بسمالله الرحمن الرحیم. شهید بزرگوار سیداسدالله لاجوردی نقل میکرد که او در سال ۱۳۴۹، در جریان مسابقه فوتبال ایران و اسرائیل و در ارتباط با انفجار دفتر هواپیمایی اسرائیل در تهران، ال عال دستگیر میشود. قضیه از این قرار بود که بعد از آنکه سران مؤتلفه اسلامی در جریان ترور منصور دستگیر و محکوم شدند، سایر برادران به فعالیت پرداختند و کار آنها را ادامه دادند و بهتدریج گروههای دیگر هم به آنها پیوستند و تا جایی که ذهن من یاری میدهد، حدود ۲۵ گروه مشغول فعالیتهای مسلحانه و غیرمسلحانه میشدند. یکی از این گروهها به مبارز مقاوم، آقای عزتالله مطهری (شاهی) ارتباط داشت.
آقای عزتالله مطهری (شاهی) از چه مقطعی با مؤتلفه همکاری میکرد؟
آقای عزتالله مطهری (شاهی)، یکی از یاران و شاگردان نزدیک شهید حاج صادق امانی بود و از همان ابتدا، با شجاعت عجیبی در کارهای خطرناک شرکت میکرد. ایشان با گروهی از اعضای مؤتلفه و یاران خود، چاپ و تکثیر و توزیع اعلامیهها را ــ که کار بسیار دشواری بود ــ و نیز تهیه اسلحه و پیدا کردن مخفیگاههایی برای مبارزین در داخل و خارج تهران را به عهده داشت. در سال ۱۳۴۹، رژیم تصمیم گرفت روحیه مردم را در ارتباط با اسرائیل، محک بزند و لذا از تیم فوتبال اسرائیل دعوت کرد تا با تیم فوتبال ایران، در استادیوم امجدیه (شیرودی) تهران مسابقه بدهد. رژیم با توجه به قدرت گسترده ساواک، تصور میکرد این کار به سادگی انجام خواهد شد و مردم نسبت به ارتباط سیاست و فوتبال، حساسیت چندانی ندارند و میتوان به این وسیله، راه را برای حضور بیشتر اسرائیل در ایران فراهم کرد. رژیم طبق معمول در شناخت مردم اشتباه میکرد؛ زیرا مردم سالها بود که توسط روحانیون مبارزه و آگاه، به ماهیت اسرائیل پی برده بودند و قضیه مدرسه فیضیه و قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و رویدادهایی از این دست، هنوز از یاد کسی نرفته بود. مضافا بر اینکه در مراسمهایی چون عاشورا، شعارهایی علیه اسرائیل ساخته بودند و با آن سینه میزدند و لذا روحیه ضداسرائیلی مردم، خیلی بالا بود. مبارزین هم که توانستند با برنامهریزی دقیق روحیه ضداسرائیل مردم را تحریک کنند و در روز مسابقه کاری کردند که رژیم از کرده خود پشیمان شد!
