دوستانش او را یک جاهطلب بالفطره میدانستند؛ مردی که به قول فردوست، آنقدرها هم که نشان میداد باهوش نبود، اما طوری حرف میزد که دیگران باور کنند یک مدیر امنیتی کارکشته است.
وقتی صحبت از پرویز ثابتی، رئیس اداره امنیت داخلی ساواک و درواقع همهکاره این سازمان مخوف در عصر پهلوی دوم به میان میآید، نمیشود وابستگیهایش را کنار گذاشت؛ او یک بهائی متعصب بود؛ آدمی اهل زد و بند که توانست ظرف ۱۳ سال در ساواک به عالیترین مدارج و مدیرکلی اداره سوم برسد.
هممسلکهایش خیلی خوب هوایش را داشتند؛ چه امیرعباس هویدا، نخستوزیر بهائی شاه و نوه میرزا رضا قناد که به دلیل نفرتش از مسلمانان، حاضر نشد در ایران بماند و به عکا در فلسطین رفت و شد نوکر دست به سینه عباس افندی، سرکرده وقت فرقه بهائیت و چه عبدالکریم ایادی، پزشک مخصوص شاه که به قول فردوست، دامپزشکی را تا سال ششم خواند و بعد با تغییر رشته و گذراندن چند واحد، پزشک شد و رئیس بهائیان ایران بود.
اما اینها همه کسانی نبودند که هوای پرویز ثابتی را داشتند؛ او ارتباطات گستردهای با سیا و موساد داشت؛ بهویژه با موساد که در آن آموزشهای اطلاعاتی و امنیتی لازم را دیدهبود.
مبنای این اعتماد متقابل میان ثابتی و مسئولان بلندپایه رژیم صهیونیستی را، باز هم باید در عقیده بهاصطلاح مذهبی او جست؛ صهیونیستها به بهائیان اعتماد دارند؛ مرکز اصلی فعالیت آنها در عکا، شهری واقع در اراضی اشغالی است و سرکردگان این گروه، همکاریهای فوقالعاده نزدیکی با رژیم صهیونیستی دارند؛ برای موساد، رسیدن یک بهائی به ریاست اداره امنیت داخلی ساواک، یعنی اصلیترین نهادی که مسئولیتش کنترل همه ایرانیها در اقصی نقاط دنیا بود، یک فرصت مغتنم به حساب میآمد.
آنها، مانند سازمان سیا، آنقدر به ثابتی اعتماد داشتند که پس از فروپاشی رژیم پهلوی و فرار وی، ۱۰ روز مانده به پیروزی انقلاب اسلامی، شغلی نان و آبدار به وی پیشنهاد کنند تا ثابتی، در کنار مشاوره دادن به رضا پهلوی، عملاً در خدمت منافع موساد و سیا باقی بماند. پرویز ثابتی، اکنون ۸۵ سال دارد و محل سکونتش آمریکا و گاهی هم سرزمینهای اشغالی فلسطین است.
ریشههایی که هیچگاه نخشکید
ثابتی در سال ۱۳۱۵ ش، در خانوادهای بهائی و در سنگسر سمنان به دنیا آمد. او در سال ۱۳۳۷ ش و بعد از پایان تحصیلاتش در رشته حقوق، در دانشگاه تهران، با معرفی سرهنگ ضرابی، از مقامات وقت ساواک، در این نهاد مخوف امنیتی استخدام شد.
با این حال، آنچه در سراسر دوران فعالیت پرویز ثابتی قابل مشاهده بود و هیچگاه از شخصیت و عملکرد وی تفکیک نشد، ارتباطش با تشکیلات بهائیان در ایران بود. ثابتی به عنوان یک عضو مهم فرقه، توانست تعداد زیادی از بهائیان را در مسئولیتهای مهم، با واسطه هویدا و ایادی بهکار بگمارد.
در دورانی که به قول حسین فردوست، «دیگر کار بهائیها تمام بود و هر پستی را که میخواستند، به دست میآوردند»، ایادی مأمور معرفی هممسلکانش به هویدا شد؛ نخستوزیری که ۱۳ سال دوام آورد و گاه در کابینههایش، هفت وزیر بهائی به طور همزمان، حضور داشتند.
ثابتی، برخلاف نصیری که به شاه گزارش مستقیم میداد، جلسات محرمانهای، هر چهارشنبه با هویدا داشت. برخی معتقدند که اطلاعاتی که در این جلسات رد و بدل میشد، نقشی کلیدی در بقای هویدا و تداوم ۱۳ ساله نخستوزیری وی ایفا کرد.
