داریوش همایون از اعضای برجسته حزب می گوید هدف، ایجاد فضای باز سیاسی و مشارکت مردم در امور بود: اصل تشکیل حزب رستاخیز از شکست نظام دو حزبی برخاست که به بن بست رسیده بود. حزب ایران نوین صرفا یک ماشین سیاسی بود و کسانی که می خواستند به مقاماتی برسند در آن حزب بودند. حزب مردم هم که اصلا نمی دانست باید چه کار کند. شاه در ترتیب دادن انتخابات درمانده بود با نظام دوحزبی آن وقت و انتخابات علت اصلی تشکیل احزاب در ایران بود. در نتیجه شاه سعی کرد مشکل سیاسی خود را با تغییر دادن نظام حزبی آسان یا حل کند.
عدم وجود آزادی از نگاه مردم
هدف شاه هر چه بود به گفته فواد روحانی برداشت مردم کاملا متفاوت بود: مردم تصور می کردند، اگر واقعا هم این طور نبود، که هیچ اقدام صنعتی، تجاری و فردی بدون توافق با دربار و هیات حاکمه ممکن نیست. هیات حاکمه به قدری مسلط بر تمام امور و جنبه های زندگی مردم بود که نمی شود گفت آزادی وجود داشت. فکر مردم این بود که هیچ نوع آزادی ندارند، نه آزادی تجارت، نه آزادی فکر و نه آزادی نشریات. البته بنده خیال می کنم تا اندازه ای در این فکر افراط بود، ولی فرقی نمی کند مردم اینجور فکر می کردند.
نظر مهندس بازرگان
برای مخالفان، مداخله در امور و توسل به حزب فراگیر نشانه ای بود از استبداد که به گفته مهندس بازرگان، مظهر آن شخص شاه بود: این وحدت نظر در بین مردم بود که منشا بدبختی ها و گرفتاری های مملکت استبداد است. همه چیز در دست شاه بود. نارضایتی به همه طبقات حتی به افسران و به خود کارمندان دولت و وزرا هم رسیده بود.
جمله شاه درباره رستاخیز
گرچه شاه گفته بود هر که به رستاخیز نپیوندد باید از کشور برود، داریوش همایون می گوید این سخن شاه برای تشویق بیشتر به مشارکت امور بود: شاه چنین سخنی گفت در هنگام اعلام حزب رستاخیز، ولی حزب رستاخیز هرگز چنین سخنی نگفت و یک نفر هم وادار به خروج از ایران نشد. اندیشه ای که پشت سر تشکیل حزب رستاخیز بود باز کردن فضای سیاسی بود.
در هر حال رستاخیز نتوانست بر مشارکت مردم بیفزاید. اما ناراضیان و مخالفان، مشارکت خود را با اعتراض به شاه آغاز کردند. یکی از آنها علی اصغر حاج سیدجوادی بود: معایب رژیم، از اقتصادی و سیاسی و اجتماعی که اکنون آشکار شده و شما درصدد رفع آنها هستید، تمام اینها راه حل سیاسی دارد و آن هم آزاد کردن جامعه، بازگشت به دموکراسی و بازگشت به مشروطه و حقوق مردم است.
دیدگاه بختیار
جمعی از سیاستمداران هم که از حکومت برکنار بودند نامه ای سرگشاده به شاه نوشتند. یکی از آنها شاهپور بختیار بود: ما در یک موضوع متفق القول بودیم و آن اینکه این رژیم قانونی نیست. چون قانون اساسی که مبنای آن حکومت مشروطه است محترم شمرده نمی شود.
نوشدارو بعد مرگ سهراب
اما تشکیل حزب رستاخیز هم ثمری نبخشید. در تابستان ۱۳۵۶ نارضایتی ها به اوج رسید. نامه های سرگشاده افزایش یافت. انتقاد از اوضاع سیاسی و اقتصادی حتی از زبان نزدیکان شاه هم شنیده می شد. شاه به فکر تغییر دولت افتاد و هویدا را برکنار کرد.
علی اصغر حاج سیدجوادی می گوید: شاه دیگر نمی توانست حکومت کند. هویدا را هم قربانی کرد. گویا لنین می گوید انقلاب در صورتی به وقوع می پیوندد که یا دولت نتواند حکومت کند یا مردم زیر بار حکومت نروند.