فتح ماندگار/ ۳۲
مهربانی با اسرای فتح خرمشهر
اسرای عراقی به دست و پای بچهها میافتادند و التماس میکردند و بچهها هم آنها را میبوسیدند و نوازش میکردند تا نشان بدهند خطری آنها را تهدید نمیکند.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، بهرهگیری از انگیزههای دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامهریزیشده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقهای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون نبرد بیتالمقدس را نسبت به سایر نبردهای دوران هشت سال جنگ تحمیلی متمایز میکنند و باعث میشود که نبرد بیتالمقدس و آزادی خرمشهر قله افتخارات هشت سال دفاع مقدس محسوب شود.
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، مصمم است با تکیهبر آثار و اسناد موجود در این مرکز، همزمان با سالروز آغاز این عملیات غرورآفرین، جلوههای شکوه مقاومت و پایداری این حماسه عظیم را به روایت فرماندهان و رزمندگان حاضر در عملیات، در چندین شماره منتشر کند:
روایت سردار کریم نصر اصفهانی
سردار کریم نصر اصفهانی از رزمندگان و جانبازانی است که در جریان عملیات بیتالمقدس در سال ۱۳۶۱ فرمانده گردان موسی بن جعفر (ع) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بوده است. وی در بخشی از جلد یک کتاب خود (به اروند رسیدیم) به بیان خاطرات خود از روز فتح خرمشهر پرداخته است:
قبل از ظهر دوم خرداد، که محاصره خرمشهر کامل و الحاق یگانها انجام شد، حسین خرازی بیسیم زد که به نفربر ۱۱۴ متعلق به فرمانده لشکر که پشت خاکریزهای ما مستقر بود، بروم.
آنجا آقا مصطفی ردانی پور، علی زاهدی و قربانعلی عرب هم بودند. گفتند که میخواهیم به شهر حمله کنیم. به همین منظور، افرادی که تجربه جنگ تنبهتن شهری دارند باید تجربیات خودشان را بیان کنند.
حدود چهلوپنج دقیقه از روی نقشه باهم صحبت کردیم و من هم طرح خودم را ارائه دادم و اجازه خواستم تا برای کنترل و فرماندهی به خط بروم.
در همین حین، حدود هزار نفر از نیروهای دشمن از سمت خرمشهر بهطرف ما آمدند؛ ما با قدرت آنها را تار و مار کردیم که بعد به سمت بچههای علی موحد دوست رفتند و آنجا هم پذیرایی گرمی از آنها شد و مجبور شدند دوباره به سمت ما برگردند و تسلیم شوند.
ساعت نزدیک یازده شب دوم خرداد بود که دشمن بعد از حمله جانانه روی جاده ساحلی توانست از خاکریز ما عبور کند. درگیری تنبهتن شروع شد. من، رضاقلی مرادی را به کانون درگیری فرستادم. پاتکی تمامعیار بود. بچهها تعداد زیادی از بعثیها را ساقط کردند.
بچههای ما بهشدت مقاومت میکردند و فرماندهی عملیات ما هم تصمیم گرفتند چند یگان نیرو را از کارون عبور بدهند و از طرف شمال شهر وارد خرمشهر کنند، جایی که دشمن میدان مین وسیعی کار گذاشته بود و چون خیالش از بابت این میدان مین راحت بود، چندان مقاومت نمیکردند، برای همین از سه چهار محور هدف قرار گرفتند.
تصمیمات مرتب تغییر میکرد. ابتدا قرار بود ما تانک و زرهی را حرکت دهیم و از طریق پشتبام خانهها وارد شویم و یکی پس از دیگری آنها را تصرف کنیم.
سرانجام فرماندهی به این نتیجه رسید که باید از چند محور وارد عمل شویم: گروهی از رزمندگان با قایق روی رودخانه، لشکر نجف اشرف به فرماندهی احمد کاظمی از پلیسراه جاده اهواز-خرمشهر، یعنی شمال خرمشهر و ما هم از غرب و کنار جاده شلمچه-خرمشهر.
سوم خرداد ۱۳۶۱ بود. در محور ما دشمن میخواست با رد شدن از پل و رسیدن به شهرک ولیعصر بهطرف شلمچه و عراق برود. تعدادی از عراقیها با شنا کردن توانستند فرار کنند، برخی هم روی مینهایی که خودشان کار گذاشته بودند، کشته شدند.
