مقدمه
نادرشاه افشار، منجی تاریخی ایران، اسکندر ثانی، آخرین فاتح آسیا و فرماندهای بینظیر بود، وی در دوران حکومتش توانست یک ایران ویران و از دست رفته را دوباره متحد و همسایگان متمرد را گوشمالی و به اطاعت از ایران درآورد. وی همچنین بخش وسیعی از خاک امپراطوری های هند، عثمانی و روسیه را ضمیمه خاک ایران کرد.
نادرشاه افشار در دَستجِرد، از آبادیهای نزدیکِ اَبیوَرد زاده شد. وی در دوران سلطنتش توانست از آب و خاک و آبروی ایرانیان دفاع کند و ایران را در آن زمان به یکی از قدرتمندترین امپراطوریهای جهان تبدیل کند. او یک وطن پرست واقعی بود.
مختصری از زندگی نادرشاه افشار
نادرقلی اوشر ملقب به نادر شاه افشار از ایل افشار از ۱۱۱۴ تا ۲۸ خرداد ۱۱۲۶ خورشیدی، پادشاه ایران و بنیانگذار دودمان افشاریه است. او از معروف ترین پادشاهان ایران، پس از اسلام است و تعداد زیادی از مورخین وی را قدرتمندترین پادشاه ایرانی بعد از اسلام میدانند. سرکوب شورشیان افغان و بیرون راندن عثمانی و روسیه از کشور و تجدید استقلال ایران و نیز فتح دهلی و ترکستان و جنگهای پیروزمندانهٔ او سبب شهرت بسیارش شد. پیشتر او را ناپلئونِ آسیایی یا ناپلئونِ ایرانی و آخرین فاتحِ بزرگِ آسیای میانه میدانستند و اکنون اغلب ناپِلئون، «نادرشاهِ اروپا» نامیده میشود. گفتنی است که وی دوبار تاج و تخت پادشاهی را در شورای مغان پس داد اما هر بار با اصرار و حتی التماس بزرگان شورای مغان از روی اکراه مجددا شاه شد.
در سال ۱۱۴۸ق نادرشاه افشار کلیه حکمرانان و کدخدایان ایران (بالغ بر ۲۰٬۰۰۰ نفر) را در سوقویشان جمع کرده شورای کبیر مغان را تشکیل داد، در این شورا نادرشاه افشار اعلام کرد که وظایف خود را انجام داده و تصمیم بهاستراحت و کنارهگیری از کارها دارد. شورای بزرگان مملکت کنارهگیری نادرشاه را نپذیرفتند. بدین ترتیب شاه عباس سوم صفوی از شاهی برکنار شد و حکومت سلسله افشار با پادشاهی نادرشاه افشار آغاز گردید. نادرشاه اندکی بعد تاجگذاری نمود. شاعری به نام قوام الدین، ماده تاریخ تاجگذاری وی را «الخیر فی ماوقع» سرود که بر روی سکههای دوره افشاریه نیز منقوش گردید.
نادرشاه به مدت ۱۲ سال پادشاهی کرد و در این مدت دائماً به لشکرکشی به نواحی گوناگون مشغول بود. او در این زمان توانست بحرین، قندهار، خوارزم، بخارا و بسیاری نواحی دیگر را که برای سالها از ایران جدا شده بودند، به ایران بازگرداند. مهمترین فتح او فتح کامل هندوستان بود. گسترۀ امپراطوری نادرشاه افشار از خلیج بنگال تا دریای سیاه کشیده شده بود و نادرشاه افشار با اقتدار بر این سرزمین پهناور حکمرانی می نمود.
فتح هند انعکاسی گسترده در جهان یافت چرا که این کشور از نظر هلندی ها، پرتغالی ها، چینی ها و انگلیسی ها مهم و ارزشمند بود و حتی روس ها نیز آرزوی نزدیک شدن به آن را داشتند .نبرد کرنال در ۱۷۳۸ م. قدرت رزمی ایرانیان را در آسیای مرکزی چندبرابر کرد و شاهد آن نیز فتح سریع بخارا، خیوه و رود سند بود و عملا نادرشاه راهزنان و خان های متجاوز ترکمن و ازبک را نیز بر سرجایشان نشاند چرا که ثروت او اکنون به اندازه ای بود که می توانست هر ارتش مقتدری را که بخواهد تاسیس کند. از طرف دیگر فتح هند باعث شد که سیاست انگلستان در سراسر سال های قرن نوزدهم حول این تفکر شکل گیرد که: ایران باید ضعیف بماند چرا که ایرانِ قوی می تواند ظرفِ چند سال کل منطقۀ خاورمیانه و هند را هم زمان در هم بکوبد.