ثابتی حلقه ارتباطی خود را با تشکیلات بهائیت حفظ کرد و حتی بعد از فرار از ایران، با مدیریت او، بهائیان به عنوان بازوهای اطلاعاتی و جاسوسی رژیم صهیونیستی، در برخی کشورها مستقر شدند و با هویت به ظاهر ایرانی، در خدمت موساد قرار گرفتند.
ثابتی در کسوت معاون اداره سوم ساواک، در جریان بازجویی از علمای مخالف رژیم شاه و بهویژه کسانی که با بهائیت، آشکارا به مبارزه برمیخاستند، حضوری مؤثر داشت. او بود که در بازجویی از شهید آیتا… سعیدی، موضوع مخالفتهای وی را با رژیم صهیونیستی و بهائیت، به عنوان یک رفتار ضدامنیتی مطرح کرد و کوشید تا به قول خودش، بازجوییهای فنی انجام دهد؛ رویهای که در واقع ضرب و شتم شدید و شکنجههای مخوف قرون وسطایی بود و آیتا… سعیدی زیر همین شکنجهها به شهادت رسید.
حساسیت ثابتی روی دو مقوله رژیم صهیونیستی و فرقه بهائیت، از یک ساختار تعریفشده ذهنی ناشی میشد. او دورههای اطلاعاتی و حتی ضدچریکی و ضدپارتیزانی را در اسرائیل گذراندهبود و به اعتقاد برخی از مورخان، در همان زمان به استخدام موساد درآمد.
با حمایت همهجانبه ثابتی بود که مأموران منتخب در ساواک برای آموزش بیشتر راهی سرزمینهای اشغالی شدند، ابزار شکنجه اسرائیلی وارد ایران شد و سیستم شکنجهگران ساواک با همصنفان آنها در موساد، شباهت غریبی پیدا کرد.
در مسیر خواستههای شاه
ثابتی بهطور کلی به استفاده از خشونت افسارگسیخته اعتقاد داشت؛ باورش این بود که میتواند با این شیوه، مخالفان را مهار کند. او با وجود داشتن پست سازمانی بالا در ساواک، در بسیاری از مواقع، شخصاً به بازجویی و شکنجه متهمان میپرداخت.
از سوی دیگر، به دلیل آنکه خوب اخلاق شاه را میدانست، میکوشید هر کاری را که او دستور میدهد، بدون فوت وقت و بیچون و چرا به مرحله اجرا بگذارد.
ثابتی بود که در سال ۱۳۴۹ ش، طرح کمیته مشترک ضدخرابکاری را به پهلوی داد و به تصویب وی رساند؛ طرحی برای تمرکز بیشتر بر سرکوب انقلابیون و البته، تحمیل ریاست ثابتی و مجموعه او بر دیگر نهادهای امنیتی مانند شهربانی. وی تا سال ۱۳۵۲ ش که زندیپور به عنوان رئیس کمیته مشترک از سوی شاه منصوب شد، ریاست و مدیریت اصلی این مرکز را برعهده داشت.
ابتدا قرار بود که کمیته مشترک، تنها روی گروههای مسلح تمرکز کند؛ اما بعدها ثابتی، با هماهنگی و دستور شاه، پای همه مخالفان را به اتاق شکنجه باز کرد؛ حتی آنهایی که یک کتاب سیاسی خواندهبودند!
لذت بردن از شکنجه دیگران
در این دوره که از ۱۳۵۰ تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت، ساواک کاملاً زیرنظر ثابتی اداره میشد؛ نصیری، با وجود پست رسمیاش یعنی ریاست کل ساواک، بیشتر مدیریت اداری و مالی را برعهده داشت و ثابتی، با دراختیارگرفتن نیروهای مورد اعتماد خودش، کنترل اوضاع را به دست گرفتهبود و حتی، برخلاف دستورالعمل اجرایی و امنیتی، مستقیماً با سازمانهای اطلاعاتی موساد و سیا، وارد مذاکره و همکاری میشد.
در همین دوره است که بازار شکنجه در کمیته مشترک بسیار داغ میشود؛ تهرانی، یکی از شکنجهگران مشهور این مرکز، در اعترافاتش حقایقی تلخ از نقش ثابتی در کشتار هزاران نفر از مبارزان را فاش میکند:
«بعد از ترور زندیپور، حدود اوایل فروردین ۵۴، ناصری مرا در اتاقش خواست و گفت که عملیاتی داریم و با دستور ثابتی، تو هم باید شرکت کنی. صبح روز ۲۹ فروردین، حسینزاده تلفن کرد به من و گفت که بعدازظهر ساعت دو، بعد از پایان وقت اداری، بیا به رستوران هتل آمریکا.
