اشاره: ریچارد هلمز (Richard Helms) در ۹ تیرماه ۱۳۴۵ به عنوان رئیس سازمان سیا در کاخ سفید سوگند یاد کرد. دوران ریاست هلمز نزدیک به هفت سال طول کشید که سالهای ۱۳۴۵ تا اواخر اسفند ۱۳۵۱ را در برگرفت. هلمز هم در دوران معاونت سیا یعنی سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۵ و هم در دوران ریاست سیا مسافرتهای متعددی به تهران داشت. هلمز سرانجام در پی افشای دخالتهای گسترده «سیا» در تقلبهای انتخاباتی سال ۱۹۷۲ به نفع ریچارد نیکسون (ماجرای «واترگیت») ناگزیر شد در ۱۳۵۱ از مقام خود استعفا کند و روز اول دیماه ۱۳۵۱، قبل از ترک سازمان سیا مأموریت یافت تا به عنوان سفیر آمریکا به ایران بیاید و با بهرهگیری از سوابق دیرین دوستی خود با محمدرضا پهلوی فعالیتهای سیا در منطقه خلیج فارس را وارد مرحله جدیدی کند. هلمز با ورود به ایران مسئولیت ریاست ایستگاه «سیا» در تهران را بر عهده گرفت و جانشین «ویلیام برومر» گردید. هلمز از این پس نقش بسیار تعیینکنندهای در حوادث سالهای دهه پنجاه ایران برعهده گرفت و ۵ دیماه ۱۳۵۵ این ماموریت به پایان رسید. در سه دهه بعد از جنگ جهانی دوم سفرای آمریکا در تهران نقش بسیار تعیینکنندهای در دخالت در امور داخلی ایران داشتند که ریچارد هلمز بیش از همه آنها نقش داشته است.
متن زیر مربوط به مقالهای با عنوان «هلمز، شاه و سازمان سیا» به قلم «چالمرز رابرتز» میباشد که در روزنامه «واشنگتنپست» مورخه ۲۹ دسامبر ۱۹۷۲ (۸ دیماه ۱۳۵۱) به چاپ رسیده است و وزارت اطلاعات با قید محرمانه آن را ترجمه و گردش کار کرده است. تا پیش از سال ۱۳۵۳، در دولت رژیم پهلوی ساختاری به نام وزارت اطلاعات وجود داشت که وظیفه تولید و انتشار اخبار و اطلاعات مربوط به رژیم را بر عهده داشت.
****
یک طنز در این واقعیت نهفته است که «ریچارد هلمز» ۲۰ سال پس از اینکه سازمان تحت استیلای او سقوط دولت وقت تهران[=دولت دکتر مصدق] را طرحریزی و عملی کرد، اکنون به عنوان سفیرکبیر آمریکا به ایران میرود. تنها به خاطر تغییراتی که طی این بیست سال در سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا و همچنین در سیاست خارجی آمریکا پدید آمده است، این داستان ارزش آن را دارد که بازگو شود. هلمز نخست در سال ۱۹۴۷ وارد سازمان سیا گردید و از طریق فعالیت در شعبه معروف به «بخش حیلههای ناجوانمردانه» به سِمت کنونی خود یعنی ریاست این سازمان گماشته شد. معذلک، در اسناد عمومی هیچ چیز دال بر این نیست که او در واژگون ساختن رژیم کمونیستی[!] محمد مصدق نخستوزیر وقت در سال ۱۹۵۳ دست داشته است؛ عملی که منجر به بازگشت شاه بر تخت سلطنت گردید. تنها از لبخند تلخ شاه که از شنیدن خبر پیشنهاد پرزیدنت نیکسون دائر بر انتخاب رئیس سازمان سیا به سفارت در ایران بر لبانش نقش بست میتوان این واقعیت را حدس زد. کارگزاران قدیمی سازمان «سیا» قضیه ایران[=کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲] و قضیۀ مشابه آن را که «سیا» در گواتمالا در همان سال به انجام رسانید در نوع خود بزرگترین عملیات سالهای جنگ سرد میدانند.
«دیوید وایز» و «توماس. بی. راس» این ماجرا را که در ایران به وقع پیوست در کتاب خود «دولت نامرئی» نقل کردهاند و رئیس وقت سازمان سیا، «آلن دالس»، پس از خروج خود از دولت علناً اعتراف کرد که ایالات متحده آمریکا در آنچه به وقوع پیوست دست داشته است. ایران همسایه دیوار به دیوار اتحاد شوروی است. در سال ۱۹۵۱ مصدق که غربیها را با عادات مختص به خود از قبیل گریستن در بین عموم و اداره امور دولت از زیر پتو[!] آشفته خاطر کرده بود، شرکت نفت انگلیس و ایران را که به بریتانیا تعلق داشت ملی کرد و پالایشگاه آبادان را تصاحب نمود. غرب، نفت ایران را تحریم کرد و کشور دچار بحران شد. به طوری که «وایز» و «راس» نقل کردهاند مصدق با حزب کمونیستی توده «سر و سرّی» پیدا کرده بود تا از او حمایت کنند. انگلیس و آمریکا تصمیم گرفتند که او را برکنار کنند و سرلشگر فضلالله زاهدی را جانشین او نمایند.