یکی از زیباترین اشعاری که در مدح نادرشاه سروده شده است، قصیدۀ فتح دهلی سرودۀ ملک الشعرای بهار است که بخشی از آن به شرح زیر است:
جهاندار نادر شه تیزچنگ / خدیو عدو بند لشکرشکن
به کردارهای گزین مشتهر / به پیکارهای قوی مفتتن
نه پهلوی او سیر دیده دَواج / نه چشمان او سیر دیده وَسَن
چو لشکر بخسبید، خسبد ملک / نهاده تبرزین به زیر ذقن
ز گُردان جز او کیست کاندر وغا / برد حمله باگرزهٔ پنج من
ز شاهان جز او کیست کز موزهاش / دمد جو، ز ناسودن و تاختن
در آن تیره عهدی کز افغان و روم / در ایران فغان خاست از مرد و زن
شده پادشه کشته در اصفهان / شه نو به درد و بلا مفترن
در این ساعت از کوهسار کلات / برآمد یکی نعرهٔ کوهکن
فرشته فرود آمد از آسمان / گرفته عنان یکی پیلتن
پسِ پشتِ او لشگری شیردل / همه آهنین چنگ و روئینه تن
فرشته عنانش رها کرد و گفت / به نام ایزد، ای نادرِ مُمتحَن
تو را گفت یزدان که بستان خراج / ز شام و حلب تا ختا و ختن
مهاجرت نوادگان نادرشاه افشار به شاندیز
جغرافیای شاندیز
امروزه شاندیز شهری در استان خراسان رضوی در شمال شرق ایران است. در گذشته منطقه ای بسیار گسترده از هفت حوض (مشهد)، کوههای باباکوهی و زو (مشهد)، طرقبه، چالیدره، کنگ، بیلدر، دیزدر، ویرانی، چاه خاصه، کوَردِه، گراخک، سرآسیاب، زشک، کاریزنو، حصارسرخ، ارچنگ، خادر، دهبار، ازغد، مغان، دیزباد، گرینه، دررود، هفت غار، تخت هلاکو، تخت نادر، بوژان، فریزی، اوشک، پایه، کشوه، گلمکان، کاهو و گلبهار فعلی بوده است. در واقع به کوههای بین مشهد و نیشابور و کوهپایههای آن شاهاندژ یا شاندیز گفته میشده است.
از ویژگیهای منحصربهفرد شاندیز، درههای مصفا و پرآبی است، که به همراه درختان سر به فلک کشیده، گلهای وحشی، آب و هوای معتدل شاندیز و رودخانههای روانی که از دامنههای شمالی کوههای بینالود سرچشمه میگیرند مناظر زیبایی را آفریدهاند و گردشگران بسیاری را در تمام فصول سال به این ناحیه میکشانند که رودهای مغان، مج، مایان، دِهبار، جاغرق، کَنگ و زُشک از جمله این رودها میباشند.
شاندیز معاصر از سال ۱۳۳۳ بصورت رسمی شهر نامیده شده است. این شهر در ۱۵ کیلومتری شمال غربی مشهد قرار دارد. شاندیز طبق مصوبه دولت و هیئت وزیران در سال ۱۳۸۴ به عنوان اولویت اول و تنها منطقه نمونه بینالمللی گردشگری ایران شناخته شدهاست. با توجه به شواهد این منطقه قبل از ورود دین اسلام نیز مسکونی بوده و با توجه به این که راه قدیم مشهد به نیشابور از این منطقه میگذشته دارای رونق فراوانی بودهاست.