شما خودتان در آن روز شاهد صحنه بودید؟
بله؛ من آن روز در اطراف امجدیه بودم. مردم تظاهرات وسیعی به راه انداخته بودند و شعارهای تندی میدادند. هیجان و عصبانیت مردم و عجز مأموران رژیم در برابر طوفان خشم و اعتراض مردم، دیدنی بود! هنگامی که تیم فوتبال ایران پیروز شد، مردم این پیروزی را بهانه کردند و به بهانه شادی، تظاهرات گستردهای را به راه انداختند و در برابر مزدوران رژیم ایستادند. جمعیت تظاهرکننده، از سه جهت حرکت کرد. عدهای به طرف محله یهودینشین تهران در خیابان سیروس رفتند تا اگر رژیم خواست با تحریک احساسات مذهبی مسلمانها، بین آنها و یهودیها درگیری ایجاد کند، مانع شوند و به رژیم بفهمانند که ملت مسلمان ایران، تفاوت بین یهودیهای واقعی و صهیونیستها را به خوبی تشخیص میدهد. گردانندگان تظاهرات توانستند با قدرت تمام، جمعیت را مدیریت کنند تا اگر در بین آنها عناصری خواستند علیه یهودیها دست به اعمال خشونتآمیز بزنند و بهانه به دست رژیم بدهند، قادر به انجام این کار نباشند. درایت و هوشمندی رهبران تظاهرات باعث شد که در محله یهودیها کار خشنی صورت نگیرد و مردم فقط با دادن شعار علیه اسرائیل آنجا را ترک کنند و پراکنده شوند. گروه دیگری از تظاهرکنندگان به سمت بالای شهر حرکت کردند و پس از دادن شعارهای ضداسرائیلی، پراکنده شدند. گروه سوم، به طرف پایین خیابان روزولت (مفتح) به راه افتاد و شعار داد. در این موقع در مقابل دفتر هواپیمایی اسرائیل، بمبی منفجر شد که شیشههای آنجا را شکست و اثاثیه آن را به هم ریخت! مردم با شعارهای تند، به طرف خیابانهای دیگر رفتند و پراکنده شدند، اما در این میان عدهای از گروه آقای عزتشاهی دستگیر شدند.
رژیم که هنوز داغ اعدام انقلابی حسنعلی منصور را به دل داشت و میدید که بهرغم بگیر و ببندهایش، باز هم مبارزین توانستند در روزی که از نظر حیثیتی برای رژیم بسیار اهمیت داشت، در مقابل دفتر هواپیمای اسرائیل بمب منفجر کنند، از برنامهریزی دقیق و حسابشده مبارزین مسلمان، به وحشت افتاد و با سرعت دست به کار شد و عدهای از برادرانی را که در این ماجرا دست داشتند، دستگیر کرد. از جمله به سراغ آقای عزتشاهی هم رفتند و او را در کارگاهی در میدان خیام دستگیر کردند، اما او با زرنگی از دست مأموران فرار کرد!
از ارتباط شهید آیتالله مطهری با این گروهها برایمان بگویید.
با ذکر این مقدمه میخواستم به پاسخ همین سؤال شما برسم. یکی از کسانی که در این قضیه دستگیر شد، شهید سیداسدالله لاجوردی بود که به مدت ۲۱ روز، بیوقفه تحت انواع شکنجهها قرار گرفت، به طوری که کمرش بهشدت آسیب دید و چشمهایش معیوب شدند و تا آخر عمر، از آثار آن شکنجهها رنج میبرد و البته کوچکترین اعترافی هم نکرد! او میخواست به هر نحو ممکن، به برادرانی که در این ماجراها با وی مرتبط بودند، خبر بدهد که قضیه از چه قرار است و او اعترافی نکرده و آنها نیز دچار اشتباه نشوند و چیزی را لو ندهند. مخصوصا ضرورت داشت که برادر روحانیای که دستگاه پلیکپی را تهیه کرده بود و بهشدت در معرض خطر بود، از این موضوع که اعترافی نشده، آگاه شود. با توجه به اینکه شهید آیتالله مطهری در جریان این مسائل بود، شهید لاجوردی به فکر افتاد بگوید: دستگاه پلیکپی و بقیه چیزها را از یک روحانی گرفته که در حسینیه ارشاد با او آشنا شده، اما اسم و آدرسش را نمیداند! در ادامه هم به بازجو گفته بود: دلیل اینکه به آن روحانی اعتماد کرده هم، این است که از شهید مطهری پرسیده که آیا او را میشناسد یا نه؟ و ایشان هم تأیید کرده بود که او را میشناسد و آدم خوبی است! خلاصه هر چه شهید لاجوردی را شکنجه دادند، همه چیز را به این روحانی تخیلی نسبت داده بود!
