مبارزه زنان ایرانی برای احقاق حقوق شهروندی خود، از سالهای پایانی دوره ناصرالدین شاه نظم و سامان گرفت و در انقلاب مشروطه به اوج خود رسید. ورود مدرنیته و ارزشهای عصر روشنگری به ایران چالشی بود علیه ستم تاریخی که علیه زنان اعمال میشد.
در انقلاب مشروطه شاهد نخستین فعالیت منسجم سیاسی زنان هستیم. «جان فوران» جامعهشناس برجسته انگلیسی فعالیت آنها را این گونه شرح میدهد: «زنان در طیف کاملا گسترده و چشمگیری فعالیت میکردند و بر خلاف مردان تقریبا همگی در اردوی انقلاب بودند. حضورشان در اغلب رویدادهای کلیدی از جمله بسطنشینی ۱۲۸۵ تهران، تظاهرات تبریز و مقاومت آذر و دی ۱۲۹۰ ثبت شده است. محروم کردنشان از حق رای نیز آنها را از مشارکت سیاسی و سایر اشکال فعالیت مثل تاسیس مدرسه و روزنامه باز نداشت. زنان دهها انجمن برای خود را برپا کردند و به کنش سیاسی ادامه دادند.»
زنان در سالهای پس از انقلاب مشروطه ادامه پیدا کرد و دستاوردهایی مانند حق انتخاب پوشش، حق تحصیل و نهایتا حق ورود به سیاست را برای جنبش زنان به بار آورد.
محمدرضاشاه پهلوی خود به برابری زنان و مردان اعتقادی نداشت و آنان را مناسب فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نمیدانست، چنانکه در یک مصاحبه مشهور وقتی گزارشگر از او میپرسد آیا زنان برای اداره حکومت مناسب هستند، پاسخ منفی است و بعد او در مقابل این سوال قرار میگیرد که اگر منفی است، چرا او را ولیعهد کردهاید!
با این حال محمدرضا شاه در اغلب موارد متاثر فشارهای بینالمللی بود که خواستار دادن حقوق زنان به آنها بودند. علاوه بر این، نخستوزیرهای تحصیلکرده در اروپا و تکنوکراتهای مدرن که به ساختار حکومت پهلوی راه پیدا کرده بودند در احقاق حقوق زنان نقش موثری بازی کردند.
حکومت پهلوی در سال ۱۳۴۲ به زنان حق رای داد و در سال ۱۳۴۶ قانون حمایت از خانواده تصویب شد که انواعی از آزادیهای اجتماعی و حقوق شهروندی را برای زنان قانونی میکرد که هیچگاه در تاریخ ایران وجود نداشت. طبیعی بود که این اقدامات نمیتوانست مورد پذیرش طیف سنتی قرار بگیرد و بسیاری از آنها در سال ۱۳۴۲ به حق رای زنان اعتراض کردند، اما نهایتا این حقوق حداقلی با تمام کاستیها تا دوران انقلاب پابرجا بودند.
در اسفند ماه سال ۱۳۵۷، زمانی که حدود دو هفته از پیروزی انقلاب گذشته بود رییس دفتر آیتالله خمینی اعلام کرد: «قانون حمایت از خانواده به دلیل اینکه خلاف اسلام است، ملغی اعلام میشود.»
مساله با دستور دولت انقلابی مبنی بر لزوم رعایت حجاب در ادارات و اماکن عمومی همراه شد و به موج گستردهای از اعتراضات دامن زد. مصاحبه شهاب الدین اشراقی داماد آیتالله خمینی در گسترش اعتراضات نقش برجستهای داشت: «آن چه خواست امام است این است خلاصه باید حجاب اسلامی رواج پیدا کند و مملکت، مملکت اسلامی است و ما جمهوری اسلامی را داریم پایهگذاری میکنیم. باید قوانین اسلامی موبهمو به قدر امکان اجرا بشود. البته در سطح مقداری از خانهها، ادارات حتی دانشگاه، مدارس، دبیرستانها بایستی توجیه بشود که خانمها رعایت حجاب اسلامی را بکنند و معنای حجاب اسلامی هم چادر نیست. چادر یکی از مصارفش این است که البته بهتر خانمها را میپوشاند.»
تظاهرات هفده اسفند بارزترین نمود اعتراضات گسترده علیه این تصمیم بود. بیش از پانزده هزار نفر از معترضین در دانشگاه تهران علیه مقررات جدید تظاهرات کردند. زنان معترض شعار میدادند: «حجاب ما صداقت و پاکی»، «زن آزاده حجاب فطری دارد»، «میجنگیم علیه حجاب اجباری» و …
در برابر، گروههایی نیز در حمایت از حجاب اجباری راهپیمایی کردند. روزنامه کیهان در بخشی از گزارش مفصل خود درباره تظاهرات زنان مینویسد: «۱۵هزار زن که در دانشکده فنی دانشگاه تهران جلسه سخنرانی داشتند به دنبال یک رأیگیری تصمیم گرفتند دست به راهپیمایی بزنند. آنها در حالی که گروهی از مردان همراهشان بودند به طرف نخست وزیری حرکت کردند. زنها شعار میدادند: ما با استبداد مخالفیم و چادر اجباری نمیخواهیم. پیش از ظهر امروز خبرنگار کیهان از دانشگاه تهران گزارش داد که یک گروه از مردان تندرو با شعار «مرگ بر ارثیه رضا کچل» وارد دانشگاه تهران شدند و به نفع چادر و حجاب دست به تظاهرات زدند.»