شاهرخ شاه افشار
شاهرُخمیرزا یا شاهرخشاه افشار، (۱۱۱۳–۱۱۷۵) چهارمین پادشاه سلسلۀ افشاریان ایران بود. وی بزرگترین فرزند رضاقلی میرزا؛ ولیعهد نادرشاه و نوهٔ دختری شاه سلطان حسین موسوی صفوی بود. شاهرخشاه که از ۱۱۲۷ تا ۱۱۲۹ خورشیدی به مدت دو سال بر ایران پادشاهی کرد، جانشین ابراهیمشاه افشار بود. همچنین شاهرخشاه از ۱۱۲۹ تا ۱۱۷۴ خورشیدی (۱۲۱۰ ق) عملا حاکم مشهد و خراسان بود. لقب کامل وی عبارت بود از: ظلالله هست سلطانِ برِ سلاطینِ جهان شاهِ شاهان شاهِ جهان شاهرخشاه صاحبقران شاهنشاهِ ایران.
پیش از سلطنت و در دوران عادلشاه افشار
عادلشاه افشار یا علیشاه، با نام اصلی علیقلیخان، دومین پادشاه حکومت افشاریان ایران و برادرزاده نادرشاه افشار بود.
عادلشاه افشار پس از برتخت نشستن ،عده ای را به سرکردگی سهراب خان که لَلِه و غلام او بود را با جمعی از بختیاریها به کلات فرستاد . و مدتی آنجا را به حصر درآورد . تا اینکه مدافعین برج ارغونشاه غفلت نموده و نردبانی را که درکنار برج بود ، بجا گذاشته و موجب شدند بختیاریها از نردبان بالا رفته و برج را تسخیر کردند و بر آنجا و حصار کلات مسلط شدند . نصرالله میرزا و امامقلی پسران نادر به اتفاق شاهرخ برادر زادۀ خود هر یک براسبی سوار شده و بطرف مرو گریختند.
کاظم بیک افشار برادر عادلشاه که آنوقت در کلات بود ، به تعقیب آنان پرداخت و چون نتوانست به آنها برسد ، مراجعت کرد . لیکن دوست محمد چهچهه ای که قوشچی نصرالله میرزا بود ، حق نمک نشناخته و به تعقیب آنان براه افتاد و امامقلی و شاهزاده شاهرخ را در هیجده کیلومتری کلات دستگیر و به کلات برگردانید و شخصی بنام قربانعلی را به تعقیب نصرالله میرزا افشار فرستاد. وی در منطقه ای بنام حوض سنگ به نصرالله میرزا رسید و در نبردی با نصرالله کشته شد. ولی جمعی از قراولان مرو ، نصرالله میرزا دستگیر نموده و به کلات فرستادند .
رضاقلی میرزا که بیست و نه ساله بود با هیجده نفر از اولاد بزرگ و کوچک که در کلات بودند را به فرمان علیقلی خان همانجا درکلات کشتند. ولی نصرالله میرزا راکه بیست و سه ساله بود و هشت پسر او و امامقلی هیجده ساله و چنگیزخان سه ساله و جهت الله خان شیرخواره و شاهرخ میرزا را به مشهد آوردند.
عادلشاهِ نمکنشناس آن دو برادر را با برادران شاهرخ به نامهای محبعلی میرزا دوازده ساله ، احمدقلی میرزا یازده ساله ، هارون خان پنج ساله ، بیستون خان هفت ساله و محمودخان چهارساله را به تیغ جلاد سپرد. اما شاهرخ میرزا که در آن هنگام چهارده سال داشت را مخفیانه در ارگ مشهد محبوس ساخت، لیکن خبر فوت وی را منتشر کرد. بدین سبب که هر زمان پادشاهی وی را تأیید و قبول کردند شاهرخ را از میان بردارد و اگر تأیید نگردید وی را که از دودمان نادرشاه و صفویه است ، بر اریکۀ سلطنت نشانده و خود زمام امور را در دست بگیرد .
عادلشاه افشار بخشی کوچکی از خزائن کلات مشتمل بر پانزده کرور پول نقد مسکوک که هر کروری پانصدهزار تومان بود ، به دست آورد. البته برای وی جواهرات و باقی تحف و نفایس بسیاری از کلات به مشهد آوردند . شاه جدید ایلات افشاریه و آذربایجان و عراق و فارس و جماعت بختیاری را که نادرشاه به خراسان کوچ داده بود ، همه را به ولایات اولیۀ خود برگردانید.
