به مناسبت سالروز ایام اجرای عملیات فتحالمبین (۲)؛
فکر بکر حسین خرازی و ایجاد ترس در دل عراقیها
حاج حسین دوباره پیک دوم را فرستاد و پیغام داد ساعت ۹ شب، چراغ خودروها را روشن و روبهجلو حرکت کنند و چراغ خاموش برگردند و چند مرتبه تا صبح این کار را تکرار کنند. ترفند حسین خرازی جواب داد و دشمن با این حرکت وحشت کرده بود که چرا اینقدر نیرو میآید.
سردار کریم نصر اصفهانی از رزمندگان و جانبازانی است که در جریان عملیات فتحالمبین در نوروز سال ۱۳۶۱ فرماندهی گردان موسی بن جعفر (ع) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) را بر عهده داشته است. وی در بخشی از کتاب خاطرات خود با عنوان »به اروند رسیدیم» به بیان خاطرات خود از عملیات فتحالمبین پرداخته که به مناسبت سالروز این عملیات ظفرمند در دو قسمت منتشر میشود، در بخش اول به مرحله اول عملیات و از مخالفت شهید حسین خرازی با توقف عملیات گفته شد، در این قسمت میخوانیم:
بهسرعت مرحله دوم عملیات شکل گرفت. در این مرحله، قرارگاه فتح و نصر بهسرعت وارد میدان شدند تا با تصرف تنگه رقابیه و تهدید عقبه نیروهای عراقی در منطقه قرارگاه فجر، موجب کاهش فشار دشمن به قرارگاه قدس شوند و بعد از الحاق با دیگر قرارگاهها، به سمت شمال حرکت کنند.
نیروهای یگانهای ۸۴ خرمآباد، ۲۷ محمد رسولالله (ص) و ۲۱ حمزه ارتش به کمک تیپ ۱۴ امام حسین (ع) آمدند. یک گردان از بچههای شهرضا هم به فرماندهی رضا قانع وارد عمل شد.
ستونهای اصلی لشکر امام حسین (ع)؛ حسین خرازی، مصطفی ردانی پور، حاج رضا حبیباللهی و علی زاهدی هم آمدند و یک جنگ تک جبههای و تنبهتن تمامعیار راه افتاد و بچهها مقاومت جانانهای از خودشان به نمایش گذاشتند.
دشمن با تانک به سمت ما شلیک میکرد. رضا قانع، آقای هاشمی، فرمانده گروهان، ابراهیم میر کاظمی و اصغر یاوری و بقیه بچهها، آرپیجیها را برداشتند و به آنها مهلت نمیدادند و تانکها را میزدند. صدای مهیبی از انهدام تانکها و نفربرهای عراقی منطقه را گرفته بود.
ابراهیم میر کاظمی هم باوجود مجروحیت، خودش را برای کمک رساند و همراه با تعدادی از کادر اصلی گردان بچههای شهرضا مثل محمدرضا هاشمیان و اصغر یاوری در این عملیات به شهادت رسیدند.
در حین عملیات، حاج رضا حبیباللهی، علی زاهدی و آقا مصطفی ردانی پور هم از ناحیه دست مجروح شدند. هنوز آثار آن مجروحیت بر بدن علی زاهدی هست که گلوله نزدیک نخاعش اصابت کرد و عنایت خدا بود که شهید نشد تا برای خدمت به کشور زنده بماند.
یگانهای قرارگاه فجر مأموریت داشتند سایتهای رادار را تصرف کنند و به سمت غرب مسیر را ادامه بدهند. قرارگاههای نصر و قدس نیز باهم الحاق شدند تا در مقابل پاتکهای دشمن مقاومت کنند.
یگانهای قرارگاه نصر که شاخصشان تیپ محمد رسولالله (ص) به فرماندهی احمد متوسلیان، محمود شهبازی و ابراهیم همت بود، توانستند به عمق دشمن نفوذ کنند و تپه چشمه را بگیرند و توپخانه دشمن را در تپههای علی گره زد به محاصره دربیاورند.
این تپهها به دلیل تسلط بر دشت عباس، این امکان را به ما میداد تا تحرکات دشمن را بهخوبی رصد کنیم و سرعت نیروهای ما در پیشروی بیشتر شود.
بچههای تدارکات، علی صبوری و حسن شوکت پور، در تمام طول عملیات بهرغم محدودیت جاده، ترابری و امکانات و تجهیزات، لحظهای آرام و قرار نداشتند و مرتب زیر تیغ آتش دشمن با تویوتا و لندکروز، به ما مهمات میرساندند.