در واقع بنابر آنچه میتوان از اسناد تاریخی و گزارش روزنامهها فهمید، گروههای موافق با اجباری شدن حجاب، حق انتخاب پوشش را «ارثیه رضا شاه پهلوی» میدانستند و با این روش به نوعی تظاهراتکنندگان هفدهم اسفند را نیز، در فضای انقلابی، به پیروی از رژیم پیشین متهم میکردند.
واکنش انقلابیون به معترضان علیه پوشش اجباری و انتساب آنها به رضا خان در حالی بود که رضاشاه پهلوی خود نخستین مروج پوشش اجباری در تاریخ معاصر ایران است. معترضان نسبت به اصل تحمیل اجباری پوشش به شهروندان اعتراض داشتند، عملی که نخستین بار توسط رضاشاه انجام شد. بهعلاوه اینکه شخص رضاشاه قلبا به پوشش سنتی متمایل بود.
اشرف پهلوی در خاطراتش میگوید که پدرش از دیدن لباس بدون آستین بر تن دخترانش متغیر میشده و اسدالله علم در خاطراتش مینویسد: «رضاشاه مرگ را بر اینکه چشم غریبه به زنهایش بیفتد ترجیح میداده، اما چارهای نداشته، چون در غیر این صورت ایرانیها وحشی و عقبمانده به حساب میآمدند.» در واقع رضاشاه به دنبال یکدستسازی جامعه بود و این یکدستسازی با تقلید از تجدد آمرانه در افغانستان و ترکیه انجام شد.
تظاهرات علیه حجاب اجباری تا روز ۲۱ اسفند ادامه داشت. به دلیل پیش رو بودن رفراندوم، حاکمیت موقتا از موضع خود عقبنشینی کرد؛ اما کمتر از یک سال پس از رفراندوم حجاب اجباری رسما بدل به قانون شد. عدهای از زنان معترض اعلام کردند در اعتراض به اجباری شدن حجاب سیاهپوش خواهند شد.
کمیته مرکزی انقلاب اسلامی این زنان را به شیوه سابق «هواداران بختیار» و طاغوتی معرفی کرد و از هواداران خود درخواست کرد با آنها مقابله کنند. در ابتدای کار تعدادی از کار اخراج شدند. (فقط در یکی از موارد محمد ریشهری حاکم وقت شرع، به تنهایی ۱۳۰ زن را به جرم پوشیدن لباس سیاه از ارتش اخراج کرد)
در سالهای بعد حجاب کاملا اجباری شد؛ شهروندان باید حجاب را حتی بیش از حد معین شرعی رعایت میکردند. قسمتی از بخشنامه حسین نمازی وزیر اقتصاد و دارایی خطاب به کارکنان این وزارتخانه در سال ۱۳۶۴ چنین است: «مردها لباس مناسب بپوشند و دکمههایشان را باز نگذارند. خانمها موظف به پوشیدن مانتوی بلند (روپوش) با آستینهای بلند که تا مچ دست را بهخوبی بپوشاند و تا زیر زانوان را دربرگیرد. استفاده از روسری که بهخوبی در زیر گلو گره خورده و موهای سر را کاملا بپوشاند. پوشش پا بهوسیلهی جورابهای ساده و ضخیم و یا شلوار. لباس یادشده باید در رنگهای ساده باشد.»
بازهم اعتراضات ادامه یافت. بعدی هربار معترضین به حجاب اجباری اعتراضی کردند، طرفداران نظام نیز در برابر آنها راهپیمایی راه انداختند و به مقابله با معترضان و شهروندان روی آوردند.
در سالهای ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ اعتراض به حجاب اجباری به خشونت هم کشیده شد که در برخی مواقع خشونتهایی همچون «فرو کردن پونز به پیشانی زنان» توسط افراد خودسر انجام میشد. خشونتها به قدری بود که ناطق نوری وزیر وقت کشور در سخنانی خشونت انقلابیون علیه زنان را محکوم کرد و چنین گفت: «آیا شما انقلابی هستید؟ قطعا حزبالله مشت به چشم بیحجاب نمیزند. تیغ نمیکشد و نسبت زنا به کسی نمیدهد.»
انقلابیون به گونهای به زنان و معترضان حمله میکردند که شهروندان را مرعوب و وحشتزده کنند. جعفرشیرعلی نیا درباره این موضوع مینویسد: «حضور موتورسواران در تظاهراتها چهرهی وحشتناکی به اعتراضها علیه بیحجابی میداد و زنها و بچهها را وحشتزده میکرد؛ وحشتی که با شکستن شیشههای مغازهها چندبرابر میشد.» رفسنجانی در خطبههای نمازجمعه با حمله به بدحجابها، اعمال وحشیانه افراد و کمیتهها را «کار بیگانگان» برای بدنام کردن انقلاب اعلام کرد و در عین حال خطاب به دولت گفت: «اگر منتسبین حکومت وظیفهشان را بهخوبی انجام ندهند، مردم خودشان وارد صحنه میشوند و هر وقت لازم شد از مردم میخواهند که بیایند.»
زمانی که در سال ۱۳۶۴ خشونت عجیب حزبالهیها دوباره در خیابانها بالاگرفت، آیت الله خامنهای رئیس جمهور وقت نیز موضعی مشابه گرفت و گفت: «بعضى اتفاقات که افتاده از جمله وارد یک مطب شدن یا مثلا داخل یک کافه که چاى میخوردهاند رفتن، کار حزباللهیها نبوده و کار گروههاى نفوذى است… احساسات مردم را در مقابل بدحجابى و گرایش به فساد و فحشا و منکرات قبول میکنیم و مردم را محق میدانیم، اما آن احساسات و تندروىها را قبول نمىکنیم.»