عادلشاه در اوائل با محمد قلیخان که مسبب اصلی قتل نادرشاه بود، مهربانی بسیار کرد، لیکن اندک اندک از نظرش افتاد و او را دستگیر و به اهل حرم نادری سپرد و خاتونهای حرم وی را به جرم قتل نادرشاه قطعه قطعه کردند. عادلشاه حسنعلیخان معیرالممالک را با سهراب بیک گرجیِ غلام ، به رتق و فتق امور گماشت و خود به عیش وعشرت می پرداخت. دراین موقع کردهای قوچان بنای مخالفت با عادلشاه را گذارده و از او سربرگرداندند لذا عادلشاه قشونی را به آن سو روانه کرد و کُردها را سرکوب و مطیع ساخت. آنگاه در خراسان قحطی بروز نمود و عادلشاه به مازندران رفته و به مدت هفت ماه آنجا بماند .
در دوران سلطنت ابراهیم شاه افشار
ابراهیم خان برادر کوچکتر عادلشاه که از برادران دیگر بزرگتر بود ، سردار و صاحب اختیار آذربایجان و عراق در اصفهان بود . اللهیار خان ترخی سرکردۀ افغانها و عطاخان سرکردۀ ازبکها که با قوای خود درنواحی آذربایجان و شهر زور درحوالی ممالک روم بودند به اصفهان آمده و سپاه خود را در اختیار ابراهیم خان گذاشتند. ابراهیم خان نیز با قوای افغان و ازبک و سردارانشان بامهربانی و عطوفت رفتار کرده و آنها را به خود جلب نمود. در این اثنا امیر اصلانخان افشار نیز به وی ملحق گردید .
بدین ترتیب ابراهیم خان افشار صاحب قدرت گردید و سپاهیان نادری که در نواحی آذربایجان ، لرستان ، کردستان ، اهواز ، هویزه ، فارس و بنادر و کرمان با طوایف افغان و ازبک که متفرق بودند ، به او پیوستند تا جائیکه سپاهیان وی به یکصد و پنجاه هزار نفر رسیدند و او را به فکر کشور ستانی و سلطنت انداخت. وی عزم جزم کرد که با برادرش مصاف کند. در حد فاصل دو شهر زنجان و سلطانیه جنگ میان دو برادر آغاز گردید. دیری نگذشت فوجی از لشکریان عادلشاه که از ماجرای پیش گویی چهل سال سلطنت ابراهیم شاه باخبر گردیدند ، به وی ملحق شدند و نفاقی در سپاه عادلشاه پدید آمد و همه روی از او بر تافته و پراکنده شدند. عادلشاه که دیگر تاب مقاومت نداشت، با سه هزار تن از سپاهیان خود بسوی تهران گریخت و ابراهیم خان قشونی پنج هزار نفری برای دستگیری وی به تهران گسیل داشت.
محسن خان که از سوی عادلشاه حاکم تهران و نمک پروردۀ او بود، با جمعی از رجال و اوباش تهران عادلشاه را دستگیرکرده و تسلیم افرادِ ابراهیم خان نمود. آنان نیز عادلشاه را به خونخواهی عموزادگان و شاهزادگان افشار از دو چشم نابینا ساخته و با غل وزنجیر و حال وخیم به دربار ابراهیم خان فرستادند. ابراهیم شاه پس از نابودی متحدان سابق ازجمله امیراصلان خان ، اقتدار بسیاری بدست آورد . وی برادر خود حسین بیک را سردار صاحب اختیار خراسان قرار داد و شهرت داد که سلطنت از آن شاهرخ میرزا است.
بنابراین از شاهرخ دعوت کرد که برای سلطنت به عراق آید و در اصفهان تاج شاهی بر سرنهد. پس از اینکه حسین بیک به خراسان رسید، کردها و رؤسای خراسان پس از یک سال شاهرخ شاه را از حبس بیرون کشیده و آمادۀ پادشاهی ساخته و در جواب ابراهیم خان اظهار داشتند که شاهرخ شاه افشار در خراسان برتخت شاهی جلوس خواهد کرد .
