طنز دفاع مقدس؛
آش دندونی
رفتم نزدیک چادر، پتوهای زیادی را دیدم که روی درختها انداخته بودند. علت را جویا شدم. با خنده پرسید: راستی؛ دیشب تو هم آش خوردی؟ گفتم: چطور مگر؟ گفت: اگر بگویم؛ حالت به هم نمیخورد!؟ گفتم: نه.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدتهای سپاه، سعید تاجیک رزمنده لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) در دوران دفاع مقدس به بیان خاطره ای طنزآمیز از آن دوران پرداخته که به مناسبت اعیاد شعبانیه منتشر میشود:
تابستان بود و فصل میوه. در اردوگاه قلاجه؛ درختان بنه فراوان بود. میوه این درختان، پسته کوهی و بسیار خوشمزه بود. کردها از شیره این درخت، سقز درست میکردند.
چادرهای گردان مالک، زیر درختان پسته کوهی و زالزالک برپاشده بودند. در یکی از روزها، یکی از نیروهای ادوات گردان به نام محمد دانشی، مرا برای صرف ناهار به چادرشان دعوت کرده بود.
رفتم نزدیک چادر، پتوهای زیادی را دیدم که روی درختها انداخته بودند. علت را جویا شدم. با خنده پرسید: راستی؛ دیشب تو هم آش خوردی؟ گفتم: چطور مگر؟ گفت: اگر بگویم؛ حالت به هم نمیخورد؟ گفتم: نه.
گفت: آقا سعید؛ چشمت روز بد نبیند. دیشب، وقتیکه داشتیم شام میخوردیم؛ آخرهای غذا بود که یکی از بچهها، وقتی قاشقش را توی کاسه فرو برد، به چیزی برخورد. وقتی آن را به هم زد، توی قاشقش یک قالب دندان مصنوعی دیدیم که خودنمایی میکرد.
با دیدن این صحنه؛ حال بچههای نشسته دور سفره به هم خورد. هرکس هر جا بود، خوردههایش را بالا آورد. نتیجه همین شد که میبینی!
دل و رودهام داشت از جا کنده میشد. برای اینکه خودم را دلداری بدهم، به او گفتم: شایدآشپز بنده خدا؛ آمده غذا را بچشد، ناغافل دندانش افتاده توی دیگ گنده آش. هرچه قدر هم آش را هم زده، دندانش را گیر نیاورده و بیخیالش شده!
منبع:
بابایی، گلعلی، کوهستان آتش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیستوهفت بعثت، تهران ۱۳۹۹، ص ۲۵۰