«جایگاه و رتبه دانشکدههای بالادستی (به عنوان جناح راست پارلمان دانش) حمایت از احکام قانونی حکومت است. اما وقتی پای حقیقت در میان باشد، باید در نظام حکومت آزاد، یک حزب مخالف قدرتمند (جناح چپ) هم باشد که بهویژه در دانشکده فلسفه مستقر است. زیرا بدون ارزیابی و انتقادات شدید از طریق تریبونهای عمومی، حکومت نمیتواند درباره نفع و یا ضرر خود مطلع شود. اگر حکومت آزادی این جناح مخالف را تضمین کند و بصیرت خود را از قِبل این آزادی افزایش دهد، به شیوه بهتری برای به دست آوردن غایت خود روی آورده است تا اینکه به اقتدار مطلق روی آورد.» نزاع دانشکدهها اثر امانوئل کانت
دانشگاه در طول تاریخ یک نهاد سیاسی بوده است. این سیاسی بودن معنایی خاص دارد و از ابتدای شکلگیری دانشگاه تا کنون وجود داشته است. نخستین دانشگاه جهان توسط افلاطون در یونان باستان تشکیل شد و «آکادمیا» نام گرفت.
در یونان باستان چیزی مهمتر از امور سیاسی وجود نداشت و اعتقاد فلاسفه این بود که تنها کسانی که تربیت فلسفی دارند، باید بر اریکه قدرت تکیه بزنند و وارد کار سیاسی شوند. افلاطون آکادمیا را برای تربیت سیاستمداران خوب و آموزش علم حکومت تاسیس کرد و آرمان آکادمیا از آن زمان تا کنون -حتی در دوران قرون وسطی- محلی برای آزاداندیشی، نقد فرایندهای سیاسی و اجتماعی، تربیت اذهان فرهیخته و پیشبرد علم و رفاه بشری بوده است.
در ایران نیز از دوران تاسیس دانشگاه تا کنون، جدال میان «نیروهای سرکوبگر» و «استقلال دانشگاه» در جریان بوده است.
دانشگاه تهران به عنوان مهمترین و نخستین دانشگاه ایران مدرن، اصلیترین کانون مبارزات و تحولات سیاسی کشور بوده است. نخستین درگیری نیروهای سرکوبگر با دانشجویان به دوران کودتای ۲۸ مرداد بازمیگردد که شکافی پرناشدنی بین حکومت و جبهه ملی ایجاد کرد و محمدرضاشاه پهلوی کشور را به سمت استبداد مطلقه سیاسی برد.
ایران در سالهای دهه چهل از نظر اقتصادی و فرهنگی پیشرفتهای فراوانی داشت، اما این استبداد سیاسی موجب عدم توسعه سیاسی در کنار توسعه اقتصادی و اجتماعی شد و نهایتا موجبات سقوط حکومت پهلوی را فراهم کرد.
نوع رفتار با دانشجویان در ۱۶ آذر ۱۳۳۲
نقش ایالات متحده در کودتا عیان بود و زمانی که در آذرماه همان سال اعلام شد که ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا در آستانه سفر به ایران است دانشجویان دو روز پیش از ورود وی به ایران تظاهراتی را سازمان دادند که برای همیشه در تاریخ ایران ثبت شد.
حکومت پهلوی میدانست که سفر نیکسون باعث تحریک و واکنش دانشجویان خواهد شد و به همین دلیل سربازان ارتش را در دانشگاهها مستقر کرد و فضای دانشگاه و خیابانهای مرکزی تهران در نیمه آذرماه امنیتی شد. دانشجویان قرار بود در روز ورود نیکسون تظاهرات کنند، ولی یک روز پیش از ورود نیکسون دو دانشجو که اعلام شد سربازان را به سخره گرفتهاند وسط کلاس درس و با وجود اعتراض استادان دستگیر شدند و این دستگیری باعث اعتراض دانشجویان دانشکده فنی و سر دادن شعارهای ضد حکومت از سوی آنان شد.
حکومت کودتا با دستور فضلالله زاهدی سریعا تصمیم به سرکوب تظاهراتکنندگان گرفت و سربازان و نیروهای ویژه ارتشی پس از هجوم به دانشگاه، به کلاسهای درس حمله کرده و صدها دانشجو را بازداشت و زخمی کردند.
نیروهای امنیتی در دانشکده فنی، اقدام به شلیک ۷۰ تیر جنگی کردند که موجب جان باختن سه دانشجو به نامهای احمد قندچی عضو جبهه ملی، مصطفی بزرگنیا و مهدی شریعت رضوی اعضای سازمان جوانان حزب توده شد.
