بیشتر ما داستان مردهای نقال را شنیدهایم که در قهوهخانهها ماجراهای شاهنامه و قصه «شیرین و فرهاد» و «امیر ارسلان» و «یوسف و زلیخا» را با آب و تاب تعریف میکنند و هنوز هم برای خودشان در بعضی از قهوهخانههای قدیمی طرفداران پر و پا قرص فراوانی دارند.
اما مطمئناً ما کمتر و شاید اصلاً درباره زنان نقال نشنیدهایم و نه دیدهایم، اما در تاریخ ایران در دوره قاجار و زمان مونسالدوله خودمان چنین زنی با شهرتی قابل تأمل بوده و زندگی میکرده است.
خیال پردازیهای زنان قصهگو
اغلب زنان قصه گو که جایشان در اندرونهای اعیان و اشراف بود، سمت ندیمه هم داشتند. آنها خیال پردازان زبردستی بودند که وقتی قصههایشان ته میکشید، آسمان و زمین را به هم میبافتند، به آن شاخ و برگ میدادند و از این میان هم حکایتهای پر هیجان و جالبی از آب در میآمد.
به قول مونسالدوله: «زن محروم و اسیر صد سال پیش که هیچ جور سرگرمی نداشت، در شیرینی این قصهها قسمتی از غصههای فراوانش را از یاد میبرد.»
«مشهدی گلین خانم» و اندرونی
نقالها عموماً بیسواد بودند. با این حال در میان آنها زنان فوقالعادهای پیدا میشدند که مونسالدوله برای ما سرگذشت یکی از آنها را روایت میکند و آن زن معروفی بود به نام «مشهدی گلین خانم» که به «شهرزاد قصه گو» هم شهرت داشت؛ یعنی قصههای او آنقدر جالب و شنیدنی بوده است که مثل قصهسرای کتاب معروف هزار و یک شب بوده است.
«شهرزاد قصهگو» و رفتن به رادیو!
مشهدی گلین خانم، یا شهرزاد قصه گو نزدیکیهای «سر قبر آقا»؛ یعنی خیابان صاحب جمع امروز در چهارراه مولوی زندگی میکرد. مونسالدوله که سال ۱۳۴۵ زنده بوده و خاطراتش را هم همان سال در مجله زن روز منتشر کرده، برایمان از این زن اینطور تعریف کرده است: «او تا بیست و دو سال قبل زنده بود و به عادتی که داشت، هر ماه پای پیاده به زیارت حضرت عبدالعظیم میرفت. شهرت و محبوبیت مشهدی گلین خانم در تمام خانوادههای تهران نفوذ کرده بود؛ به طوری که وقتی رادیو آغاز به کار کرد، از او دعوت شد هفتهای یکبار از پشت رادیو برای مردم قصهگویی کند.»
در واقع او زمان تأسیس رادیو زنده بوده و این دعوت را قبول میکند و با اشتیاق به قصه گویی در رادیو میپردازد. هر هفته اداره رادیو آن زمان ماشینی میفرستاد به خانه گلین خانم و او را به استودیوی رادیو که آن زمان نزدیک «قصر» قرار داشت میبردند و وقتی قصهاش را نقل میکرد دوباره این زن را به خانهاش بر میگرداندند!
چاپ قصههای زن قصهگو
آن طور که ندیمه حرمسرای ناصرالدین شاه نقل کرده است قصههای گلین خانم به قدری شیرین و دلچسب بوده که یک نویسنده انگلیسی در اقامت کوتاه در تهران چند تای آن را به انگلیسی ترجمه کرده و پس از بازگشت به کشورش آنها را چاپ کرده است! همین که آن زمان این کتاب به تهران آمده است، از بس که قصههایش زیبا و خواندنی بوده، بنگاه کتاب بنیاد پهلوی کتاب را از انگلیسی به فارسی برمیگرداند و به اسم«افسانههای ایرانی» منتشر میکرد. البته وقتی قصههای مشهدی گلین خانم چاپ میشد، خودش پس از هشتاد سال داستانسرایی و نقالی زیر خاک خوابیده بود.
ایران شناس انگلیسی و «مشهدی گلین خانم»
درواقع ایران شناس انگلیسی به نام «الول ساتن»کمی پس از ورودش به ایران با یک روزنامه نگار ایرانی به نام «علی جواهرکلام» دیپلمات و روزنامهنگار که پسرعموی همسر دوم «گلین خانم» هم بوده، آشنا میشود. علی جواهر کلام اغلب برای قصهگویی، گلین خانم را به منزل خود در خیابان «اکباتان» میبرد و «الول ساتن» در یک میهمانی در خانه او با «گلین خانم» آشنا شد. قصهگوی سالخورده، که این مرد انگلیسی زبان را بسیار کم حرف یافت، شروع به گفتن داستانهایی کرد که مرد انگلیسی را شیفته قصهگویی و داستانهای ایرانی ساخت.
