به مناسبت سالروز عملیات میمک (عاشورا)؛
ابتکار نوجوان ایرانی در مهندسی معکوس مینهای عراقی
مین ضد خودرو یک نوع مین قوی است. باید وزن سنگین رویش قرار بگیرد، اما ما کاری کرده بودیم که حالا با وزن اندک هم منفجر میشد. یعنی هم ضد خودرو بود و هم ضدنفر. حتی اگر کسی میخواست مین را بلند کند هم منفجر میشد. چون نمیشد این نوع مین را جابهجا کرد.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، ارتفاعات میمک به دلیل کوهستانی بودن و قرار گرفتن در نقطه مرزی ایران و عراق، از اهمیت ویژهای برخوردار بود. به همین دلیل نخستین منطقه از خاک ایران که پیش از آغاز رسمی جنگ تحمیلی در ۱۹ شهریور ۱۳۵۹ مورد طمع و اشغال صدام قرار گرفت، این منطقه بود. تا اینکه عملیات عاشورا در ۲۵ مهر ۱۳۶۳ بهمنظور آزادسازی ارتفاعات شمال میمک و نیز دامنه غربی آن طراحی و اجرا شد.
بازپسگیری بیش از ۵۰ کیلومترمربع از مناطق اشغالی، تصرف بخش مهمی از ارتفاعات منطقه (فصیل-گرکنی)، در معرض تهدید قرار گرفتن جاده بدره-مندلی، آزاد شدن جاده مرزی خودی ازجمله اهداف مهم عملیات بود.
اما در این بین نکتهای که قابلذکر و توجه است استعداد و نبوغ خاص جوانان ایران است که در هشت سال دفاع مقدس و در عملیاتهای مختلف به منصه ظهور رسیده و راهگشای تحقق اهداف عملیاتی بوده است.
شهید حمید صبوری؛ نوجوان تخریبچی تیپ ۲۱ امام رضا (ع) از آن دسته نوجوانانی بوده است که خلاقیتها و ابتکاراتش در بحث تخریب و بهویژه مین، باعث موفقیت رزمندگان اسلام در بسیاری از عملیاتها بوده است که در عملیات میمک (عاشورا) به شهادت رسید.
به مناسبت سالروز عملیات میمک (عاشورا) بخشی از خلاقیتهای این نوجوان بسیجی در بحث تخریب منتشر میشود:
راوی علی رحمت:
قبل از عملیات میمک، آقا اسماعیل قاآنی (فرمانده تیپ ۲۱ امام رضا) آمد برای بازدید از کارگاه. حمید با دیدن آقا اسماعیل جلو رفت و اصرار کرد که من خودم هم باید بروم جلو و این مین را که ما تجهیز و تقویتش کردهایم، کار بگذارم. پنجاه واحد از این مین ساخته بودیم و حالا باید میرفتیم آنها را در عقبه دشمن کار میگذاشتیم.
این تصمیم فرمانده تخریب و فرمانده تیپ بود و قصد داشتیم به این وسیله، جادههای مواصلاتی را تهدید کنیم. حمید و تیم دوازده نفره اش باید خط اول، موانع و سنگرهای کمین و خاکریزهایشان را رد میکردند و مینها را در عمق مواضع دشمن کار میگذاشتند.
آن شب بین بچههای تخریبچی تیپ ۲۱ امام رضا (ع) هیجانات و رفتوآمدهای زیادی بود. بعدازاینکه حمید رفت، علیرضا دلبریان را دیدم. درباره مین نوری از من پرسید که این مین را چطوری ساختهاید؟ به او گفتم وقتی حمید برگشت از خودش بپرس!
چندساعتی گذشت. نیمههای مهر بود و هوای نیمهشب خنک بود. این چند روز اخیر میمک را طوفان برداشته بود، اما حالا ماه بهخوبی بالاآمده بود و مهتاب روی زمین میمک میدرخشید. من در محوطه اردوگاه قدم میزدم و به زمین میمک خیره میشدم.
کمی بعد صدایی از پشت سر شنیدم که گفت: رحمت، بیا داخل سنگر تدارکات. برادر موفق باهات کار داره. همینکه خواستم وارد سنگر تدارکات بشوم از اینوآن شنیدم که بچههای گروه حمید صبوری برگشتهاند.
همراه نظافت و موفق رفتیم به استقبالشان. وقتی به آنها نزدیک شدیم، دیدیم که تعدادی از آنها نیستند. حامد مسکون نبود. حمید صبوری نبود. قاسم خیراندیش نبود. محمدرضا نظافت سراغ بقیه بچهها را گرفت. یکی از بچهها گفت: حمید صبوری مجروح شده. یکی دیگر از بچهها حرفش را قطع کرد و گفت: تا الآن دیگه شهید شده.
از بین آنها یک نفر دیگرشان گفت: رحمت، حمید صبوری توی یکی از شیارها گیرکرده. باید بریم بیاریمش. آنطور که بچهها توضیح میدادند، پای یکی از آنها گیرکرده بود به سیم تله مین والمرا و مین جهنده والمرا، درست کنار پای حمید بالا پریده و منفجر شده بود.
آن شب دیگر راهی برای رفتن و بازگرداندن حمید نبود. حتی معلوم نبود واقعاً چه اتفاقی برایش افتاده؛ شهید شده یا مجروح!
