به مناسبت روز جهانی مسجد؛
مسجد مالک اشتر؛ پایگاهی جذاب برای اهالی مشهد مقدس
هر روز که میگذشت تعداد بچههایی که به مسجد رفتوآمد میکردند بیشتر میشد. یکبار اردویی به راه انداختیم که نزدیک به چهارصد نفر در آن اردو شرکت کرده بودند. چهارصد نفر خودش یک گردان است. مسجد مالک اشتر این تعداد عضو فعال داشت.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، بدون شک یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین پایگاهها و مراکز فرهنگی که بهویژه بعد از انقلاب نقش بارز و قابلتوجه ای در تربیت نونهالان، نوجوانان و جوانان انقلابی و پیشرفت مادی و معنوی آنها ایفا نمود و آنها را به سمت اثرگذاری در تحقق اهداف عالیه انقلاب اسلامی هدایت نمود، مسجد بود.
علی وزیری از آن دسته از نوجوانانی بوده است که در عنفوان جوانی با حضور در مسجد مالک اشتر محله مهتاب شهر مشهد، در کنار سایر هم سن و سالان خود پلههای ترقی و تعالی فرهنگی و مذهبی را طی نموده است.
وی در کتاب «مهتاب و مین» به بیان خاطراتی از حضور خود و دوستانش در این مسجد در ابتدای انقلاب و فعالیتهای فرهنگی-مذهبی بچه مسجدیهای محله خود پرداخته که به مناسبت روز جهانی مسجد منتشر میشود:
پاتوق مالک اشتر
تا قبل از انقلاب مسجد فقط جای نمازخواندن و دعا و عبادات بود، اما همزمان با انقلاب مسجد ما تبدیل شد به پاتوق بچههای انقلابی.
دیگر فقط یک مسجد نبود. حالا شده بود پاتوق تعداد زیادی جوان و نوجوان انقلابی که پارهوقت و تماموقت در مسجد زندگی میکردند. دور هم جمع میشدند و فکر میکردند که چهکار کنیم؟ نمایشگاه برپا کنیم، جلسه قرآن بگذاریم؟ برویم کوه، نمایش اجرا کنیم؟! و …
تا قبل از انقلاب نامش مسجد مرحوم خیرخواه بود، اما بعد از انقلاب اهالی محل و بزرگترهای مسجد باهم تصمیم گرفتند که نام مسجد را بگذارند مالک اشتر.
بعد از انقلاب ما هرروز به مسجد میرفتیم. سرود مینوشتیم و میخواندیم. مسابقه برگزار میکردیم. کشتی میگرفتیم و هر کاری که از دستمان برمیآمد انجام میدادیم.
یک روز یک نفر جلو آمد و به من و حمید گفت: اینجا چه خبره؟ حمید که داشت به گلدانهای حیاط مسجد آب میداد، گفت: مسجده.
گفت: میبینم که مسجده، اما این سروصداها چیه؟ گفتیم بچهها دارن سرود تمرین می کنن. گروه سرود مسجد ما هم نوازنده داره، هم ارگ داره. دوست داری ببینی؟
با خوشحالی آمد داخل مسجد تا با چشمهای خودش ببیند. بعد هم دیگر نرفت. ماند و مثل ما عضو مسجد شد.
در مسجد تعداد زیادی گروه داشتیم. گروههای فرهنگی هنری، پرورشی، تبلیغات و ارتباطات، داخلی، مالی، پرسنلی، سرود و تئاتر، عقیدتی سیاسی و حتی گروه شوخی!
همه عضو گروه شوخی بودند. هرکسی عضو هر گروهی که بود، عضو گروه شوخی هم بود. چنین گروهی در چارت تشکیلاتی ما ثبت نبود، اما همهمان اهل شوخی بودیم. حمید هم اهل شوخی و خنده بود، سعید سهیلی، خودم و بقیه. مادر کنار همه کارهایی که میکردیم، فضایی برای دورهمی و شوخی و خنده هم داشتیم.
تقابل با تفکرات سنتی در مسجد
همهچیز خوب پیش میرفت تا اینکه با امام جماعت مسجد اختلافسلیقه پیدا کردیم. نامش حاجآقا عالمی بود و سن و سالی داشت. قدیمیهای مسجد پشت سرش نماز میخواندند. او و بعضی از بزرگترها میگفتند که مسجد برای نماز و دعاست و جای این کارها نیست.
انتظار داشتند مسجد همان نظم سابق را داشته باشد. میخواستند منبر و اذان و نماز و هیئت برقرار باشد، اما میدیدند که ما صحن مسجد را تبدیل میکنیم به نمایشگاه کتاب. گاهی وسط مسجد کشتی میگیریم و آموزشهای دفاع شخصی میدهیم. اسلحه میبریم و میآوریم و سرود میخوانیم.