اولین دیدار «الول ساتن» با شهرزاد ایران
«الول ساتن»، نخستین برخوردش را با این زن قصهگو که بعدها نام «شهرزاد» قصهگوی دوران ما را به خود گرفت، چنین وصف میکند: «وقتی متوجه شد که من ذاتاً آدم کم حرفی هستم شروع کرد به نقل روایت ایرانی قصه مشهدی «شرط بندی سکوت». بعدها کاشف به عمل آمد که مشهدی گلین خانم که نوشتن و خواندن نمیداند، گنجینهای تمام نشدنی از قصههای عامیانه را در ذهن دارد که با هر حال و موقعیتی جور درمی آید».
زندگی در جنوب تهران و قصههای آن
این راوی قصههای ایرانی در آن اوقات حدود هفتاد سال داشت و خودش هم تاریخ دقیق تولدش را نمیدانست. معلوم هم نیست که اهل کجا بود. احتمالاً از اهالی شمال غرب ایران بوده است، چون با مقدمات زبان ترکی نیز آشنایی داشت. به هر حال او از مدتها پیش در جنوب تهران زندگی میکرد. او قسمت اعظم عمر خود را درهمانجا به سر آورده بود و قصههایش نیز متعلق به همان منطقه است. قصههایی که هر کس آنها را بشنود میتواند باور کند.
تنهایی «زن قصه گو» در ایران
بنا به گفتههای پسر مشهدی گلین خانم، او پدرش را در کودکی از دست میدهد و مادر با مرد دیگری ازدواج میکند. همسر دوم گلین خانم «شیخ باقر شیخ العراقین» در اصل اهل عراق بود که مسجدی در «پاچنار» نیز داشت که بعدها به مسجد ترکها معروف شد. او زمانی نیز از طرف ناصرالدین شاه، کار طلاکاری گنبد «کاظمین» عراق را به عهده گرفته بود.
گلین خانم در سال۱۳۱۳ه. ش همراه همسر دوم و فرزند خود به عتبات عالیات رفت. شیخ باقرقصد ماندگار شدن در آنجا را داشت اما گلین خانم با این امر موافق نبود. بنابراین شیخ باقر، همسر و فرزند خود را به ایران برگرداند و پس از جدایی از او بار دیگر به عراق بازگشت.
گذران زندگی با مراقبت از فرزندان اعیان
به این ترتیب گلین خانم همراه فرزند خویش به تنهایی در تهران زندگی میکرد و اغلب به مراقبت از فرزندان خانوادههای ثروتمند تهران مشغول بود و از این راه زندگی میگذراند. زمانی که «الول ساتن» او را ملاقات میکند، گلین خانم دیگر بیش از آن پیر و فرسوده بود که بتواند کار خود را ادامه دهد. با وجود این، خانوادههای سرشناس همواره قدم او را گرامی میداشتند، زیرا او در میان آنها نیز شهرت بسزایی به عنوان گوینده قصههای شیرین و سرگرمکننده به دست آورده بود.
بیش از یک هزار قصه!
این جوان انگلیسی که سخت شیفته قصههای این زن شیرین کلام خوش گفتار شده بود، با جان و دل آنها را به خاطر سپرد و سپس روی کاغذ آورد. او تعداد قصههایی را که مشهدی گلین خانم در گنجینه حافظه داشته به بیش از یک هزار قصه برآورد کرده است.
نویسنده انگلیسی و جمعآوری قصههای «مشهدی گلین خانم»
شیفتگی جوان انگلیسی برای شنیدن داستانهای ایرانی به اندازهای بود که او را واداشت تا به طور مرتب با این زن دیدار کند و چنین موقعیت مهمی را از دست ندهد. او در فواصل منظم، اغلب در تعطیلات پایان هفته، در منزل دوست خود به دیدن مشهدی گلین خانم میرفت و در آنجا از او میخواست قصه بگوید و هر چه را میگفت ثبت میکرد.
جالب است بدانیم که در آن ایام «الول ساتن» برای این کار، دستگاه ضبط صوتی در اختیار نداشت، به نحوی که ناگزیر بود، شخصاً هر کلمه را با دست بنویسد.