با این اعترافات شهید لاجوردی، برخورد ساواک با شهید آیتالله مطهری چه بود؟
شهید آیتالله مطهری را به ساواک احضار و با شهید لاجوردی روبهرو کردند! شهید لاجوردی از شهید مطهری پرسیده بود: یادتان هست که یک شب یک روحانی قد بلند در حسینیه ارشاد با من صحبت میکرد و من از شما پرسیدم: چه جور آدمی است و آیا به درد منبر میخورد یا نه؟ و شما گفتید: آدم خوبی است؟ شهید مطهری جواب میدهد که: نه، چنین کسی یادم نمیآید! شهید لاجوردی میگوید: همان آقایی که یک ماشین فورد داشت! شهید مطهری میگوید: نه، چنین چیزی یادم نمیآید!… واقعیت هم همین بود که کل قصه واقعیت نداشت و طبیعی بود که شهید مطهری چیزی را به یاد نیاورد!
عاقبت کار چه میشود؟
از آنجا که شهید مطهری به کلی موضوع را انکار میکند، ایشان را مرخص میکنند و شهید لاجوردی را هم کتک مفصلی میزنند! اما شهید مطهری متوجه منظور شهید لاجوردی میشود و به برادران اطلاع میدهد که در ارتباط با این قضیه، توسط شهید لاجوردی چیزی لو نرفته! آن روحانی هم بدون اینکه به روی خود بیاورد که در واقع شهید لاجوردی میخواسته به این وسیله خیال او را راحت کند، متوجه میشود. در هر حال این ماجرا برای شهید لاجوردی به چهار سال زندان و برای عدهای دیگر به محکومیتهای کوتاهمدتی منجر میشود.
از دیگر اشتراکات مشی فکری و سیاسی شهید آیتالله مطهری و شهید سیداسدالله لاجوردی، زودفهمی هر دو نسبت به پدیده التقاط است. با این همه شرایط این دو در آن دوره، یکسان نیست. شما دراینباره چه تحلیلی دارید؟
بله؛ همانطور که اشاره کردید، این دو بزرگوار در شرایطی متفاوت، به این مسئله پی بردند و نسبت به آن واکنش نشان دادند؛ آیتالله مطهری از طریق سنجش فرآوردههای فکری این گروه و سابقه آشنایی پیشین با بانیان آن و شهید لاجوردی از طریق بحث و گفتوگوها در زندان، که معمولا اعضای این گروه راحتتر به بیان اعتقادات و رویکردهای خود میپرداختند. بااینهمه فهم بیشتر ماجرا محتاج به اشاراتی مقدمهگونه است.
در سال ۱۳۵۰، سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک تشکیلات سیاسی معتقد به مشی مسلحانه، اعلام موجودیت کرد و اکثر نیروهای مبارز مذهبی، در ابتدا و با شناختی که از رهبران سازمان داشتند، آنها را تأیید کردند و به آنان پیوستند و امکانات خود را در اختیار آنها گذاشتند. با ایجاد انحراف و التقاط در سازمان، علما و متدینین نسبت به سازمان بدبین شدند تا نهایتا در سال ۱۳۵۴، انحراف سازمان آشکار شد و علما و مردم متدین از آن جدا شدند. همانگونه که میدانید، شهید آیتالله مطهری جزء اولین کسانی بود که انحراف و التقاط سازمان را تشخیص داد و قاطعانه به مبارزه با آن پرداخت. ایشان در مسائل اسلامی، به شکل عمیق میاندیشید و هر چیزی را که مخالف با اصول اسلامی بود، حتی اگر در نظر دیگران کوچک جلوه میکرد، آشکارا بیان میکرد و به چارهجویی میپرداخت. چنین حساسیتی در شهید سیداسدالله لاجوردی هم وجود داشت و ایشان بهویژه در دوره تبعید به زندان مشهد، همراه با مرحومان عسگراولادی و حاج حیدری، به موضعگیری در برابر مجاهدین مارکسیست پرداختند. وقتی این سه به تهران و زندان اوین منتقل شدند، ماجرا حادتر شد و به ماجرای صدور فتوای عدم مراوده با آنها در زندان اوین انجامید که تفصیل آن، بارها بیان شده است.