مردی که به موقع ترتیب امور را داد «کرمیت روزولت» بود (که در قضیه مصر نیز دست داشت). او نوه «تئودور روزولت» و هفتمین پسرعموی «فرانکلین روزولت» بود. روزولت موفق شد به تهران بیاید و مراکز زیرزمینی تشکیل دهد. سرتیپ «نورمان شوارتسکف»، رئیس پلیس ایالتی نیوجرسی، نیروی پلیس شاه را تجدید سازمان بخشیده بود. او و روزولت در عملیات سال ۱۹۵۳ به یکدیگر پیوستند. شاه، مصدق را از کار برکنار کرد و زاهدی را به ریاست کابینه منصوب نمود؛ لیکن مصدق افسری[=نعمتالله نصیری] را که خبر ناگوار برکناری وی را برایش آورده بود بازداشت کرد. خیابانهای تهران از شورشیان آکنده شد و شاه هراسان نخست به بغداد و سپس به رم گریخت…«دالس» به رم پرواز کرد تا با شاه تبادل نظر کند. روزولت به طرفداران شاه دستور داد که در خیابانها ازدحام کنند. ارتش، چپیها را بازداشت کرد و شاه پیروزمندانه به کشور بازگشت. مصدق روانه زندان شد. در آن احوال یک کنسرسیوم تازه بینالمللی نفت، شرکت [نفت] انگلیس و ایران را زیر سلطه خود گرفت. این کنسرسیوم با وجود آنکه شاه هر روز بر حجم درآمد خود از غربیها میافزاید همچنان به فعالیت خود ادامه میدهد.
دالس در کتاب خود «هنر زیرکی» که به سال ۱۹۶۳ پس از خروج وی از «سیا» منتشر شد نوشت: هنگامی که هم در ایران و هم در گواتمالا «مسلّم شد» که یک دولت کمونیستی در حال تکوین است «عناصر وفادار ضدّ کمونیستی از خارج مورد حمایت قرار گرفتند». دالس در سال ۱۹۶۵ در یک برنامه تلویزیونی که اسناد و مدارکی را راجع به امور جاسوسی نشان میداد، اظهار داشت:«اگر به تاریخ نظر افکنید میبینید که اقدام شاه دولت مصدق را واژگون کرد. من انکار نمیکنم که شاه را ما تشویق به این عمل کردیم». «مایل کوپلند» گماشته سابق «سیا» در خاورمیانه در کتاب خود «قمار سیاسی ملتها» نوشت که جانبازی ایرانیان به نام رمزی «عملیات آژاکس» خوانده شد. او نوشت که روزولت «با دستِ تنها نیروهای طرفدار شاه را به خیابانهای تهران فرا خواند و بر قیام آنها به منظور واژگون کردن حکومت مصدق نظارت نمود».
امروزه که هلمز پس از ترک «سیا» به ایران می رود، ایران کشوری است با رژیمی استوار، مسلح و ثروتمند از نفت که زیرسلطه شاه قرار دارد. این رژیم بیآنکه بر روابط نزدیک خود با واشنگتن لطمه بزند مناسبات خود را با مسکو بهبود بخشیده است. شاه از تحولاتی که در مناسبات شرق و غرب از هنگام جنگ سرد تا دوران ملایمتر اخیر صورت گرفته است کمال استفاده را نموده است. در مدتی که ایران و گواتمالا مراکز اصلی عملیات سرپوشیده جنگ سرد سازمان سیا بودند، اقدامات موفقیتآمیز دیگری نیز به انجام رسید که مانع از سقوط رژیمها گردید. امروزه سازمان «سیا» که از شکست کامل ماجرای «خلیج خوکها» که در سال ۱۹۶۱ توسط آن سازمان طرح و اجرا گردید، دچار حقارت شده است، خود را از ماجراهای وسیع و پردامنهای نظیر قضیه ایران کنار کشیده است و تنها در «جنگ سرّی لائوس» که دیگر سرّی نیست نقش عمدهای ایفا میکند. امروز اوضاع سیاسی به ایالات متحده آمریکا اجازه نخواهد داد که قضیه ایران را تکرار کند، وگرنه انسان تصور میکند که پرزیدنت نیکسون – که هنگام وقوع ماجرای ایران معاون رئیسجمهور آمریکا بود – به امور غیرمترقبه علاقه زیادی دارد. با این وجود محیطِ سال ۱۹۵۳ محیط بسیار متفاوتی بود، و باید در هرگونه قضاوتی آن را مدنظر داشت. مسکو در آن هنگام از بسیاری از آبهای گلآلود ماهی میگرفت و یکی از این آبها ایران بود.