این چیزها اذیتشان میکرد و حس میکردند حرمت مسجد شکسته شده است. ما فرشها را جمع میکردیم و صحن مسجد را تبدیل میکردیم به کلاس آموزش ورزشهای رزمی و یکی از دوستانمان به نام حمید رجبیان که خودش جودوکار بود و کمربند مشکی داشت، به ما دفاع شخصی آموزش میداد.
تعداد ما زیادتر میشد و گروههای جدید و متنوع درست میکردیم و با اینکه آنها مخالف بودند، دورهمیهای ما بیشتر میشد.
کمکم تعداد زیاد ما، به ذائقه سنتیهای مسجد غلبه کرد. تعداد زیادی از اعضای این پاتوق، نوجوانها بودند که از تصمیمات پسرهای بزرگتر از خودشان پیروی میکردند.
یکی از ما که از بزرگترین بچههای مسجد بود و حدود نوزده سال سن داشت، محمدرضا رحمانی بود که بعداً فرمانده واحد تخریب تیپ ۲۱ امام رضا (ع) شد. یکی دیگر سعید سهیلی بود که هنرمند تئاتر و کارگردان خیلی معروفی شد. برادرش حمیدرضا سهیلی هنرپیشه، نمایشنامهنویس، فیلمنامه نویس و نویسنده و پژوهشگر تئاتر شد. یک نفر دیگر از بچههای ما، سید حسن حسینی بود که با شروع جنگ رفت و از اعضای گروه شهید چمران شد.
یکی هم محمدحسین نیرومند بود که دستی در نقاشی و کاریکاتور داشت و چند سال بعد در مسابقات بینالمللی کاریکاتور در کشور ژاپن رتبه اول را کسب کرد و در مسابقات دیگر جهانی هم بارها مقام آورد.
یکیشان درس پزشکی خواند و حالا از دندانپزشکهای معروف و سرشناس مشهد است.
محمود رعیت نژاد هم یکی از بچههای مسجد ما بود…یکی از آن بیستوسه نفر نوجوان قهرمانی که بعداً در جبهه اسیر شد و چند سال پیش هم دربارهشان فیلمی ساختند به نام آن بیستوسه نفر.
یکی دیگر از بچههای مسجدمان ماشاءالله مرادی زاده (مرشد) بود که آن زمان نمیدانست قرار است بعدها فیلمهای سینمایی جنگی ایرانی بازی کند. فیلمهایی مثل اخراجیها، معراجیها و اشنوگل.
خیلی از بچههایمان هم بعداً شهید شدند، آنهم شهدای شاخص شهر مشهد، شهید سهیلی، رجبیان، فرهادی، سید حسن حسینی و اسماعیلزاده.
بزرگترهای مسجدمان همین برادران سهیلی و محمدرضا رحمانی و سید حسن حسینی بودند. اینها با امام جماعت جدید مسجد هماهنگ بودند.
امام جماعت جدید از فعالیتهای فرهنگی بچههای مسجد استقبال کرده بود و این پسرهای بزرگتر، برای خودشان و برای ما کوچکترها برنامهریزی میکردند و گروهها را مدیریت میکردند.
گردان مسجد مالک اشتر
چند نفر از بزرگترهایمان پیشنهاد دادند که در مسجد کتابخانه داشته باشیم. خودشان مسئولیت را بر عهده گرفتند و شروع کردند به ساختن کتابخانه. بعد همفکر کردیم که چه کسی میتواند مسئول کتابخانه باشد. همگیمان اتفاقنظر داشتیم که محمدرضا رحمانی برای این مسئولیت مناسب است.
بهش پیشنهاد دادیم و او هم قبول کرد. همه ما هر طوری که میتوانستیم کتاب تهیه میکردیم و به کتابخانه مسجد اهدا میکردیم. جلسه میگذاشتیم، کتاب میخواندیم و درباره کتابها حرف میزدیم.
هر روز که میگذشت تعداد بچههایی که به مسجد رفتوآمد میکردند بیشتر میشد. یکبار اردویی به راه انداختیم که نزدیک به چهارصد نفر در آن اردو شرکت کرده بودند. چهارصد نفر خودش یک گردان است. مسجد مالک اشتر این تعداد عضو فعال داشت.
این چهارصد نفر جوان و نوجوان را چه کسی مدیریت میکرد؟ هیچکس! این حضور از سر اجبار نبود. این بچهها با یک عشق عجیبی هرروز میآمدند مسجد و عضو یکی از گروهها میشدند.
با شروع جنگ، بچههای مسجد جستهوگریخته به جبهه رفتند. میرفتند و زمانی که برمیگشتند، هزار داستان برای تعریف کردن داشتند. شبها بعد از نماز مغرب و عشا، ما کوچکترها مینشستیم و به آن قصهها گوش میدادیم.
ساعتها مینشستیم پای صحبت آنها و این خاطرات را میشنیدیم و آرزو میکردیم که نوبت جبهه رفتن ما هم برسد.
منبع:
لسان طوسی، منصوره، مهتاب و مین، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۳، صص ۴۶، ۴۷، ۴۸، ۴۹، ۵۴، ۵۵