اشاره: گروه فرقان توسط فردی به نام اکبر گودرزی برای مقابله با روحانیت و مبتنی بر ایدئولوژی «اسلام منهای روحانیت» شکل گرفت. گودرزی متولد سال ۱۳۳۵ در روستای دوزان نزدیک الیگودرز بود که در اوایل دهه ۱۳۵۰ عازم خوانسار شد و مدتی در مدرسه علمیه آنجا تحصیل کرد. او یک سال را نیز در قم گذراند و سپس به تهران آمد. او در تهران مدتی را به تحصیل نامنظم دروس طلبگی گذراند و در نهایت در سال ۵۶ از لباس طلبگی خارج شد. گودرزی ۲۱ ساله در همین سال، با وجود بضاعت اندک علمی، کلاسهایی را با عنوان «تفسیر قرآن» در مناطق مختلف تهران مانند نازیآباد، سلسبیل، قلهک، جوادیه و خزانه برپا کرده و نیروهایش را از همین جلسات جذب میکند. تفاسیر التقاطی و انحرافی وی از قرآن مبنای شکلگیری ایدئولوژی افراطی فرقهای در محافل کوچک و منسجم مذکور میشود. این ایدئولوژی خود را وامدار میراث فکری سازمان مجاهدین خلق میدانست و تداوم جریان روشنفکری دینی را آرمان خویش معرفی میکرد.
****
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق، در شرایط سیاسی – اجتماعی سالهای آغازین دهه چهل، برای مبارزه به ادبیاتی روی آوردند که در محیطهای روشنفکری وجه غالب یافته و آنان را از منظر مارکسیسم به گونهای به بخشی از آیات قرآن که رنگ و بوی مبارزاتی داشت، پیوند میزد. نتیجه این نگاه – که در ماهیت، آغاز کژراهه و انحراف بود – آن شد که پس از ضربه خوردن تشکیلات و اعدام چند تن از اعضای کادر مرکزی و نفوذی که در آن صورت گرفت، در نهایت در سال ۱۳۵۴ شمسی اعلامیهای به عنوان اعلام مواضع، از طرف سازمان منتشر شد که با صراحت، پرده از ماهیت فکری و عملی اعضای اصلی برمیداشت. این حرکت، سرخوردگیهای متعددی را به دنبال داشت و نیروهایی که به انگیزه مبارزه مبتنی بر اسلام به آنان گرویده بودند را در ابتدا برای مدت زمانی دچار سردرگمی و اضطراب کرد. در همین زمانها، جزوههایی تحت عنوان «پیام قرآن» که محتوی تفسیر بعضی از سورههای قرآن بود، به صورت مخفیانه و با نامهای مستعار و متفاوتی منتشر میشد و به دست مبارزین میرسید که حکایت از نگاهی نو به مبارزه از منظر قرآن داشت. این جزوه ها در واقع همان تفسیرهایی بود که گودرزی در سن ۲۰ سالگی انجام میداد. در مقدمه این تفاسیر که به نظر میرسد اولین آن، تفسیر سوره مبارکه کهف باشد، که به همین دلیل هم هواداران آن در ابتدا به «کهفیها» شهره شدند(۱)، مطلب زیر به چشم میخورد:
این مطالب «حاصل تلاش چند سالی است که نگارنده با استفاده از متون اصیل اسلامی که در اختیار داشته، فراهم آورده است».(۲)
در واقع برای گودرزی که شیفته آموزههای چپ و ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق شده بود، بیش از آن که دست یافتن به مقصود قرآن و صاحب کلام وحی اهمیت داشته باشد، اصالت مبارزه و تفسیری ابزاری از قرآن اهمیت داشت. او تفسیری را میپسندید که لزوماً رادیکال باشد و به رفتارهای مبارزاتی جهت بخشد. بر این اساس، او بدون آن که بهرهای از علم تفسیر قرآن داشته باشد با گرتهبرداری از برخی آثار و ادبیات دکتر شریعتی به تأویل و یا به عبارت دیگر به «تفسیر به رأی» قرآن روی آورد. او بر اساس همین نگرشِ ابزاری به قرآن تفسیرهای مفسران عالم را نمیپسندید و درباره تفاسیری که توسط مفسران بزرگی چون علامه طباطبایی(ره)، از قرآن صورت گرفته بود، با هتاکی هر چه تمامتر مینوشت:«بهرغم همه دگرگونیها و غرضورزیها و خودخواهیهای پوچ و تعصبات کور و تحمیل عقاید و دخالت قدرتهای حاکم و الینه بودن مفسران و کجاندیشیهای ملایان، چگونه این کتاب در فراز و نشیبهای تاریخ طولانی خود توانسته حقیقت خویش را ثابت کند».(۳) جزوههای مذکور پس از آن که با این مقدمات، سعی داشت تا همه چیز و همه کس را تحتالشعاع این عبارات قرار دهد، منظور اصلی را در قالب عباراتی به شکل زیر، به خوانندگان القا میکرد:
«اراده خداوند انقلابی است… و برای تحقق این اراده است که خداوند تشکیل حزب داده است… اکنون که این معانی را دریافتیم، باید بگوییم که: تنها با دید انقلابی و بر اساس ایدئولوژی و طرز تفکر خداوند است که میتوان به قرآن نگریست و حقایق آن را دریافت».(۴)
پس از مدت زمانی که این جزوههای تفسیری پخش شد، یکی از محفلهایی که تحت تأثیر صاحب این تفاسیر قرار داشت و از سازمانیافتگی برتر و اعضای تشکیلاتیتری برخوردار و با محافل دیگری هم مرتبط بود، این جریان را به سمت و سوی تدوین مانیفست سازمانی سوق داد. حاصل نشستهای محفل، کتابهایی تحت عنوان: «توحید و ابعاد گوناگون آن» و «اصول تفکر قرآنی» بود که به عنوان «مرحله تدوین ایدئولوژی» نام گرفت و در آن، توأم بودن هر حرکت انقلابی توحیدی با یک جریان فکری بنیادی (ایدئولوژیکی) مطرح شد. جهتگیری در این کتابها که برگرفته از همان مباحث تفسیری بود و قبلاً نیز به صورت پراکنده مورد بررسی قرار گرفته بود، همان جهتگیریای بود که با تأکید بر بینیازی از متخصصان علوم دینی، نوک پیکان حمله را متوجه روحانیت اسلام و مراجع تقلید کرده بود:«تدوین ایدئولوژی… در مرحله غیبت انقلاب توحیدی، واحدهای انقلابی را… در جهت «تداوم ایدئولوژی» و «تحقق ایدئولوژی» قرارشان میدهد که… تداوم ایدئولوژی، مستلزم اجرای اصل «اجتهاد در ایدئولوژی» میباشد… البته اجتهاد در ایدئولوژی یا بهتر بگوییم در «اصول»، غیر از «اجتهاد در فروع» است که در مذهب مسخ شدۀ حاکم بر جامعه مطرح میباشد».(۵)
به این ترتیب بود که گروه از همان ابتدای اعلام موجودیت، تبعیتپذیری مردم از رهبران دینی و مراجع تقلید را هدف گرفت. البته روشن بود که با حضور امام خمینی(ره) در صحنه مبارزه سیاسی، در جریان لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که منجر به قیام خونین پانزدهم خرداد و شناخت دشمنان دیرینه اسلام از این ظرفیت شد، تمام توانها برای حذف آن به کار گرفته شود و طبیعی بود که این حذف، در شکلها، تحلیلها و تفکرات مختلف و متفاوت و نام و نشانهای گوناگون صورت پذیرد. از اینرو، این گروهک که به واسطه راهاندازی نشریهای چند صفحهای به نام فرقان به این نام مشهور شد، از در مقابله با روحانیت درآمد. فرقان قیام ۱۵ خرداد را فاقد کادر رهبری صحیح دانست و روحانیت را عامل شکست آن معرفی کرد(۶) و در پوشش پیروی از تفکرات دکتر علی شریعتی مقابله با روحانیت را هدف اصلی خود قرار داد. بدیهی است این شیوه برخورد و موضعگیری، آن هم در زمان اوجگیری انقلاب اسلامی، نه تنها مورد تأیید رژیم شاهنشاهی پهلوی و استعمارگران، که مورد حمایت و تقویت آنان قرار داشت. در همین حال و هوا و فضای سیاسی، که قیام خونین قم و تبریز، رژیم وابسته و استبدادی شاهنشاهی پهلوی را به سخره گرفته بود و سران حزب رستاخیز در جلسه اضطراری خود، «مقابله با روحانیت از طریق تظاهرات، یا راههای تبلیغاتی را زیانبار» توصیف کرده بودند(۷)، و به شیوه «ضربه از درون» میاندیشیدند، گروهک فرقان به یاری آنان شتافت و با سنگرگیری در پشت اظهارنظرهای شریعتی و به بهانه دفاع از او به میدان آمد:«پس از شهادت مرگبارت، یکباره معجزهای رخ داد… در همین فضای باز سیاسی بود که روحانیت حاکم و بلعم باعوراها، که بیم مردگیشان میرفت و فریادهای حماسهزای تو… مجال نفس کشیدن را هم از آنان گرفته بود … ناگهان زندگی دوباره یافتند … روحانیت مرتجع، بار دیگر زنده شد … و خلاصه، انقلاب را تبدیل به بلوا نمودند… روحانیت تجدید حیات یافته… و هنوز هم ملایان بزرگ و فقهای عظیمالشأن و مفسرین عالیقدر و وعاظ شهیر… از توده ناآگاه و تخدیرشده و صادق جامعه ما به عنوان وسیلهای… استفاده کردند… تا هر روز در گوشهای از مملکت… خون پاکشان را به بهانه «فتوای ملایان» لوث سازند».