هوا داشت کمکم روشن میشد و پیادهنظام دشمن چندین بار به ما یورش بردند تا بتوانند خودشان را نجات دهند. من علاوه بر بچههای تیپ قمر بنیهاشم (ع) به بقیه نیروها از زرهی و نفربر تا نیروی پیاده که در منطقه مستقر بودند، گفتم دستها همه روی رگبار و آرپیجی آمادهباش باشد، بهمحض اینکه دشمن به فاصله صد تا صد و پنجاه متری ما رسید با اشاره من همه شلیک کنند.
موج انسانی دشمن هرلحظه با آتش مستمر به ما نزدیک میشد. بهمحض اینکه من به بچهها علامت دادم، غرش شلیک یکپارچه و متحد رزمندگان شروع شد و بر پیکر دشمن رعب و وحشت انداخت.
در همان هنگام، بیشتر عراقیها روی زمین پهن شدند و از ترسشان دنبال سوراخ موش میگشتند. برخی هم حقه میزدند و اسلحه را پشت سرشان پنهان میکردند تا ما گمان کنیم تسلیمشدهاند، درصورتیکه میخواستند نزدیک شوند و شروع به شلیک کنند؛ ولی ما از طرز رفتار متزلزلشان متوجه نیرنگشان شدیم و امانشان ندادیم.
در این پاتک، بهغیراز عراقیها که کشته و زخمی شدند، نزدیک هزار نفر هم اسیر شدند. البته از بچههای ما هم تعداد اندکی شهید و مجروح شدند.
سید علی بنی لوحی روی یکی از دکلهای بلند اسکله رفت تا اوضاع را رصد کند و دیدم چشمانش از تعجب گرد شد. گفتم: چه خبر؟ گفت: تا چشم کار می کنه عراقی تو خرمشهره. حالا چهکار میکنی؟ گفتم: هر کاری که بتونیم.
در همان حین، هلیکوپتر دشمن با بسته بزرگ آذوقه که از آن آویزان بود؛ وارد منطقه شد. بچهها با دیدن آن، خودمختار وارد عمل شدند و هرکس با هرچه در دسترسش بود؛ شروع به شلیک کرد؛ یکی با تیربار، یکی با آرپیجی و یکی با مسلسل دوشکا.
یک فیلمبردار هم آن صحنه را ضبط میکرد. هلیکوپتر، بسته آذوقه را پایین انداخت و تا خواست در هوا چرخی بزند و برای نشستن مکانیابی کند، بچهها وسط آن را نشانه گرفتند. هلیکوپتر منفجر شد و سقوط کرد و همه اللهاکبر گویان شادی کردند.
از اینجا دیگر امید عراقیها قطع شد؛ جون از نظر هوایی هم فهمیدند کاری از دستشان برنمیآید و کمکم شروع به تسلیم شدن کردند.
تعداد محدودی به دلیل شناختی که از منطقه داشتند موفق شدند با شنا از رودخانه فرار کنند. بیشترشان فرم نظامی را درآورده بودند و با زیرپوش و پارچه سفید و در دست گرفتن قرآن با گفتن الدخیل یا خمینی تسلیم میشدند. ما آنها را بهصف میکردیم تا بعد از تفتیش بهعنوان اسیر به عقب منتقل کنیم.
اسرای عراقی به دست و پای بچهها میافتادند و التماس میکردند و بچهها هم آنها را میبوسیدند و نوازش میکردند تا نشان بدهند خطری آنها را تهدید نمیکند.
خرمشهر بهصورت گاز انبری در محاصره نیروهای ما قرارگرفته بود؛ مانند کیسهای که ما در دهانه آن ایستاده بودیم و آن را مسدود کرده بودیم.
همزمان سرهنگ علی صیاد شیرازی با هلیکوپتر منطقه را از بالا نگاه کرد و دید تا چشم کار میکند عراقیها در خرمشهر دستان خود را بالا بردهاند.
صیاد شیرازی بلافاصله، خبر این پیروزی را به آیتالله خامنهای (مدظلهالعالی)، رئیسجمهور وقت، مخابره کرده و گفته بود: سربازان عراقی صف طولانی کشیدهاند تا بیایند اسیر شوند. خرمشهر آزاد شد.
منبع:
مساح، مرتضی، به اروند رسیدیم (جلد ۱)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۹۱، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۴، ۱۹۵، ۱۹۶، ۱۹۸