اسفندماه سال ۱۲۹۹ در ایران کودتا شد؛ احمدشاه قاجار بود که عملا اختیاری نداشت و انگلیس بود و رضاخان و ضیاءالدین طباطبایی. بعد هم کار مملکت به پشتوانه انگلیسیها افتاد دست رضاخان و تفنگ و قزاق و کلهخراببازی.
چگونه کودتا کردند؟ با شایعه و ایجاد ترس و اخبار دروغ و کارهای اینطوری: «انگلیسیان بر تحرکات نظامی خود در بخشهای مختلف ایران افزوده و به روشهای گوناگون خطرات و ناامنیهای احتمالی پدیدآمده از سوی بلشویکها و طرفداران نظام سیاسی جدید شوروی در ایران را گوشزد مخاطبان خود میساختند…
انگلیسیها به دروغ شایع ساختند که به زودی قشون آنان ایران را تخلیه کرده و بانک شاهنشاهی هم به فعالیت خود پایان خواهد داد. همه این شایعات در راستای ایجاد وحشت در میان مردم کشور و نیز دولتمردان و حکومت و در راستای تمهید مقررات کودتای در دست اقدام، صورت میگرفت…
تبلیغات گستردهای پیرامون گسترش بحرانهای سیاسی و اجتماعی و خطر اشغال کشور از سوی بلشویکها و غیره در تهران و سایر مناطق کشور منتشر میشد تا فضای لازم برای وقوع تحرکی از نوع کودتا فراهم شود. شایع بود که عهدنامه در دست تنظیم ایران و رژیم جدید شوروی هیچگونه مبنای حقوقی و عملی نداشته و در شرایط خروج نیروهای بریتانیا از ایران… کشور ایران یکسره در دام شوروی خواهد افتاد.
بدینترتیب طی چند ماه پایانی سال ۱۲۹۹ که نهایتا به کودتای سوم اسفند ختم شد انگلیسیها و محافل داخلی طرفدار آنان کماکان بر تداوم فضای ناامنی، رعب و وحشت، یأس و نومیدی اجتماعی ایران دامن میزدند».
شایعههای تاریخی!
پس از کودتا شرایط مهیا شده بود و فقط چند سال زمان لازم بود تا انگلیس احمدشاه را بردارد و رضاخان را به جایش بگذارد و سلطنت طولانی مدت قاجاریه را بردارد و پهلوی را به جایش بیاورد. البته کار آسانی هم نبود و کلی کار نظامی و سیاسی و اقتصادی و رسانهای پشتش بود و اینطوری بود: «در خرداد ۱۳۰۳ شایع ساختند که علمای شیعه به هنگام بازگشت از ایران تمثال مبارک امیرالمؤمنین (ع) را برای سردارسپه ارسال کردهاند».
هنگامی هم که صحبت درباره سلطنت رضاخان جدی شد شایعه مهمتری از راه رسید: «پیشاپیش شایع ساخته بودند که حتی قبل از تأیید مجلس، تمام دولتهای عالم سلطنت رضاخان را به رسمیت شناختهاند»
ریاکاری معدودی شیاد جاهطلب
آنموقع احمدشاه چه کار میکرد؟ در فرنگ بود و عملا در مملکت هیچکاره شده بود ولی باز اینقدر حرمت و احترام نگه میداشت برای مردم و برای خودش که میگفت: «من از صمیم قلب ملتم را دوست میدارم اما رفقای شما و ملت ایران میخواهید من چگونه پادشاهی باشم؟ آیا میخواهید من پادشاهی مشروطه و قانونی باشم یا مختار و مستبد؟ اینکه یقین است که شما از استبداد مینالید و لازم میدانید پادشاه شما به قانون اساسی و قوانین عمومی احترام بگذارد و من از آن پادشاهانی هستم که هرگز از حدود قوانین تجاوز نخواهم کرد؛ زیرا در این خصوص قسم خورده و قول شاهانه دادهام و مردم ایران و جهان شاهد و گواه آناند».
در مقابل در ایران طرفداران رضاخان حد و مرزی برای خودشان قائل نبودند و درباره احمدشاه حرفهایی را شایع میکردند در این حد: «در جراید، عموما بر ضد احمدشاه [مینوشتند] و اینکه در خیابانهای پاریس شاپو بر سر، دست به دست معشوقهاش داده، راه میرود! یا اینکه جواهرات سلطنتی را در فرنگ به فروش میرساند!».
خلاصه اینکه بازی دروغ و شایعه رو بود و عاقبت کار هم معلوم شد که چه بود. احمدشاه هم میدانست که چه خبر است و خودش گفته بود و گلایه کرده بود از مردمان روزگار؛ سخنانش درباره رضاخان و انگلیسیها در تاریخ ثبت شده است: «اراده قوی است و اما دشمنان قویترند و ملت من… فریبخوار است و معدودی شیاد جاهطلب… میتوانند اینگونه ملتها را بهقدری بازی دهند و با زرق و برق و ریاکاری گمراه سازند که درست نقطه مقابل منافع اجتماعی خود حرکت نمایند».