علیرغم اینکه همهمان برای حمید نگران بودیم، ساعت یک و نیم بامداد از طریق بیسیم، فرماندهی کل عملیات به فرمانده تیپ امام رضا (ع)؛ آقا اسماعیل قاآنی یادآور شد که شما برای خنثی کردن میدانهای مین دشمن، از سه مسیر معبر باز کنید.
با آمدن این دستور، تخریبچیها باید وارد میدان عمل گسترده میشدند. این معبرها، برای تأمین امنیت محور گرکنی لازم بود.
دشمن در تلاش بود نیروهای احتیاط و تجهیزاتش را از عقبه منتقل کند به اولین خط دفاعی. اینطوری میتوانست جلوی پیشرویهای ما را بگیرد. اما انفجار مینهای نوری که حمید به همراه آن گروه دوازده نفره کار گذاشته بودند، در جادههای مواصلاتی مانع بزرگی بود. آن مینهایی که در عقبهشان کاشته بودیم، باعث میشد گمان کنند که ایران توانسته به عمق خاکشان نفوذ کند.
بدین ترتیب دشمن وقتی روحیه نداشت نمیتوانست جلوتر بیاید. برنامههایش به هم میریخت و به شناساییهای قبلیاش از منطقه شک میکرد.
مین نوری اوضاعش را بدتر میکرد. بهش میفهماند، ایرانیها یک تکنولوژی دارند که آنها ندارند. آنها روی فقر و نداری ما حساب بازکرده بودند. آنها روی این حساب بازکرده بودند که با ادوات پیشرفتهای که از ایتالیا و فرانسه و آمریکا میخرند، برنده جنگ هستند. حالا روبرو میشدند با چیزی که در محاسباتشان و در فکرشان نبود.
حالا ما بهشان حمله کرده بودیم، اما نیروهای کمکی از پشت سر بهشان نرسیده بود. جادههای مواصلاتی را با مینهای نوری بسته بودیم. کامیونهایشان عقب برگشته بود و نه نیروی انسانی داشتند، نه سلاح و مهمات. حمید و گروهش، آن شب تمام جاده عقبه را مینگذاری کرده بودند.
حتماً بعثیها رفته بودند سروقت مینها! حتماً دیده بودند که این همان مینهای خودشان است که ایرانیها غنیمت گرفتهاند. به خیال خودشان به ساختار مین وارد بودند. بلد بودند. اما حالا نمیدانستند که این مینهای خودشان یک فرقی با قبل دارد.
حمید این مینها را کار گذاشته بود و یک مقداری هم خاک بالای اینها ریخته بود. حالا بهمحض اینکه خاک را میزدند کنار، مین منفجر میشد.
مین ضد خودرو یک نوع مین قوی است. باید وزن سنگین رویش قرار بگیرد، اما ما کاری کرده بودیم که حالا با وزن اندک هم منفجر میشد. یعنی هم ضد خودرو بود و هم ضدنفر. حتی اگر کسی میخواست مین را بلند کند هم منفجر میشد. چون نمیشد این نوع مین را جابهجا کرد.
حمید مینها را در عمق زمین نکاشته بود و از عمد آنها را روی سطح خاک گذاشته بود تا بعثیها ببینند. چرا؟ چون در این صورت میفهمیدند که ایرانیها به عمق خاکشان نفوذ کردهاند. این خودش مهلکترین ضربه روانی آن شب در عملیات میمک بود.
ضربه دوم وقتی اتفاق افتاد که میخواستند مینها را خنثی کنند. حالا نمیتوانستند خنثی کنند. آن مینها در هرصورت منفجر میشد.
۲۹ مهر ۱۳۶۳ آتش توپخانه دشمن شدید شد. تیپ انصار الحسین (ع) به خط اعزام شد و فرماندهان سپاه تلاش میکردند تیپ ذوالفقار از لشکر حضرت رسول (ص) را به خط اعزام کنند.
ما برگشتیم صالحآباد. هنوز از حمید خبر نداشتیم، اما دیگر حدس میزدیم که شهید شده است. تعدادی از نیروهای تیپ ۲۱ امام رضا (ع) برای بازگرداندن پیکر شهدا رفته بودند. پیکر حمید بین شهدایی بود که آنها با خودشان آورده بودند.
روزهای زیادی از شهادتش گذشته بود. پای چپش آسیب زیادی دیده بود. در قسمت ران و بالای زانو جراحاتش شدید بود و معلوم بود که براثر خونریزی شدید به شهادت رسیده.
حمید را گذاشته بودند روی برانکارد. دست چپش را گذاشته بود زیر سرش، درست مثل وقتهایی که میخواست فکر کند. معلوم بود در لحظههای آخر، هنوز هم داشته فکر میکرده! شاید به یک ابداع دیگر. شاید به یک اختراع جدید. یک مین جدید.
شاید به تانک بدون سرنشین فکر میکرده یا به جنگندهای که روی رادار دشمن دیده نشود. یا به موشکهایی که بتوانند طول یک قاره را طی کنند. اما من میگویم داشته به سلاحهای رباتیک فکر میکرده است.
منبع:
لسان طوسی، منصوره، مهتاب و مین، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۳، صص ۱۸۵، ۱۸۶، ۱۸۷، ۱۸۸، ۱۸۹، ۱۹۰، ۱۹۱