تاجگذاری شاهرخ شاه افشار
شاهرخ شاه افشار در نهم شوال ۱۱۶۱ ه.ق در مشهد براریکۀ سلطنت تکیه زد . ابراهیم شاه که نقشۀ خود را ناموفق یافته بود نیزرسماً براورنگ سلطنت جلوس نمود . ابراهیم خان سپس از آذربایجان به قصد تصرف خراسان عازم آن دیار شد تا به منطقۀ سرخۀ سمنان رسید به یکباره در آنجا سپاهیانش از وی جدا شدند و تنهایش گذاشتند. او با جمعی از سربازان افغان و ازبک قبل از درگیری و جنگ، شکست خود را مشاهده کردند و رو به سوی قم نهادند که راهشان را مسدود ساختند.
ابراهیم خان با راهنمایی عمواوغلو به قلعۀ قلاپور گریخت. اما اهل قلعه توسط پناه خان قلاپوری وی را دستگیر ساخته و به شاهرخ شاه پیام فرستادند. شاهرخ شاه فرمان داد که ابراهیم خان را به همراه برادرش عادلشاه که نابینا بود به جانب خراسان گسیل دارند. در راه به امر شاه، ابراهیم خان را نابینا و سپس به قتل رساندند . عادلشاه را نیز به محض ورود به مشهد به قصاص خون شاهزادگان نادری و خونخواهی برادران و کسان شاهرخ شاه، به داخل حرم نادری برده و توسط زنان حرم مثله کردند.
وقف ضریح جواهرنشان
یکی از نخستین فرمانهای شاهرخ شاه افشار عمل به آرزوی پدربزرگش، نادرشاه افشار، مبتنی بر وقف ضریح جواهرنشان افشاری به بارگاه ملکوتی ثامن الحجج بود که این مهم را در سال ۱۱۶۰ ، پیش از تاجگذاری رسمی خویش محقق ساخت. ضریح جواهرنشان یک اثر ذیقیمت هنری است که نزدیک به دوازده هزار قطعه یاقوت و زمرد در آن به کار رفته است. گفته می شود نادرشاه افشار با دیدن مقبرۀ تیمور فرمان اولیۀ ساخت آن را می دهد، برخی از مورخین بیان نموده اند که این ضریح برای آرامگاه خود نادرشاه افشار ساخته شده است که البته نمی توان به گفته های آنها اعتماد کرد، زیرا هردو از نسل سلیمان متولی بوده اند و کتیبۀ موقوفه افشاری را بعلت پنهان شدن در زیر ضریح بزرگتر ندیده بوده اند، اصولا سلیمان متولی طی شورش چهل روزۀ خود فرصت انجام چنین وقفی را نداشته است که ضریح جواهر نشان را در جوف ضریح صفوی جای دهد. در سال ۱۳۷۹ هجری شمسی ضریح جواهر نشان طی فرمان آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب در یک عملیات مهندسی پیچیده به سرداب اصلی مرقد مبارک امام هشتم شیعیان منتقل می گردد. استدلال آیت الله خامنه ای برای صدور این حکم عمل به موقوفۀ ابدی ضریح جواهرنشان توسط شاهرخ شاه افشار بوده است.
شورش سلیمان متولی
پس از چندی عده ای از امرای خراسان به اتفاق گروهی از اوباشان، شاهرخ شاه را از سلطنت عزل کرده و او را نابینا (به روایتی کم بینا) و زندانی کردند و میرسیدمحمد متولی پسر میرزا داوود را که دخترزادۀ شاه سلیمان صفوی و در عصر نادرشاه متولی آستان قدس رضوی بود، در پنجم صفر ۱۱۶۲ ه.ق به مقام سلطنت رسانیدند و پس از تاجگذاری به زیارت حضرت رضا علیه السلام از در رواق دارالحفاظ مشرف شد و خود را شاه سلیمان نامید و سلطان داوود میرزا پسر بزرگ خود را به نیابت تولیت آستان قدس رضوی منصوب کرد.
