«کنیزداری و کنیزفروشی از رسوم عجیب و دردناک صد سال پیش بود. کنیز موجود فلکزدهای بود که کمترین حق و حقوقی نداشت. صاحب او اختیاردار زندگی و مرگش بود. از او کار میکشید، تازیانهاش میزد، اجارهاش میداد و اگر زیبا و جوان بود تصاحبش میکرد.» این بار این ندیمه باسواد صد و چهل سال پیش که در دربار ناصرالدین شاه بود از زندگی زنانی میگوید که نمونههایی از آن را نمیتوان در این روزگار به آن دردناکی یافت، زنان و دختران جوانی که به کنیزی خرید و فروش میشدند.
خانمهای آن روز و روزگار؛ یعنی صد و چهل سال پیش به کنیز خیلی علاقه داشتند و هر خانم خانهای که کنیز بیشتری داشت از همه محترمتر بود! کنیز بیچاره اگر شانس میآورد و پس از ازدواج با نوکر بچهدار میشد، آقای خانه دیگر نمیتوانست او را بفروشد و وقتی آقا میمرد او آزاد میشد. اما اگر کنیز بچهدار نمیشد آقای خانه هر وقت دلش میخواست میتوانست او را بفروشد یا ببخشد.
یک کنیز ۱۰۰ تا ۵۰۰ تومان!
کنیزها سه جور بودند: کنیز سیاه برزنگی، کنیز کشمشی رنگ و کنیزهای سفید. کنیزهای سفید یا از دخترهای ترکمن بودند که در جنگ اسیر شده بودند، یا کنیزهای گرجی بودند که آنها را میدزدیدند و میآوردند و به پولدارها میفروختند. قیمت هر کنیزی متفاوت بود. اما معمولاً قیمت یک کنیز از صد تومان تا پانصد تومان میشد که آن روزها پول زیادی بوده است.
دلالان کنیز در بازار
در آن روزگار یک گروه دلال درون بازار بودند که کارشان خرید و فروش کنیز بود. به قول مونس الدوله خرید و فروش کنیز تا نخستین سالهای مشروطه هم معمول بوده است، اما از آن سال به بعد جلوی آن گرفته میشود. در دوره قاجار در تاریخ ایران، مقطع دیگری از بردهداری در ایران است. تا زمان ناصرالدین شاه و حتی تا آغاز مشروطیت، بردهداری در خانوادههای اعیانی تهران کمابیش رواج داشته است.
ورود سالانه بین دو تا سه هزار کنیز
به نقل از دایرئالمعارف اسلامی، بردگان سیاه، معمولاً از دو طریق به ایران میآمدهاند. یا حجاج ایرانی در موسم حج آنان را از مکه خریداری میکردند و از طریق شامات و عراق به ایران میآوردند یا برده فروشان آنها را از راه خلیج فارس به سواحل جنوبی کشور انتقال میدادهاند. ورود بردگان به ایران در دوران وزارت امیرکبیر، سالانه بین دو تا سه هزار نفر گزارش شدهاست. این بردگان به سه گروه بمبئی، نوبهای و حبشی تقسیم میشدهاند.
«غنچه دهان»، «زعفران» و صنوبر!
بد نیست بدانیم علاوه بر بردگان وارداتی، بردههای داخلی نیز وجود داشتهاند که معمولاً از خانوادههای بلوچ خریده یا دزدیده میشدهاند. به بردگان مرد«کاکا» و به بردگان زن «دده» یا «کنیز» گفته میشدهاست. برای بردگان مرد نامهایی همچون «مبارک» و «فیروز» یا طبق مثل مشهور «کافور» انتخاب میشدهاست. برای کنیزها، نامهای «غنچهدهان»، «زعفران» یا «صنوبر»، نامهای معمول بوده است. با پیر شدن کنیز، به او «دده» میگفتند و به فرزند کنیز از ارباب، «دده والده» گفته میشده است.
فرزند خواندگی بچه کنیز
همان طور که گفته شد آن زمانها به کنیزها «دده» میگفتند. ددهها یا صندوقدار یا اتاقدار یا شربتدار خانم خانه بودند. بعضی از ددهها هم در درون آشپزخانه بودند و آنجا کار میکردند که به آنها «دده مطبخی» میگفتند. جالب است که به گفته ندیمه ناصرالدین شاه بعضی از خانمها که اولادی نداشتند، یک بچه کنیز یا کنیز جوان را میخریدند و جای اولاد قبول میکردند و وقتی هم که میمردند وصیت میکردند که ارثیه کلانی به آن کنیز برسد.
کنیزهای سفید و بازاری پر از رونق!
در جای دیگر خاطراتش مونس الدوله از چگونگی وضعیت کنیزهای سفید برای ما تعریف میکند که تا چند سال بعد از مشروطه هم معمول بوده است. این کنیزهای سفید را در آن زمان کنیز ترکمن، کنیز بلوچ و کنیز کرد میگفتند و با اینکه مثلاً در آن دوره خرید و فروش کنیز سیاه در ایران قدغن شده بود، باز هم این کنیزهای سفید خرید و فروش میشدند.