حکومت حتی اجازه دفن این سه دانشجو را به خانوادههای آنها نداد. به گزارش رویداد۲۴ غلامرضا شریعت رضوی برادر آذر شریعت رضوی (برادر همسر دکتر علی شریعتی) ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «برای تحویل گرفتن جسد آذر با برداشتن شناسنامه و مدارک مربوط او به طرف گورستان مسگرآباد رفتیم که آنجا میگفتند با دستور فرمانده نظامی، دیشب سه شهید را به خاک سپردهاند و اجازه نشان دادن قبر آنها را نداریم. آنان گفتند اگر کاری دارید به دفتر فرمانداری نظامی مراجعه کنید. ما ساعتی را در گورستان ماندیم و در بین گورها دنبال قبر گمشدگان خود که به دست جلادان شاهی شهید شده بودند میگشتیم.»
کشته شدن سه دانشجو در دانشگاه رخدادی بود که به شدت پتانسیل نمادین شدن را داشت و حکومت پهلوی این موضوع را خوب میدانست. به همین دلیل اقدامات امنیتی خود را آغاز کرد تا از تبلیغات و اعتراضات بعدی جلوگیری کند.
دولت فردای روز ۱۶ آذر اعلامیهای صادر کرد که خشم مردم از این اقدام جنایتبار را کم کند. در اعلامیه آمده بود که «دانشگاه سنگر تظاهرات خیانتآمیز نیست بلکه محل «تحصیل و پیشرفت فرهنگی است و باید منزه بماند.»
جالب اینجاست که خود حکومت بیش از همه به سیاسی شدن دانشگاه دامن بود. اعلامیه دولت کودتا چنین بود: «دولت از واقعه غیرمنتظرهای که روز دوشنبه در دانشگاه تهران پیش آمد متآسف و متاثر میباشد و دستور داده است مرتکبین و محرکین حقیقی این واقعه را معلوم و تحت تعقیب قرار دهند. دانشجویان که فرزندان گرامی ما هستند به خوبی میدانند که دانشگاه محیطی منزه برای ملت ایران میباشد؛ مخصوصا برای دولت که مسئول تربیت نسل آینده است. ولی متاسفانه عده معدودی بیوطن که همه چیز ما را میخواهند بر باد دهند و برای ما نه دانشگاه باقی بگذارند و نه دانشجو، در این مکان رخنه کرده و آنجا را سنگر تظاهرات خیانتآمیز قرار دادهاند. دولت موظف است با نهایت جدیت وسائل تحصیل و پیشرفت فرهنگ را فراهم سازد و مخصوصا نسبت به دانشگاه و دانشجویان کمال علاقه را دارد. بدینوسیله به اطلاع آن عده میرساند که با کمال قدرت از اقدامات مضره آنها جلوگیری و دانشگاه را محیطی آرام و آماده برای تحصیل و تربیت مردان آینده ایران خواهد نمود.»
در این بیانیه مخالفان سیاسی حکومت پهلوی، «بیوطن» معرفی میشوند و آینده ایران نیز قرار است توسط «مردان» ایران اداره شود و نامی از «زنان» هم آورده نشد!
جنبش دانشجویی در پی اختلاف دولت علی امینی و جبهه ملی
حکومتی به دانشگاه، بیش از همه موجب انزجار از حکومت پهلوی شد و ۱۶ آذر تحت عنوان روز دانشجو در تاریخ ایران ماندگار ماند. در سالهای پس از کوتا فضای اختناق در دانشگاه افزایش یافت، اما مطالبهگری دانشگاهیان هیچگاه خاموش نشد. این مطالبهگری در سال ۱۳۴۰ و با نفوذ ملیگرایی در دانشگاه بیش از پیش شد و در همان سال حادثهای دیگر آفریده شد.
در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ دکتر علی امینی نخست وزیر شد و دولت خود را تشکیل داد. دولت امینی به لحاظ سیاسی مشی اصلاحطلبی داشت. وی آزادی احزاب سیاسی از جمله جبهه ملی را افزایش داد و دست به اصلاحاتی دامنهدار زد که جامعه سنتی و زمینداران متنفذ آن را برنمیتابیدند.
اصلاحات ارضی مخالف خاندانهای ایلیاتی و روحانیون را برانگیخت و اقدامات وی بر ضد فساد مالی، درباریان و افسران ارشد شاه را به خشم آورد. وی برای اجرای برنامه اصلاحات اقتصادی وام بزرگی از ایالات متحده گرفت که همین امر نیز باعث شد نشریاتی مانند هفتهنامه توفیق، امینی را اجنبیپرست و وابسته به خارجیها بنامند.
علاوه بر این، رکود اقتصاد جهانی در دهه چهل باعث ضربه خوردن دولت شده و تجار و بازاریانی که از رانت و فساد ساختاری بهره میبردند تلاش کردند دولت را به زمین بزنند. شاه نیز از اینکه امینی تلاش میکرد نقش دربار در سیاست ایران را کمرنگ کند و شاه را محدود به اختیاراتش در قانون اساسی نگه دارد، خشمگین و مضطرب بود.