ولی این دولت مستعجل دیری نپاید که یکی از سرداران شاهرخ شاه به نام یوسف علی بر شاه سلیمان تاخته و پس از چهل روز او را از سلطنت خلع کرده و چشمان او را کور کردند و مجددا شاهرخ شاه را با چشمان کم بینا یا نابینا بر سلطنت مستقر نمودند. شاهرخ شاه برای اطمینان دستور داد زبان سلیمان را هم قطع کنند. در آنزمان هرج و مرج و حکومت ملوک الطوایفی در همه جا شیوع پیدا کرد چنانچه در اصفهان علیمردان خان توانست سلیم خان را که حاکم منصوب شاهرخ شاه بود از اصفهان رانده و با نشاندن یکی از شاهزادگان صفوی بنام شاه اسماعیل سوم ، بار دیگر دولت صفویه را در اصفهان مستقر سازد .
شورش آقامحمدخان قاجار و مرگ شاهرخ شاه افشار
آقامحمدخان قاجار در هفتم ذیقعده ۱۲۱۰ قمری/۱۷۹۶ میلادی به خراسان لشکر کشید، بنابر ادعای سلطنتی که در ذهن می پروراند، به حیله و نیرنگ خود را مهمان ظل السلطان شاهرخ شاه افشار خواند و مجوز اقامت خویش در کاخ شاهی را دریافت کرد. این همان کاخی بود که نادرشاه افشار و عادلشاه افشار در آن سکنی گزیده بودند. وقتی هم که آقامحمدخان قاجار، کودکی خرد بود به همین کاخ گروگان آورده شده بود و به دستور عادلشاه افشار، مقطوع النسل گردیده بود. زیارت آقامحمدخان به مدت ۲۳ روز ادامه یافت، تا جایی که به نظر میرسید وی از سیاست کشور بی اطلاع است. با این وجود، اوضاع بلافاصله پس از آن تغییر کرد و وی خواستار افشای محل اختفای گنج نادرشاه افشار شد.
آقامحمدخان، کسانی که به دادن شکنجههای گوناگون آشنا بودند را فراخواند و دستور داد شاهرخ شاه افشار را به بازجویی بگیرند. روزهای زیادی این ماجرا طول کشید و شکنجهها درجه به درجه سخت تر میشد، بیآنکه رازی از جواهرات فاش شود. شاهرخ شاه حتی به تقاضا و تمنای خویشاوندان خود که التماسش میکردند اگر چیزی دارد بگوید، نیز توجهی نمی نمود و بی اعتنا بود.
یکی از ابزارهایی که برای اقرار گرفتن از شاهرخ شاه افشار بکار بردند، آن بود که چنبر میانتهی گِلینی به سرِ شاهرخ شاه بستند که هرروز تنگتر میشد و سرب گداخته در آن میریختند. پس از چندین روز، شاهرخ شاه بخاطر شکنجههای فراوان بالاخره به تنگ آمد و مجبور به فاش کردن جایگاه بخشی از گنجینه نادرشاه افشار شد. آقامحمدخان بیدرنگ دستور قطع شکنجه را داد. بدون زحمتی گنجینهها را یافتند، هرچه پیدا میشد سریع به نزد آقامحمدخان قاجار میبردند. خواجۀ قاجار از انتظار افسرده شده بود تا آنکه یاقوتِ تاجِ اورنگ زیب را برایش آوردند و وی با دیدن آن آسودهخاطر شد.
آقامحمدخان پس از دستیابی به دو خزانه از گنجینۀ نادرشاه افشار، فرمان داد شاهرخ شاه را به همراه اعضای خانوادهاش روانه استرآباد یا تهران یا مازندران کنند. دستور چنین بود که تبعید شاهرخ شاه به طرز آبرومندانهای صورت گیرد لکن شاهرخ شاه که بر اثر شکنجههای طولانی رمق از دست داده بود، دیگر نتوانست خستگی و گرفتاری راه را تاب بیاورد و در سن ۶۳سالگی بر سر راه دامغان درگذشت. گنجینه و خزائن تاراج شده توسط آقامحمدخان امروزه در گنجینۀ جواهرات ملی ایران موجود است و بخش بزرگی از پشتوانۀ پول ملی ایران را تشکیل می دهند.