فروختن دختران بلوچ و مجلس ملی
آن طور که در این خاطرات آمده است در سالهای اول مشروطه، والی سیستان و بلوچستان بابت مالیاتهای عقب افتاده تعداد زیادی دختر بلوچ را از رعایا میگیرد و به خارج و داخل ایران میفروشد. وقتی این خبر به مجلس میرسد وکلا، هیأت دولت آن روز را برای این کار استیضاح کردند. اما کنیزهای بلوچ همانطور خرید و فروش میشدند. روزنامههای آن روز خیلی مطالب در آن خصوص نوشتند و حتی تصنیفهایی هم از قول آن دختران درست کرده بودند که خطاب به وکلای مجلس بود:
که خواهد برد تا مجلس پیامم
چرا رفته است از یاد تو نامم
ای خدا کسی به فکر ما نیست
هفده، هجده و نوزده و بیست
حرف ندیمه ناصرالدین شاه به زنان!
مونسالدوله درباره این موضوع اینطور نوشته است: «نمیدانم زنهای امروز ایران که حاضر نیستند یک درجه از «مادام کوری» و «ایندیرا گاندی» پایینتر قدم بگذارند، یادشان هست پنجاه – شصت سال پیش مادران و خواهران همین خانمها خرید و فروش میشدند درست عین اسب و گوسفند و حالا باید یک نان بخورند و صد نان در راه خدا بدهند که در پرتو تحولاتی که طی سالهای اخیر روی داده، چطور آنها را از کنیزی به درجه وکالت و وزارت رسانیده و اکنون بر فلک و نازبر ستاره میکند.»
دختران کرمان و دل سوخته «حاجی صنعتی کرمانی»
متأسفانه این وضعیت برده فروشی تنها منحصر به دختران بلوچ و کرد و ترکمن نبود. تقریباً همه جای ایران همین طور بود. در کرمان تا دختر هشت- نه ساله میشد او را در مقابل دو تومان یا سه تومان به آقای خانهای میدادند. در همان کرمان با آن شرایط دردناک ندیمه ناصرالدین شاه از وجود مرد نیکوکاری به نام «حاجی صنعتی کرمانی» نام میبرد که دلش به حال این دخترها و پسرها خیلی میسوخت تا جایی که چون مرد سرمایهداری بود به فکر افتاد یک «دارالایتام» یا همان پرورشگاه پسرانه و یک دخترانه دایر کند و همسرش آن دو پرورشگاه را اداره کند و به دختران و پسران یتیم سواد و هنری چون سوزن بافی و قالیبافی و پارچه بافی یاد بدهد که به آن حال و روز سیاه نیفتند.
دردسرهای تأسیس یک دارالایتام
حاجی دست به کار میشود و متأسفانه نخستین سنگی که جلوی پایش میاندازند این بود که باید از اداره معارف و جناب والی اجازه بگیرد. اداره معارف که حاجی را مرد خیر خواهی میدانست به او اجازه داد اما والی کرمان موافقت نکرد. حاجی صنعتی مجبور شد به تهران برود و به هزار در بزند که اجازه بگیرد تا اینکه بعد از چند ماه این طرف و آن طرف رفتن بالاخره به حاجی گفتند که والی کرمان میگوید سیاست خارجی اجازه نمیدهد در کرمان دارالایتام دایر کنند!!
اما این مرد نیکوکار که به برپایی دارالایتام علاقهمند بود و پیگیر با هزار وسیله از خارجیها هم تحقیق کرد که چرا چنین اجازهای را نمیدهند؟ و آنها هم یک کاغذ رسمی نوشتند و به دست حاجی دادند که اصلاً و ابدا ما مخالفتی نداریم. حاجی صنعتی این کاغذ را در تهران به مسئولان نشان داد و آنها هم به والی کرمان نوشتند که از این بابت مانعی نیست چه بهتر که شما هم به حاجی اجازه بدهید.
دارالایتام دخترانه؛ نه!
بالاخره حاجی توانست با هزار زحمت پرورشگاهی پسرانه را راه بیندازد که معروف شد به «پرورشگاه صنعتی» و از بس که او به این پرورشگاه علاقه داشت وصیت کرد او را بعد از مرگ در آنجا دفن کنند.
«پرورشگاه صنعتی» و دهها جوان تحصیلکرده
مونس الدوله بعد از روایت زندگی حاجی صنعتی کرمانی در خاطراتش نوشته است: «الان آن پرورشگاه دایر است و قبر حاجی صنعتی نیکوکار هم توی همان پرورشگاه است و تا به حال دهها جوان تحصیلکرده و هنرمند از آن بیرون آمدند. ولی صد حیف که به حاجی اجازه ندادند دارالایتام دخترانه دایر کند.»
