئناً شما هم با خواندن آن چنین خواهید شد.
شیخ عبدالنبی منشی بهبهانی می نویسد: «بر منتظران بدایع آثار و مستمعان سوانح اخبار ظاهر و یقین خواهد بود که متحصنین خطه ی عبودیت که حصن حصین دین مبین به دستیاری ولای ائمه معصومین سیما امام المتقین و قاتل المشرکین طالب کل طالب و غالب امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب (ع) متین و محکم از یورش جنود نامحمود مخالف مردود، و تسخیر و تصرف، شوایب نفاق و جهود مسلم داشته امتثال و جاهد و باموالهم و انفسهم فی سبیل الله را بر ذمت عبودیت واجب و متحتم ساخته و نقود جان را در راه دین مبین نثار ساخته همواره صحایف آمال و منشار احوالشان به طغرای غرای لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اومتم لمغفره من الله و رحمه خیر مما یجمعون مرقوم و معنون خواهد بود ذالک فضل الله یوتیه من یشاء و ما صدق این مقال، حقیقت حال سکنه خیریت مال بهبهان نصرت اشتمال است که در سنه ست و ثلاثین و ما بعد الاف (۱۱۳۶) مطابق توشقان نیل روز چهارشنبه شانزدهم شهر ربیع الثانی که اول ربیع گلگون افغانی و ثانی شام ظلام چهار موجه حیرانی و یوم نحس مستمر را تالی بود علی الصباح که تیغ آتش وش خورشید را از غلاف شب کشیده و بر سپهر آبگونی نهاده.
چو زد بر سر کوه خورشید تیغ
چو یاقوت شد روی گیتی سفید
سپاه خذلان نشان افغان را از قریه بکان چون بلایی ناگهانی و پیل دمان حرکت و از قریه مزبور تا بهبهان که دو فرسخ بود از قراولان و چرخچی و صفوف سپاه و صفوف حشرات و دواب چون سلسله موج، فوج فوج به هم پیوسته مانند زروه عصفور و گله زنبور جوقه جوقه پهن گشته در حوالی چاشتگاه چون شاهین گرسنه به توپ رس قلعه رسیده، در لحظه توپ اشتهای تصرف آنجا را بست، و تا گلو به تمنا نشست اما مهمان نخورد آن چه بره پندارد.»
خلاصه شیخ عبدالنبی بهبهانی آن طور که می نویسد خود بر سر دیوار حصار شاهد جدال و قتال بوده از اتحاد و کیگانگی مردم که به قول ایشان چون اصابع (انگشتان) بهم پیوسته بودند یاد می کند.
افغان ها بارها با یورش عظیم خود حصار و برج ها را به خطر می اندازند ولی مقاومت جانانه مردم نقش آن ها را بر آب می سازد. بارها برای صلح و دوستی پیک ارسال و مرسول می شود و کلانتر بهبهان به قول شیخ منشی سلالۀ السادات العظام و نجیبۀ النجبا الکرام شهریار عالیمقام میرزا حبیب الله طباطبایی چون در این گیرودار عظیم عقل قاصر و شعور فاتر و خیال متحیر و جان شیرین و افغان کافی بهتر می داند کاری که به عقل برنیاید دیوانگی در او بباید را مکنون خاطر داشته جواب رد به مصالحه و مدارای خدعه آمیز آن ها می دهد و دفاع و جنگ را ارجح دانسته
هوا مخالف و همدم سگ و مصاحب سنگ
به جای ناله مطرب صدای توپ و تفنگ
به اهتزاز در آمده صدای هوش ربای چنگ جنگ در کره مینایی رنگ پیچیده و حوصله از شیر و زهره از بر نهنگ در قهر ریشه فرهنگ طلبیده غلغله ولوله زلزله در کوس فلک ازرق پوش گردید.
