وقتی ۱۳ آبان ۱۳۴۳ هواپیمای هرکولس نیروی هوایی ارتش برای تبعید امام خمینی از فرودگاه مهرآباد به سوی ترکیه به پرواز در آمد، یکی از مقامات ساواک به نام سرهنگ افضلی امام را در این سفر همراهی می کرد.
رفتار امام با گروه همراه بسیار محترمانه بود. آنگاه که هواپیما اوج گرفت، امام رو به سرهنگ افضلی که در کنارش نشسته بود، گفت: «آیا شما میدانید که من به جرم دفاع از حیثیت ارتش و استقلال وطنم تبعید می شوم؟»
سرهنگ افضلی بیاختیار جابجا شد و با صدایی گرفته پاسخ داد: «تا روزی که به آمریکا احتیاج داریم، ناچاریم یک سری آوانسهایی به آنها بدهیم.» امام پرسید:«یعنی حتی نوامیس مملکت خود را نیز در اختیار آنان قرار دهیم؟» سرهنگ نتوانست پاسخی بدهد، و تنها با حرکت سر پاسخ مثبت داد. [۱]
دقایقی بعد خلبان هواپیما، سرگرد محمدعلی آروندی امام را به کابین دعوت کرد و امام همراه تا آنکارا، در کابین خلبان حضور داشت.[۲]
سرهنگ افضلی که رئیس بخش امور اجتماعی ساواک بود، به عنوان مأمور همراه امام اعزام شده بود. ۱۵ آبان سرلشگر پاکروان رئیس ساواک ابلاغ کرد که «سرهنگ افضلی تا رسیدن افسر دیگر در آنکارا بماند. مقتضی است گزارش کامل از مسافرت و استقرار در آنکارا ارسال دارد.»[۳]
او اولین گزارش خود را سه روز بعد نوشت: «تیمسار ریاست ساواک در اجرای امر ساعت ۸ صبح چهارشنبه ۱۳ آبان به اتفاق شخص مورد نظر وسیله هواپیما به طرف آنکارا پرواز نموده اولین صحبت ایشان خطاب به اینجانب در هواپیما این بود که «من برای دفاع از وطنم تبعید شدم.»[۴]
نگرانی از تأثیر امام بر مسلمانان، خاصه ایرانیان حاضر در ترکیه موجب شده بود تا محل حضور ایشان مخفی نگه داشته شود. به همین دلیل در عرض ده روز سه بار جای ایشان را تغییر دادند و در سومین مرتبه ایشان را به شهر بورسا منتقل کردند و سخت تحت مراقبت گرفتند. فشار علما موجب شد حدود ۴۵ روز بعد، شاه مجوز سفر سید فضلالله خوانساری، خواهرزاده و داماد آیتالله سید احمد خوانساری، مرجع تقلید حاضر در تهران را بدهد تا خبر صحت ایشان را برساند.
سرهنگ افضلی که از قبل مأمور به رصد امام خمینی بود و به عنوان نمونه، کنترل بازار تهران در فروردین ۱۳۴۳ را بر عهده داشت تا مبادا جشن آزادی برای «حاجآقا روحالله» بگیرند؛ در این سفر آن قدر تحت تأثیر امام قرار گرفت که پس از بازگشت از بورسا، وقتی خبر سفر سید فضلالله را شنید، خود را به مسجد سجاد در چهار راه گیتی رساند تا قبل از سفر، سفارشهای لازم را به حاج سید فضلالله بکند. او حتی «سفارش کرد برای آقا باقلوا هم ببرید.»[۵] هر چند به جهت دستور جدید شاه و محدودیت سفر به تنها داماد آیتالله خوانساری، سفارش سرهنگ بینتیجه ماند و باقلوای خریداری شده به مقصد نرسید، اما شیرینی اثر امام بر مأمور امنیتی خود در تاریخ ماند.
[۱] روحانی، حمید (۱۳۷۶) نهضت امام خمینی، ج۲، تهران:مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۵۹
[۲] روحانی، حمید (۱۳۸۱) نهضت امام خمینی، ج۱، تهران:مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص ۱۰۵۵
[۳] مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (۱۳۸۶) سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، ج۴، تهران: نشر عروج، ص۱۴۸
[۴] مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات (۱۳۹۲) قیام پانزده خرداد به روایت اسناد ساواک، ج۶، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی، ص ۴۷۷
[۵] بهبودی، هدایتالله (۱۳۹۶) الف لام خمینی، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص ۴۷۶.