نوشت افزاری هم که او برای تهیه این مجموعه به کار برده با کمترین امکانات ممکن بوده است. مدادی کم رنگ که با آن روی کاغذهای زرد شده و پشت کاغذهای تبلیغات و به قطعهای نامساوی نوشته و بعد همه را به دقت به صورت دفتر درآورده است که چه بسا به زحمت میتوان آنها را خواند.
کاغذهای باطله و ثبت قصهها
خب زمان، زمان جنگ بود و نوشتافزار فراوان نبود. بدین ترتیب هر کس که به کاغذ زیاد احتیاج داشت، میبایست آن را از جاهای مختلف فراهم میکرد. این مرد با اراده، اغلب قصههایش را پشت کاغذهایی که طرف دیگر آن مطالبی کم و بیش سیاسی چاپ شده بوده، یادداشت میکرده است. او پشت کاغذهایی مینوشته که طرف اصلی آنها را معمولاً مطالبی از شرکت تلگراف و پست ایران و نیز اعلام برنامهها و فهرست هر یک از برنامههای «بیبیسی»، پر کرده بود.
مراسم خداحافظی در پارک دانشجو با یک قصه!
همان طور که مونسالدوله اشاره کرده بود هنگامی که رادیو تهران تأسیس شد، علی جواهرکلام یکی از همکاران رادیو بود. او هر هفته گلین خانم را با درشکه به رادیو میبرد و قصههایش را از آنجا پخش میکرد. همچنین در مراسم خداحافظی «الول ساتن» هم که در پارک دانشجوی کنونی برگزار شده بود، گلین خانم قصهای گفت.
تلاشهای باورنکردنی ایران شناس انگلیسی برای قصههای ایرانی
باید گفت که انگیزه جمعآوری داستانهای ایرانی در وجود این مرد انگلیسی چنان قوی بود که از آن پس، او سفرهای متعددی به ایران کرد و در هنگام این سفرها، تلاش کرد تا قصههای ایرانی را با گویشهای مختلف جمعآوری کند.
او در دانشگاه، دانشجویی داشت که وی نیز به ایران بسیار علاقمند بود. «ساتن» نوارهای قصههای ایرانی را به شاگردش «اولریش مارزلف» سپرد و او بعدها، آنها را به آکادمی علوم آلمان، مؤسسه قصهشناسی منتقل کرد.
آنگاه آکادمی علوم آلمان، از «سید احمد وکیلیان» پژوهشگر فرهنگ عامه خواست تا با پروفسور «مارزلف» شاگرد پیشین و استاد کنونی ایرانشناسی و قصهشناسی ایرانی، در پیاده کردن این قصهها، همکاری کند. تعدادی از نوارها پیاده شدند و در یک مجله توسط نشر مرکز به نام «قصههای مشهدی گلین خانم» به چاپ رسیدند. البته همه نوارها بتدریج پیاده شدهاند تا بعد بهصورت کتاب درآید.
در واقع «ارنس پال الول ساتن»، ایران شناس انگلیسی که در سال ۱۹۴۳ به عنوان کارمندی از جانب رادیوی بریتانیا به ایران آمد، قصههای «مشهدی گلین خانم» را جمعآوری کرد و با این کار خود، بخش بزرگی از فرهنگ مردمی ایران را زنده ساخت تا آیندگان نیز بتوانند از این گنجینه استفاده ببرند.
اگر علاقه، آگاهی و همت او نبود، با مرگ قصهگوی این قصهها؛ یعنی «مشهدی گلین خانم»، این گنجینه نیز به نابودی سپرده میشد. کتاب «قصههای مشهدی گلین خانم» شامل ۱۱۰ قصه است که در سال ۱۳۷۴ خورشیدی توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.
ننه خانم و شروع قصهها
مشهدی گلین خانم میگفت: «من مادر بزرگی داشتم توی حرمسرای فتحعلیشاه برای زنهای خاقان، نقل میگفت و من این قصهها را از ننه خانم یاد گرفتهام». مونسالدوله تعریف کرده است: «مشهدی گلین خانم سواد نداشت، تا آخر عمر چارقد و نیم تنه و شلیته بلند و شلوار میپوشید. چادرش تافته یزدی بود و روبنده شیرازی به سرش میزد. صورت سفید و موهای برفیاش قیافه جالب به او میداد.»
کلاغه به خونش نرسید!
او وقتی میخواست قصه گویی را شروع کند میگفت: «خدا رفتگان را بیامرزد، ننه جون مرحوم اینطور نقل میکرد… .» و بعد با آب و تاب فراوان قصهاش را تعریف میکرد، قصه که به آخر میرسید میگفت: «قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونهاش نرسید.»