نادر میرزا افشار
شاهزاده محمدنادر سلطان میرزا، فرزند شاهرخشاه افشار، نوه رضاقلی افشار و نبیره نادرشاه افشار بود. وی در جریان دستگیری، شکنجه و مرگ پدرش در زمان آقامحمدخان قاجار، به افغانستان گریخت و تا زمانی که خواجۀ قاجار زنده بود به ایران بازنگشت. وی در زمان پادشاهی فتحعلیشاه به مشهد آمد و علیه قاجاریه اعلامِ قیام کرد. فتحعلیشاه سپاهی به سرداری داماد خود به خراسان فرستاد. این سردار مشهد را در محاصره گرفت و کار را بر اهالی مشهد سخت کرد.
نادر میرزا تصمیم گرفت در برابر دشمن مقاومت کند اما برخی از مردم مشهد با وی مخالف بودند و دروازۀ مشهد را به روی سپاه فتحعلیشاه گشودند، نادر میرزا از راه آب عمومی شهر فرار کرد اما در چهار فرسنگی مشهد (احتمالا در حوالی شاهان دژ) دستگیرش کردند و با دست و پای به زنجیر کشیده شده، نزد فتحعلیشاه به تهران فرستادند. شاه فرمان داد زبانش را از دهانش خارج کنند و دستهای او را قطع و چشمانش را کور کنند.
نادرمیرزا به همراه دو فرزندش عباس میرزا، ابراهیم میرزا اعدام شدند. سه پسر دیگر وی طهماسب میرزا، خلیقوردی میرزا و محبوبقلی (علی) میرزا به دستور فتحعلی شاه کور شدند. پسر دیگر وی، اسماعیل میرزا به حیدرآباد، دکن گریخت. نادر میرزا صاحب سیزده فرزند بود که در بین آنها ده پسر و سه دختر وجودداشت که برخی از آنها علیه قاجاریه قیام کردند. آقامحمدبک خان یکی از فرزندان وی بود که در دژ مستحکم شاندیز (شاهان دژ) موضع گرفته و به تدارک قشون پرداخته بود.
مقاومت شاهان دژ علیه قاجاریه
پس از حملۀ آقا محمدخان قاجار به مشهد، اسارت و وفات شاهرخ شاه افشار، برخی از فرزندان و نوادگان شاهرخ شاه در شاندیز پنهان می شوند و اولین هسته های مقاومت علیه قاجاریه شکل می گیرد. در زمان سلطنت فتحعلیشاه و تا اواخر سلطنت محمدشاه قاجار حمله های متواتر قاجاریه به شاهاندژ ثمری در پی نداشت و به دربار قاجار این پیام ارسال شده بود که: «در خراسان مردمان شاهاندژ شکست ناپذیرند و تسلیم نمی شوند.» همین مسئله باعثِ به توپ بستن قلعه تاریخی شاهاندژ (شاندیز) توسط حسامالسلطنه حاکم خراسان در عهد قاجار می شود. این ماجرا یکی از مهمترین حوادث تاریخی منطقۀ شاندیز است که در کتاب روضهالصفای ناصری به آن اشاره شدهاست. به توپ بستن قلعه تاریخی این شهر به علت نافرمانی مردم شاندیز (شاهاندژ) از قاجاریه و پناه دادن به فرزندان شاهرخشاه افشار صورت گرفتهاست.
سقوطِ شاهان دژ
مردمان شاندیز که در آزادگی و دلاوری شهرت داشتند به فرماندهی افشاریان و نیروهای وفادار به آنها، سرداران: یوزباشی حسن خان شاهاندژی (شاندیزی)، آقامیرزا میربلوک، درویش حسن خان مقاومت جانانه در مقابل سپاه مهاجم قاجار از خود نشان میدهند و بعد از مقاومت چندروزه، قلعه تاریخی شاهاندژ به توپ بسته شده و اموال اهالی شهر به غارت رفته و سردار یوزباشی حسن خان شاهاندژی نیز درراه دفاع از مردم و شهر کشته میشود. تاراج و غارت اموال شاهان دژ توسط سپاه قاجار به دلیل وسعت قلعۀ تاریخی شاهان دژ چند روز به طول می انجامد. افشاریان به عمق کوههای منطقۀ شاهاندژ پناه برده و پنهان شدند و چندین سال در اختفا زندگی کردند تا در دوران سلطنت ناصرالدین شاه با امنیت خاطر در بین مردم شاندیز ماندگار شدند.
