بچههای مسجد طالقانی / ۳
روز سیاه
آن روز در شهر ولوله عجیبی افتاده بود. هر انفجار خمپارهای دل مردم را از جا میکند و صدای سوت خمپارهها که میآمد، همه در دلشان میگفتند که قرار است جان کدام انسان بیگناهی را بگیرد.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، با شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمانی بودند که در مناطق مرزی و همجوار با عراق ساکن بودند.
ازجمله شهرهایی که در آغاز جنگ هدف تاختوتاز دشمن بعثی قرار گرفت؛ شهرآبادان بود؛ اما دراینبین مقاومت و ایستادگی مردم و بهویژه جوانان و بچه مسجدیهای محلههای شهر آبادان در برابر تجاوز دشمن، خاطراتی ارزشمند و ماندگار را بجای گذاشته است که مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس را بر آن داشته تا همزمان با ایام شروع جنگ تحمیلی هشتساله رژیم بعثی علیه ایران، در چند شماره این حوادث و اتفاقات را منتشر کند:
صدام دیوانهوار شعار میداد و مدعی بود که تهران را یکهفتهای تصرف میکند؛ اما هم نیروهای هوایی و دریایی و هوانیروز ایران به شکلی مافوق تصور در برابر این شعارها ایستادگی میکردند و هم نیروهای مردمی و تکاوران و نیروهای سپاهی در همان دو سه روز اول از جان مایه میگذاشتند. صدام که انتظار این مقاومت را نداشت، بیرحمانه روزی سه تا پنج بار با هواپیما شهر را بمباران میکرد.
علاوه بر این، دائم خمپاره و کاتیوشا و خمسهخمسه بر سر مردم فرومیریخت. مردم حتی نمیتوانستند اسم خیلی از چیزهایی که در کنارشان منفجر میشود، چیست؛ مثلاً بعدها فهمیدند که خمسهخمسه، پنج قبضه توپ یا خمپاره هستند که با هم شلیک میشوند، بعد، پنج انفجار قوی در کنارشان رخ میدهد. خمسهخمسه خیلی وحشتناک بود.
این در حالی بود که با وجود کمی فاصله بین مرز ایران و عراق، حتی گلوله تفنگهای معمولی هم به آبادان میرسید! عراق با تیربارهای کالیبر ۵۰، دوشکا و حتی توپهای ضد هوایی هم بهشدت شهر را میزد.آن بمبارانها بیشتر از تخریب، وحشت ایجاد میکردند و به مردم احساس ناامنی عجیب و وحشتناکی القا میشد. آبادان که عروس شهرهای مدرن ایران بود، حال داشت جلو چشمان ساکنانش ساعتبهساعت تخریب میشد.
از فرودگاه بینالمللی و باند معروفش جز خرابهای باقی نمانده بود. اسکلههای کناره اروند از ۱ تا ۱۴، جزیره مینو، اداره بندر و گمرک، روغنسازی، پتروشیمی و پالایشگاه با آن وسعتش هم در حال سوختن دائمی بودند. از آنها دود سیاه بلند بود و حتی شعلههای بلندشان بهراحتی از داخل هر خانه دیده میشد.
در کنار اینها، وحشت احتمال نشر گاز آمونیاک یا فسفر یا سولفور هم دل مردم را میلرزاند و از همه اینها بدتر این بود که هرلحظه، در جلو چشم مردم، خیابانها و کوچهها و خانهها بمباران میشد و در عرض چند دقیقه، فقط مخروبهای از آنها باقی میماند.
روز اول مهر
آبادان روزهای سختی را گذراند؛ اما روز اول مهر، چیز دیگری بود، خیلی سخت، بیشتر از توان مردم! آن روز هرلحظه دیوارها میلرزیدند؛ اما قلب و تن مردم شدیدتر از دیوارها میلرزیدند.
آن روز در شهر ولوله عجیبی افتاده بود. هر انفجار خمپارهای دل مردم را از جا میکند و صدای سوت خمپارهها که میآمد، همه در دلشان میگفتند که قرار است جان کدام انسان بیگناهی را بگیرد.
شهر بیدفاع مانده بود. آتشنشانها دیگر رمقی نداشتند و حتی آژیر ماشینهای آنها هم از بس فریاد کشیده بودند، دیگر صدایشان درنمیآمد! هرچند مردم هم باغیرت جنوبیشان به کمک آنها رفته بودند، باز زبانههای آتش خانهها و خیابانها و تعداد زیر آوارماندهها و زخمیها بیشتر از این حرفها بود.
خانه علیرضا هم مثل همه خانههای شهر، پر از اضطراب و واهمه بود؛ مادر بیصدا اشک میریخت و هرچه سعی میکرد خود را به کارهای خانه مشغول کند، باز نمیتوانست. تا خاکهای ریخته شده از سقف را از اتاقها جمع میکرد، دوباره از سقف خاک میریخت. مادر هرچند دقیقه یکبار به فاطمه و محمد خیره میشد و در فکر فرو میرفت. بعد برمیگشت و با نگرانی به علیرضا و حمیدرضا نگاهی میانداخت و با نگاهش به آن دو میفهماند که مادر و خواهر و برادر کوچکشان، جز آنها پشت و پناهی ندارند.
هر وقت علیرضا یا حمیدرضا برای خبر آوردن از شهر و خرید مایحتاج با دوچرخه به بیرون میرفتند، دل مادر برای آنها میتپید و به در خانه چشم میدوخت تا آنها برگردند.
با انفجار هر خمپاره مادر نگاهی به بچهها میکرد و به سمتی که پالایشگاه بود، میچرخید و آهسته با گوشه آستین، اشک چشمش را پاک میکرد. علیرغم تمامی این مصائب، پدر همچنان به سر کار یعنی به پالایشگاه میرفت که شعلههای آتش آن در تمام شبانهروز بهوضوح دیده میشد.
چند روزی بود که میگهای عراقی دائم به حریم هوایی آبادان تجاوز میکردند. فانتومهای نیروی هوایی ایران هم حمله آنها را بیجواب نمیگذاشتند؛ اما میگها در حال فرار، مخازن نفت و بنزین را بمباران میکردند و مخازن با صدا و شعلههای مهیبی منفجر میشد.
شدت آتش مخازن به حدی بود که با وجود گرمای سوزان اوایل مهرماه آبادان، حرارت آن آتشها کاملاً در خانههای مردم حس میشد.
دو میگ عراقی بعد از رها کردن بمب در کنار حصار پالایشگاه مورد اصابت قرار گرفتند که یکی از خلبانها از جنگنده میگ بیرون پرید و با چتر در خاکستان (قبرستان آبادان) پایین آمد که همان لحظه نیروهای ایرانی او را دستگیر کردند.
ادامه دارد…
منبع:
علیرضا فخارزاده، سعیده سادات محمودزاده حسینی، بچههای مسجد طالقانی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۹، ۳۰، ۳۱، ۳۲