«خانهزاد»ها و اندرونیها
در آن روزگار رسم بود هر والی که به کردستان یا استرآباد – گرگان میرفت، جزو سایر پیشکشها چند تا دختر هم برای او تعارف میبردند. خان والی هم بعضی از آنها را درون اندرون خودش نگاه میداشت و بعضیها را هم برای بزرگان تهران میفرستاد که درون اندرون باشند. بعد هم بزرگان تهران برای اینکه کنیز و غلام سفید بیشتری داشته باشند، آن دخترها را به نوکرهایشان شوهر میدادند و بچههایی که از آنها متولد میشد را «خانهزاد» میگفتند.
اشکهای روی قالی و «جمال باجی»
بیشتر این زنهای کرد و ترکمن صندوقدار خانمهای خانه میشدند، چون واقعاً از هر جهت امین و پاک و درستکار بودند و به قولی یک پر کاه از خانم و آقای خانه را زیر و رو نمیکردند. ندیمه ناصرالدین شاه به زندگی یکی از این ندیمهها اشاره کرده است: «من یکی از آن زنهای ترکمن را دیده بودم که اسمش «جمال باجی» بود. جمال باجی از کوچکی در خانه شاهزاده والی خراسان خدمت میکرد همین که شاهزاده والی به تهران آمد و دخترش را شوهر داد، جمال باجی را سر جهازی دخترش به خانه داماد فرستاد. جمال باجی صندوقدار و اتاقدار شاهزاده خانم بود و پیش ملاباجیهای اندرون قرآن خواندن را یاد گرفته بود. قالی ترکمن میبافت و همین طور که روی زمین دستگاه قالیبافی گذارده بود، عینک به چشمش میزد و با لهجه ترکمن اشعاری به زبان ترکمنی میخواند و اشک میریخت و قالی میبافت.»
«طوطی» و «جمال باجی» درون خورجین!
به دلیل همین گریهها شاهزاده خانم یک روز به جمال باجی اصرار میکند که او را بفرستد به ترکمن صحرا تا کس و کارش را ببیند اما جمال باجی با گریه جواب میدهد: «کهای خانم جان من از کجا کس و کارم را پیدا کنم؟ چهل پنجاه سال پیش که در ترکمن صحرا بودیم یک روز صبح با چند تا دختر دیگر کوزه بر داشتیم که از چشمه آب بیاوریم. یک مرتبه صدای سم اسبها را شنیدیم. ما فکر میکردیم سواریهای ایل خودمان هستند و نگو که اینها «قولوقچی» سوارهای والی بودند. یک مرتبه دنبال ما اسب تاراندند. یکی دو تا از دخترها توانستند فرار کنند. من و یک دختر دیگر که اسمش «طوطی» بود زمین خوردیم. هر دوی ما را بلند کردند و توی خورجین انداختند و بردند و به اندرون والی تحویل دادند.»
زندگی طوطی آن دختر جوان بعد از اسارت از بس که گریه و زاری و بیتابی میکند بیش از چهل – پنجاه روز نمیکشد و میمیرد اما جمال باجی که به قول خودش سرسختتر بوده است زنده میماند و سر از خانه این شاهزاده خانم در میآورد بدون داشتن نه خانه و نه فامیل و نه شوهر و نه بچه تا زمانی که زنده است.
قانون منع خرید و فروش برده و آزادی!
بعد از سالها که دختران و زنان بسیاری چون طوطی و جمال باجیها که نام آنها در هیچ یک از برگهای تاریخی نیامده است به درد کنیزی روزگار گذراندند، قانون منع خرید و فروش برده در خاک ایران و آزادی برده در موقع ورود به مملکت در روز ۱۸ بهمن ۱۳۰۷طی لایحه دو فوریتی زیر در مجلس شورای ملی به تصویب رسید.
به این صورت: «ماده واحده – در مملکت ایران هیچ کس به عنوان برده شناخته نشده و هر برده به مجرد ورود به خاک یا آبهای ساحلی ایران آزاد خواهد بود هر کسانسانی را به نام برده خرید و فروش کرده یا رفتار مالکانه دیگری نسبت به انسانی بنماید یا واسطه معامله و حمل و نقل برده بشود محکوم به یک تا سهسال حبس تأدیبی خواهد شد.»
۹۶ سال شاهدی بر زندگی کنیزان
مونس الدوله در آخرین روزهای زندگی خود در سال ۱۳۴۵ ه. ش که نزدیک به ۹۶ سال داشت و سالیان زیادی از نزدیک شاهد بسیاری از رنجهای این کنیزهای معصوم اندرونیها بوده است اینچنین میگوید: «بله خانمها، حال و روز خواهران شما حتی تا اوایل مشروطه هم اینطور بودکه مختصرش را برای شما نقل کردم و حالا، به آنجا رسیدهایم که بحمدالله تمام این رسمهای غلام و کنیزی ور افتاده و زن و دختر منتسب به ده و شهر، از خانواده غنی و فقیر همه در چشم قانون یکسانند و همه اجازه درس خواندن و دانشگاه رفتن و بهتر شدن دارند…»