در کتاب مطلعالشمس از اعتماد السلطنه دربارهٔ وجه تسمیه این شهر گفته شده، شاندیز را قبلاً «شاهدژ» یا «شاهدیز» به معنای شاهقلعه مینامیدند و در ابتدا مردم شاندیز به خاطر در امان بودن از حملات راهزنان و همچنین استفاده از موقعیت منطقهای در بالای تپهای مشرف به رودخانه و در قلعۀ شاهان دژِ شاندیز (حوالی شهرک شهرستانی فعلی) مسکن داشته و از سالهای ۷۸۰ تا ۸۰۰ هجری قمری به محل فعلی شهر نقل مکان کردهاند.
در کتب تاریخی آمده است که: قلعه شاهان دژ بر بلندی های اطراف منطقه و مشرف به درۀ رودخانۀ شاندیز بنا شده بود و روضه الصفا شاندیز را شاهان دژ به معنی قلعه منسوب به شاهان نامیده است.
نماد شهر شاندیز درخت چنار ۲۷۰۰ ساله این شهر است که زمانی به عنوان نشان و آرم شهرداری شاندیز نیز به کار میرفتهاست.
به گفته اهالی شاندیز داخل تنه این درخت قطور آنقدر وسیع بوده که در داخل آن چند مغازهٔ قهوهخانه، قصابی و کفاشی و… وجود داشتهاست.
اطراف این چنار در حال حاضر میدان امام خمینی – مرکز شهر شاندیز – بهطور فعال به عنوان مرکز سیاسی اجتماعی اقتصادی شناخته میشدهاست و محل تجمع و گرد هماییها و مراسم مختلف مردم شهر شاندیز است.
شجره نامۀ بازماندگان نادرشاه افشار در شاندیز
خانواده های افشار، افشارمعینی، افشاری، جودی، صدوقی و جوادی از بازماندگان شاهرخ شاه افشار در شهر شاندیز هستند و هنوز هم پس از گذشت حدود دو قرن از آمدن اجداد آنها به شاندیز از عزت و احترام وافری در بین اهالی شهر شاندیز برخوردارند.
طبق شجره نامۀ افشاریۀ شاندیز که در اختیار بازماندگانِ نادرشاه افشار است، نادرمیرزا افشار (یکی از فرزندان شاهرخ شاه) به همراه فرزندش به نام آقامحمدبک خان افشار به شاهان دژ آمده است، آقامحمدبک خان دو پسر به نامهای ملاصادق افشار و آقاکربلایی علیجان افشار داشته است.
ملاصادق افشار فردی دانشمند و فیلسوف بوده است که در علم هیئت و نجوم متبحر بوده است، در عهد قاجاریه فرزندان ملاصادق افشار از بیم جان خویش با نامهای مستعار در بین مردم شاهان دژ می زیسته اند، فرزندان آقاکربلایی علیجان در اواخر ولایتعهدی عباس میرزای قاجار (اواخر سلطنت فتحعلیشاه قاجار) و زمانیکه دولت مرکزی درگیر نبرد روس و عهدنامه های خفت بار صلح با روس بوده است با نام افشار در بین مردم منطقه شاندیز حضور داشته اند.
منطبق بر اطلاعات تاریخی در این بین خانواده های جودی، صدوقی و جوادی از نسل ملاصادق افشار هستند و خانواده های افشار و افشارمعینی از نسل آقاکربلایی علیجان افشار هستند. پس از پشت سر نهادن این ماجراها و استقرار ناصرالدین شاه بر سلطنت وضعیت حضور بازماندگان نادرشاه در بین مردم شاندیز حالت عادی پیدا کرده و عموما افشاریان از ریش سپیدان و بزرگان شهر محسوب می شده اند و همچنین مراتع و زمینهای وسیعی از منطقۀ شاهاندژ تحت تملک ایشان قرار داشته است . امروزه با گذشت نزدیک به دو قرن خاندانهای بازمانده از آقا کربلایی علیجان افشار (افشار و افشارمعینی) و ملاصادق افشار(جودی، صدوقی و جوادی) با عزت و احترامی که نسل اندرنسل آن را حفظ کرده اند، هنوز هم از بزرگان و افراد قابل احترام شهر شاندیز محسوب می شوند.