(۸) فرقان در این اوضاع و احوال، نه تنها به یاری استعمارگران و سران حکومت شاهنشاهی، که به حمایت از حکومتهای مرتجع منطقه نیز اقدام کرد تا آنان را نسبت به پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)، هشیار کند:«اگر درک این معنا برای روشنفکران ما ممکن نباشد… اما کشورهای حوزه خلیج و جهان سوم بدین معنا واقفند… و آن را خطرناکتر از اسرائیل برای خود تلقی می کنند».(۹) شاید به واسطه تحریک کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و همنوایی فکری است که در این نوشته، فرقان نیز از عبارت «خلیج فارس» استفاده نکرد و به واژه «خلیج» اکتفا کرد و در جایگاه دایه دلسوزتر از مادر و در مقام رهنمود به آنان مینویسد:«از این رو میکوشند تا با عربی خواندن خلیج، این بهانه را از دست نظام حاکم و اربابانش بگیرند. البته پیروزی آنها را در این راه، مبارزه پیگیرشان و جلوگیری از بروز اختلاف در میانشان، تعیین میکند».(۱۰)
سپس، تشویق و ترغیب به شرکت نکردن در تظاهرات و مقابله با رژیم پهلوی در دستور کار قرار میگیرد تا در نشریه اردیبهشتماه ۱۳۵۷ با صراحت بنویسد:«این، اندیشه فرد مبارز است که باید او را به بلوغ عملی برساند، نه اینکه صرفاً خودِ کار او را جلب نماید و از طرف دیگر، با توجه به این شناخت، از هرگونه کمک ناآگاهانه به دشمن، در جهت اجرای سیاستهای ضدّ مردمیاش اجتناب ورزد».(۱۱) در نهایت، در شهریورماه ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی به لحظات پیروزی نزدیک میشود، برای اولین بار، زمزمه ترور رهبران انقلاب را مطرح میکند:«دیکتاتوری آخوندیسم که سالیان درازی است سایه شوم خود را بر افکار و اندیشههای مردم وطن ما افکنده است… با وسایلی که در اختیار دارد، میکوشد تا مانع شناخت آزادانه ایدئولوژی توحیدی و اتخاذ پایگاه ایدئولوژیکی گردد… جامعه را به «ورشکستگی ایدئولوژیکی» و بحرانهای عقیدتی میکشاند… انقلاب توحیدی را مسخ و خنثی مینماید و خود را در مقام رهبری جا زده و بر خر مراد سوار میشود و حقایق را فدای مصالح میکند… مخالفین خود را… متهم ساخته… شناخت توحیدی و قرآنی آنها را، با چماق «تفسیر به رأی» تخطئه میکند و خود آنها را به عنوان «وهابی» و «کمونیست» و «مارکسیست» از صحنه به در میسازد… شریعتی بزرگ چهره بارز و مشخص آنهاست… دیکتاتوری آخوندیسم، از مردم صادق… عواملی در جهت اجرای مقاصد خویش ساخته است و با قید و بند «تقلید» آن هم بهگونۀ مسخشدهاش، از ریختن خونشان هم برای تحقق خواستههایشان ابایی ندارد… روشن است که تکامل انقلاب توحیدی خلق و رشد ایدئولوژیکی و سیاسی آنها و پایگاه مستقل فکری داشتنشان، مستلزم نفی آخوندیسم و مرگ آن میباشد؛ زیرا «قصاص» این آفت، به «زندگی اسلام» و «حیات ایدئولوژی اسلامی» منجر میشود».(۱۲) این نوشتهها که بیشتر شبیه شبنامههای بیمخاطب بود، در میان مردمی که به فرمان امام سراسر ایران را میدان مبارزه با رژیم پهلوی کرده بودند، پخش میشد، اما هیچ پایگاه و جایگاهی نیافت.
—————————————————————————————————————————————————–
پانوشتها:
۱- پیشکسوت انقلاب (شهید حاج مهدی عراقی به روایت اسناد ساواک)، ص ۲۷۱.
۲- پیام قرآن، تفسیر سورههای دخان، جاثیه، احقاف، ص ۱، نجمالدین شکیب.
۳- پیشین.
۴- پیشین، ص ۱۱.
۵- اصول تفکر قرآنی، داوود قاسمی، ص ۲.
۶- نشریه فرقان، شماره ۲، فروردین ۱۳۵۷.
۷- ۱۹ دی به روایت اسناد ساواک، ص ۲۱۹.
۸- نشریه فرقان، شماره ۲، فروردین ۱۳۵۷.
۹- پیشین.
۱۰- پیشین.
۱۱- نشریه فرقان، شماره ۳، اردیبهشت ۱۳۵۷.
۱۲- نشریه فرقان، شماره ۷، شهریور ۱۳۵۷.