به طوری که آلن دالس در همان برنامه تلویزیونی سال ۱۹۶۵ اظهار داشت، «این احتمالاً حقیقت دارد که «سازمان سیا» هرگز در عملیاتی چه سیاسی و چه اطلاعاتی شرکت نکرده است، مگر آنکه این عملیات در بالاترین سطح مورد پسند و قبول واقع شده باشد.» این عملیات بخشی از «قمار سیاسی» و مرگبار «ملتها» بود. در یک برنامه تلویزیونی، از «ریچارد بیسل» که برنامه «یو ۲» و «خلیج خوکها» را به مورد اجرا گذاشت، راجع به مقررات فعالیتهای سیا سؤال شد؛ وی پاسخ داد:«به گمان من، مقررات و قوانین عملیات سازمان سیا که آن را به اختصار جنگ سرد مینامیم، به مراتب از مقررات هرگونه جنگ آتشینی سهلتر است، بهطوری که من هرگز با این امر به صورت یک مسأله جدی مواجه نشدم».
شاید فلسفه سالهای جنگ سرد و نقش سیا به بهترین وجه در نامهای که دالس در سال ۱۹۶۱ به من نوشت منعکس شده باشد. چکیدهای از کتاب وی که بعداً به رشته تحریر درآمد توسط بنگاه انتشارات «هارپر» منتشر گردید و من به او گفته بودم که مطالب فاش شده دیگری را نیز در کتاب بگنجاند. او راجع به مطالبی که به کتاب خود اضافه میکرد نوشت:«موضوع این کتاب بیشتر راجع به ایران و گواتمالا و مسائل مربوط به سیاست است. این سیاستها هنگامی به مرحله اجرا درمیآید که به تدریج آشکار میشود کشوری دچار لغزش شده است و کمونیسم آن را تهدید میکند*. ما نمیتوانیم منتظر بمانیم تا کشوری از ما رسماً و کتباً دعوت کند که به کمک وی بشتابیم[!]». همچنین میگویند وینستون چرچیل آنچنان از عملیاتی که در ایران انجام گرفت خشنود شد که نشان صلیب «جرج» را به «کرمیت روزولت» اهدا کرد. لیکن سازمان سیا به او اجازه نداد که این نشان را بپذیرد. از این رو چرچیل خطاب به روزولت چنین اظهارنظر کرد:«من افتخار میکنم از اینکه در چنین عملیاتی زیرِ دست شما[!] خدمت کردهام». گفته میشود که روزولت در پاسخ گفته است:«این سخن چرچیل از نشان صلیب «جرج» دلپذیرتر است». هلمز بدون شک آخرین نفری است که همین حرف را به صدای بلند خواهد گفت، ولی من میتوانم او را در حالتی مجسم کنم که با خود فکر میکند اگر دالس، «کرمیت روزولت» و دیگران، در عملیات سال ۱۹۵۳ شرکت نداشتند، او شانس این را نمیداشت که استوارنامه خود را به شاهی که در سال ۱۹۷۳ هنوز بر مسند تخت طاووس تکیه زده است، تقدیم کند.
—————————————————————————————————————————
* در اینباره لازم به توضیح است که از آغاز جنگ سرد، توسط «اینتلیجنس سرویس» و «سیا» شبکهای در ایران راهاندازی شده بود که با نام رمز بِدامنBEDAMAN)) معرفی میشد. وظیفه این شبکه ایجاد جنگ روانی و ترسانیدن مردم از کمونیسم بود. روزنامهنگاران فراوانی با این شبکه که بودجه سالیانه آن یک میلیون دلار بود و مستقیماً توسط سیا هزینه میشد، همکاری میکردند که مشهورترینشان برادران مسعودی و عباس شاهنده مدیر فرمان بودند. از سوی سفارت آمریکا شاپور ریپورتر با این روزنامهنگاران در تماس بود. اما به نظر میرسد که مهمترین عوامل در این زمینه برادران بزرگمهر بودند. نام مستعار و عملیاتی اینان، برادران بوسکو بود که کیم روزولت هم در کتابش به نام «کودتا در کودتا» با همین نام از آنان یاد میکند. شبکه مزبور در اکثر جریانهای سیاسی و اجتماعی و نیز افسران ارتش نفوذ داشت. این شبکه در تخریب روحیه مردم بسیار مؤثر بود و زمینههای روانی کودتا را مهیا کرد. مارک گازیوروسکی در پژوهش خود پیرامون کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که بر اسناد دست اول و مصاحبه با کارمندان پیشین «سیا» مبتنی است، «شبکه بدامن» را مهمترین شبکه «سیا» در ایران میداند:«…امریکا از اواخر دهه ۱۹۴۰ فعالیتهای محرمانه پنجگانهای را بدین شرح شروع کرده بود:… پنجم، اجرای یک سلسله عملیات با نام رمز بدامن که از ۱۹۴۸ [سال ورود شاپور ریپورتر به ایران] برای مقابله با نفوذ شوروی و حزب توده آغاز شده بود…»(برای کسب اطلاعات بیشتر درباره شبکه بدامن به اینجا مراجعه فرمایید.)