معرکه جنگ چنان گرم شد
کز تف آن قرص زمین نرم شد
آن طور که شیخ عبدالنبی با جملات پرطمطراق توضیح می دهد ماه ها این گیرودار برقرار بود گاهی تحبیب خدعه آمیز و گاهی یورش هایی خوف انگیز به جاههایی که به خیال محمود آسیب پذیرتر بوده همچنین نقب زدن از زیرزمین که همه با درایت مدافعین نقش بر آب می شود آخرالامر پیام می فرستند که من شاه ایرانم آیا شما عاصی هستید یا مطیع، جنگ می خواهید یا آشتی، مدافعین جواب می دهند ما جنگ نداریم اما اگر شما طالب جنگ هستید آزموده را بیازمایید. در آخر محمود آخرین تلاش های مذبوحانه خود با چند یورش پیاپی انجام می دهد که به جز کشته شدن نفرات و دواب و اسب ها بدون نتیجه مجبور به انهزام می گردد.
در فارسنامه میرزا حسن فرصت الدوله می نویسد: «ضمن وقایع سال ۱۱۳۷ هجری قمری ایام حکومت میرزا قوام الدین طباطبایی فرزند حبیب الله محمود افغان با سی هزار سپاه به کهگیلویه و بهبهان حمله برد و چند ماه آن را محاصره کرد ولی به واسطه ی دلاوری ها و مردانگی میرزا قوام الدین طباطبایی کلانتر بهبهان، کاری از پیش نبرد ناچار از بلوک زیدون گذشته به لیراوی رفت سال بعد محمود افغان امام قلی خان شاملو والی لارستان را با تفنگچیان لاری و گرمسیرات اعزام داشت و آن ها بهبهان را محاصره نمودند میرزا قوام الدین طباطبایی کلانتر بهبهان برای او پیغام فرستاد که سال قبل خود محمود آمد کاری از پیش نبرد تو چه می گویی؟ در این نوبت هم بهبهان محفوظ ماند.
چون اختلاف در نوشته فارسنامه و شیخ عبدالنبی در مورد تاریخ وقوع حادثه و نام کلانتر بهبهان موجود است لازم به توضیح است که تاریخ ۱۱۳۶ هجری قمری شیخ عبدالنبی صحیح تر است و کلانتر در وهله ی جنگ اول پدر میرزا قوام الدین میرزا حبیب الله طباطبایی بوده که با معیت فرزند شجاع و برومندش عهده دار فرماندهی دفاع بوده اند. همچنین در سال ۱۱۳۷ هجری قمری حمله دوم صورت گرفته که احتمالاً میرزا حبیب دار فانی را وداع گفته و فرزندش کلانتر بهبهان بوده. طبق نوشته تواریخ معتبر محمود افغان پس از ناکامی دیوانه میشود و در سال ۱۱۳۷ به دست پسرعم خود اشرف افغان به قتل می رسد. پس از ظهور نادرشاه در سفری که به بهبهان می آید از مجاهدت های مردم بهبهان در فتنه افغان همچنین عدم همکاری با محمدخان بلوچ تقدیر بعمل می آورد و کلانتر بهبهان را میرزا قوام الدین با دادن یک خنجر مرصع و حکم حکومتی بهبهان و کهگیلویه مفتخر می سازد.
اگر عنوان این مقال را بهبهان شهر دلاوران نوشته ام تردیدی در آن نیست. همچنان که در جنگ تحمیلی اخیر یک لشکر کامل دوازده هزار نفری از جوانان شجاع و غیور و برومند بهبهانی در دفاع از دین و وطن داوطلبانه دلاورانه شرکت کردند و یک هزار و دویست جوان رعنا وطن دوست با دین و ایمان به افتخار شهادت نائل شدند. رحمه الله علیهم.
جا دارد با داشتن این افتخارات اکنون که کشور عزیزمان نیاز به سازندگی دارد ما هم به قول شیخ عبدالنبی بهبهانی مانند اصابع (انگشتان) به هم پیوسته باشیم و کوشا به پیروی از کلام خداوند متعال جاهد و باموالکم و انفسکم، آن چه در توان داریم برای عمران و آبادی این دیار بکوشیم همچنان که بزرگانی چون «محمدجعفر بهبهانیان» و «یعقوب بهبهانی» کردند و می کنند.