رفتم و دیدم همه هستند؛ جلیل اصفهانی، پرویزنژاد، ناصری، رسولی، شعبانی و… بعد از ناهار عطاپور گفت که ثابتی طرحی ریخته و همه شما باید در آن شرکت کنید. طرح این بود که باید تعدادی از مبارزان را به تلافی ترور زندیپور و دیگران، بُکُشیم … رفتیم سمت اوین.
به رسولی و شعبانی گفت که بروند و از سرهنگ وزیری، رئیس زندان، محموله را تحویل بگیرند. زندانیها را با چشم و دست و پای بسته سوار مینیبوس کردیم و بردیم بالای بلندیهای اوین و همه را با مسلسل یوزی به رگبار بستیم. دستور ثابتی بود.»
رژیم چند روز بعد اعلام کرد که این افراد هنگام فرار کشته شدهاند. پرویز ثابتی از شکنجه لذت میبرد؛ کمالی، یکی از شکنجهگران معروف ساواک دراینباره گفتهاست:
«هر وقت ثابتی به کمیته میآمد، عضدی (رئیس کمیته مشترک) داخل حیاط میآمد و با صدای بلند داد میزد: بازجوها مگر مرده هستند که صدایشان درنمیآید. داد بزنید و فحاشی کنید، آقا خوشش میآید و بارها در جمع کلیه کارمندان کمیته اظهار میداشت: هر وقت آقا، یعنی پرویز ثابتی به کمیته میآید، شما متهم را بیاورید داخل اتاق و بزنید و فحاشی کنید با صدای بلند که آقا بشنود.»
پرویز ثابتی در سالهای بعد از انقلاب
ثابتی تا بهمن ۱۳۵۷، هر کاری که توانست برای بقای رژیم شاه انجام داد؛ اما او، به حکم حرفهاش، خیلی زود فهمید که کار پهلوی دیگر تمام است. طی ماههای آبان و آذر، همه املاکش را فروخت و پول آن را به آمریکا یا فلسطین اشغالی فرستاد و ۱۰ روز مانده به پیروزی انقلاب اسلامی، بر اساس آنچه فردوست میگوید، از ایران گریخت؛ مدعی بود که در آمریکا قول یک کار خوب در سیا را از مسئول این سازمان در تهران گرفتهاست؛ اما واقعیت آن بود که میخواست قبل از هر کاری، سری به تلآویو بزند؛ آن هم با تیمی که مانند خودش در اسرائیل دوره دیدهبودند.
این اتفاق افتاد و ثابتی توانست بگریزد. با فرار شاه و خانوادهاش و سپس مرگ وی در سال ۱۳۵۹، ناگهان پرویز ثابتی در کنار پسر او ظاهر شد. احمدعلی انصاری، مشاور سابق رضا پهلوی دراینباره مینویسد: «همزمان با تصویب این بودجه، (ماهیانه یکصدو پنجاه هزار دلاری که سیا به رضا پهلوی میداد) سروکله یار دیرین سازمان سیا که گفته میشود برای سازمان امنیتی اسرائیل، موساد، کار میکند، یعنی معاون معروف ساواک، پرویز ثابتی پیدا شد.
البته وقتی میگوییم سروکله او پیدا شد، یعنی سایه او در جمع دیده شده، و الا او آفتابی نمیشد و عیّارانه میآمد و میرفت. شنیدم که از این بودجه، ماهیانه پنجاه هزار دلار سهم ثابتی شد تا شبکه جاسوسی در ایران شکل دهد و یا شبکه موجود خود را توسعه بخشد.»
ثابتی مدتها این مسئولیت را عهدهدار بود و با توجه به روابط خانواده پهلوی با صدام، احتمال همکاری وی با دستگاه اطلاعاتی رژیم بعث در دوران جنگ تحمیلی بالاست. او بعدها، در بهمنماه سال ۱۳۹۰، طی گفتوگویی ضبطشده با «صدای آمریکا»، منکر هرگونه جنایت و شکنجهای در ساواک شد؛ ادعایی که در خاطراتش نیز، بر آن پافشاری میکند.
اما دم خروس این دروغ بزرگ، آنقدر آشکار بود که حتی برخی اعضای سازمانهای اپوزیسیون خارج از کشور، مانند مهدی فتاپور که همکاری نزدیکی با شبکه بی. بی. سی دارد، ادعاهای پرویز ثابتی را یک دروغ مضحک و طنز تلخ خواندند.