امینی میخواست دست به اقدامات فوری و عمیق اقتصادی بزند تا ساختار کهنه حکومت را در کوتاه مدت متحول کند. این امر مستلزم اقدامات دستوری بود و به همین دلیل دولت امینی از برگزاری انتخابات جدید برای برگزاری مجلس اجتناب کرد. همین امر باعث شد نسل دوم جبهه ملی با امینی دشمن شوند، کسانی، چون کریم سنجابی و شاپور بختیار که بر اصلاحات تدریجی و مشورت با مردم تاکید میکردند و خواستار رایگیری و برپایی سریع مجلس بودند. اما در مقابل، امینی واهمه داشت که با برگزاری انتخابات زمینداران بزرگ و ملاکین و دلالان فاسد به مجلس راه پیدا کنند و جلوی اصلاحات ارضی و تحولات ضد فساد را بگیرند. این واهمه کاملا بر حق بود چرا که صاحبان ثروت و زمینداران به راحتی میتوانستند رای دهقانان و بسیاری از طبقات محروم را جلب کنند و به مجلس راه یابند.
اختلاف امینی با جبهه ملی دوم، وضعیت وخیمی را برای وی رقم زد. جبهه ملی طرفداران بسیاری در میان طبقات متوسط اعم از دانشجویان و کارمندان داشت و بویژه دانشگاه تهران محل فعالیتهای جبهه ملی بود. افزوده شدن به اختلاف امینی و جبهه ملی، سلسله تظاهراتی در علیه رژیم در دانشگاه تهران رخ داد. دانشجویان از شرکت کردن در کلاسها خودداری کردند و تظاهرات خود را به خیابانهای اطراف دانشگاه بسط دادند. نیروهای سرکوبگر نیز در مقابل با چتر از آسمان وارد دانشگاه شدند و دانشجویان را مورد ضرب و شتم قرار دادند.
شهربانی نیز اعلام کرد که هدف معترضین ضربه به اصل حکومت و اخلال نظم عمومی است و با آنها برخورد خواهد شد. کماندوهای ارتش در حمله خود به دانشگاه توحش بسیاری نشان دادند و حتی وسایل عمونی دانشگاه را نیز تخریب کردند.
در پی این اتفاق دکتر احمد فرهاد رئیس وقت دانشگاه تهران استعفا کرد و در نامهای به دکتر امینی اعلام کرد که سرکوبگران سبعیت باورناپذیری در سرکوب دانشجویان نشان داده اند. در واقع دستور سرکوب از طرف شاه صادر شده بود تا دولت رفرمیست امینی حذف بشود و از طرف دیگر نیز جبهه ملی تضعیف شده و قدرت هرچه بیشتر در شخص شاه متمرکز شود. در واقع پیروز نهایی در میان اختلاف جبهه ملی و دکتر امینی، شخص شاه بود. امینی اندکی پس از این اتفاق استعفا کرد و جبهه ملی بیش از پیش سرکوب شد.
اما دانشگاه ساکت نماند و آرمان خود را رها نکرد. سرکوب فقط میتوانست موقتا شعلهها را خاموش کند؛ اما پس از هر بار سرکوب آتش زیر خاکسترش باقی میماند و بعدها شعله میگرفت. در دهه پنجاه اعتراضات دانشجویی مکرر رخ دادند و دیگر محدود به دانشگاه تهران نیز نماندند. دانشگاه تبریز و اصفهان نیز در دهه پنجاه ملتهب شد و به زودی دانشگاههای خارج از ایران نیز بدل به صحنه تظاهرات دانشجویی علیه حکومت پهلوی شدند. هر بار که محمدرضاشاه به کشورهای اروپایی و یا آمریکا سفر میکرد، دانشجویان تظاهراتی گسترده علیه وی ترتیب میدادند و نکته جالب توجه این بود که بسیاری از این معترضان توسط حکومت شاه یا دفتر فرح پهلوی برای تحصیل در آمریکا و اروپا بورسیه شده بودند.
بالاگرفتن تظاهرات دانشجویی در دهه پنجاه باعث شد دانشآموزان نیز از آنها الهام بگیرند. با بسط تظاهرات به بیرون از دانشگاه و رسیدن آن به دانشآموزان، حکومت احساس خطر کرد و واقعه سیزده آبان در همین دوران رخ داد. شاه پس از این وقایع، هر چقدر تلاش کرد تا با تاکید بر اصلاحات و گفتگو دانشگاهها و مدارس را آرام کند موفق نشد؛ فرصت اصلاحات با قتل دانشآموزان و دانشجویان به اتمام رسیده بود و دیگر کسی به چیزی کمتر از سرنگونی رژیم پهلوی قانع نمیشد.