حتی لشکر برای سرویس وسایل نقلیه، تعمیرگاه تدارک دیده بود و بچهها آنجا باجان و دل کار میکردند. حین عملیات، من با موتور زیاد تردد میکردم و یکبار که از جلوی تعمیرگاه رد شدم، توقف کردم تا با بچهها سلام و احوالپرسی کنم. در همان حین و در کسری از دقیقه، روغنموتورم را تعویض، چرخهای موتورم را روغنکاری و باک آن را هم پر کردند تا بین راه برایم مشکلی پیش نیاید و جا نمانم.
فکر بکر حسین خرازی
پیروزی در این عملیات، به زبان راحت بود و در پشت آن، اخلاص و شجاعت رزمندگان جانبرکف بود که با تکیهبر ایمان و درایت، باخدا معامله کردند و مزد آن را هم گرفتند.
در همین رابطه فکر بکری را که حسین خرازی برای گمراه کردن دشمن به کار بسته بود از زبان حسین صادقی، معاون یکی از گردانها، نقل میکنم:
حاج حسین خرازی هنگام غروب، یک پیک برای هر یگان ارسال کرد تا هرچه خودرو دارند آماده کنند، حتی اگر فقط چراغهایشان روشن و خاموش شود.
دوباره پیک دوم را فرستاد و پیغام داد ساعت ۹ شب، چراغ خودروها را روشن و روبهجلو حرکت کنند و چراغ خاموش برگردند و چند مرتبه تا صبح این کار را تکرار کنند. ترفند حسین خرازی جواب داد و دشمن با این حرکت وحشت کرده بود که چرا اینقدر نیرو میآید.
صبح آن روز خط شکسته شد و تعدادی اسیر گرفتیم که میگفتند ما دیشب میخواستیم شمارا بکشیم، اما نمیدانستیم اینهمه نیرو را از کجا آوردید.
ما در عملیات فتحالمبین غنائم زیادی به دست آوردیم؛ ازجمله تانکهای صفرکیلومتری که قطعات یدکیاش آکبند بود. امکانات لشکر دشمن در چندین نقطه آسیب دید و ما هر گوشه از جاده را که نگاه میکردیم تانکها و نفربرهای عراقی در حال سوختن بودند.
چندین هزار نفر عراقی کشته و مجروح شدند و حدود شانزده هزار نفر اسیر. من گوش برخی از آنها را میگرفتم و از سنگرها بیرون میآوردم. عربی هم که بلد نبودم و مثلاً میخواستم به آنها بگویم با اسلام میجنگید؟ خجالت بکشید. به آنها میگفتم: حرب با اسلام؟ و سرم را به نشانه تأسف تکان میدادم.
ما میدیدیم که نیروهای دشمن چطور با هر وسیلهای، چه تانک، چه ماشین، فرار میکردند و بچههای ما ناراحت بودند که چطور دشمن از تله محاصره داشت جان سالم به درمیبرد تا برای عملیات بعدی برگردد.
بااینحال با دیدن لشکر شکستخورده دشمن با آن امکانات عظیم از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدیم؛ چون در زمان شناسایی وقتی میدیدیم دشمن در شهرهای اشغالی خرمشهر، بستان، هویزه و شرق رودخانه کارون ما بهراحتی جولان میدهند؛ خونمان به جوش میآمد.
راهبری الهی
ما بعد از عملیات به همان شیاری رفتیم که شب اول مجبور به عقبنشینی شدیم و دیدیم که دشمن برای عبور ما از آن تله گذاشته است. آنها کف رودخانه چیخواب را سیمخاردار انداخته بودند و روی ارتفاعات مشرف به رودخانه، چندین صندوق نارنجک قرار داده بودند و تعدادی تیربار تعبیه کرده بودند تا بهمحض ورود ما به رودخانه، آنجا گیر کنیم و رگبار تیر و نارنجک را روی سر ما خالی کنند.
خدای متعال اینجا به کمک رزمندگان آمد و جلوی ما مسیر دیگری قرار داد و بچههای ما را از مهلکه نجات داد. آنها در انتظار بودند که ما را به دام بیندازند؛ ولی خودشان به دام افتادند و ما همه تجهیزاتشان را به غنیمت گرفتیم.
منبع:
مساح، مرتضی، به اروند رسیدیم (جلد اول)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۴۵، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۸