در سالهایی که موج مبارزه با استعمار و صهیونیسم در منطقه اوج گرفته بود، بسیاری از مبارزان انقلاب اسلامی ایران نگاهشان به هر صدای مقاومِ علیه قدرتهای جهانی جلب میشد.
جمال عبدالناصر، با وجود اختلافنظرهای عقیدتی، بهعنوان نمادی از ایستادگی در برابر غرب و صهیونیسم، جایگاه ویژهای در ذهن انقلابیون داشت و خبر درگذشت او حتی در فضای زندانهای رژیم پهلوی، اندوه و تأثیر عمیقی بر مبارزان بر جای گذاشت.
روایت پیش رو، برشی از صفحات ۱۷۷ تا ۱۷۹ کتاب «خون دلی که لعل شد» است. این نوشتار خاطره آیتالله خامنهای را از روزی که خبر درگذشت جمال عبدالناصر در زندان پخش شد را روایت میکند.
خبر تلخ در زندان
دو هفته پس از زندانی شدنم، شنیدم یکی از گروهبانها در زندان صدا میزند: «مژده، مژده… عبدالناصر مُرد!» و این خبر تأثیر بسیار دردناکی بر من داشت.
سیدقطب و ناصر؛ دو منبع الهام متفاوت
در اینجا باید به نکته جالبی اشاره کنم که من و اسلامگرایان مبارز ایران با آن روبهرو بودیم؛ و آن اینکه ما هم به «سید قطب» و اندیشه جنبشی و انقلابی او شدیداً علاقهمند بودیم و هم از قاتل او «جمال عبدالناصر» طرفداری میکردیم! من وقتی خبر اعدام سید قطب را شنیدم، گریه کردم و هنگام شنیدن خبر درگذشت عبدالناصر هم گریستم.
دلبستگی ما به سید قطب امری روشن است و نیازی به بیان علل آن نیست؛ چون این مرد، به مدد قلم ادیبانه، رنجها و سختیهای عملی و اندیشه پرفروغ قرآنی خود، اسلام را با چهرهای پویا و انقلابی و برخوردار از چشماندازهای گسترده به گونهای معرفی کرد که در نتیجه آن، انسان مسلمان نسبت به دین خود احساس غرور و مباهات میکند و شأن خود را از امور بیارزشی که مردمان را مشغول ساخته، بالاتر مییابد.
همچنین در تفسیر خود، به زبانی اسلامی پویا سخن میگوید که فرد مسلمان از هر مذهب که باشد، در آن عارضی با عقاید مذهبی خود نمییابد؛ البته به استثنای بعضی نکات که با اعتقاد کسانی که برای امیرالمؤمنین علی (ع) مقام عصمت قائلاند، منافات دارد. […]
اما مباهات ما به عبدالناصر، به دلایل روانشناختی ـ و نه عقیدتی ـ بازمیگردد. ما در ایران با یک روند استکباری وحشتناک و گسترده، در جهت تحقیر دین و روحانیت، مواجه بودیم. این روند از جهت وارد ساختن شکست روحی بر جوانان و روشنفکرانی که قدرتهای سرکش جهان به چشمشان بزرگ آمده بود، تأثیر فراوان داشت. در این جوّ شکستآلود، و در برابر ترکتازی غرب و آمریکا، ما به هر صدایی که با قدرتهای مزبور به ستیز برمیخاست و در برابر آنها با صلابت و پایداری حرف میزد، دل میبستیم.
عبدالناصر از کسانی بود که اینگونه سخن میگفت. ما وقتی میشنیدیم عبدالناصر رودرروی همه طاغوتهای جهان میایستد، احساس سربلندی میکردیم و با شور و اشتیاق به دنبال شنیدن سخنرانیهای او از رادیو «صوت العرب» بودیم.
ما به هرگونه اقدام عملی با هدف رهایی از یوغ سلطه منفور استعمار که جهان اسلام ـ و بلکه سراسر جهان سوم ـ را به بند کشیده بود، دل میبستیم. از همین رو، از همه انقلابهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین نیز طرفداری و با آنها همدلی داشتیم. […] شوق قلبی عمیق ما به بازگرداندن عزّتی که طاغوتیان لگدمال کرده بودند و کرامتی که فرعونیان زیر پا نهاده بودند، ما را به اتخاذ این مواضع برمیانگیخت.
پژواک ناصر در زندان
افزون بر همه اینها، نام عبدالناصر در اذهان ما با سربلندی، پایداری و مقاومت برادران مسلمان عربمان در برابر نیروهای صهیونیستی و ارتجاعی منطقه توأم گردیده بود؛ هرچند ما از خطمشیای که او را به درگیری با اسلامگرایان کشانید، رنج میبردیم.
ضمناً دستگاه تبلیغاتی شاه برای ایجاد روحیه دشمنی در ایران علیه عبدالناصر بسیج شده بود. آنچه هنگام شنیدن خبر درگذشت عبدالناصر بیشتر دل مرا به درد آورد، همین نحوه اعلام خبر فوت او توسط آن فرد نظامی بود؛ چون او که از این خبر ابراز خوشحالی میکرد، نه دقیقاً میدانست چرا باید خوشحال باشد و نه چیزی درباره عبدالناصر میدانست، بلکه فقط و فقط مسحور دستگاه تبلیغاتی شاه بود.
من یک رادیوی کوچک داشتم. این رادیو هنگام نوبت کشیک نگهبانان آسانگیر و با اغماض به دست من رسید و من آن را از چشم نگهبانان سختگیر پنهان میکردم؛ چون معمولاً استفاده از رادیو در داخل زندان ممنوع است. پس از شنیدن خبر درگذشت عبدالناصر، کار من شد گوشدادن به رادیو «صوت العرب». بزرگترین مایه تسلّی من در آن روزها تلاوتهای قرآنی این رادیو بود که اکنون آنها را با جزئیات به خاطر دارم. مثلاً به یاد دارم قاریان بزرگ مصری مانند «عبدالباسط»، «مصطفی اسماعیل» و «محمود علی البنّا» این آیه کریمه را میخواندند:
«وَکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا ۗ وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ».
یکی از آنها این آیه را میخواند و دوباره از «قاتل معه ربّیّون» تکرار میکرد. من نام قاریانی را که تلاوتشان را شنیدم، در پشت قرآن یادداشت کردم. از آغاز شب به تلاوتها گوش میکردم تا وقتی تلاوتهای «صوت العرب» به پایان برسد و من به دنبال تلاوتهای قرآنی، به سراغ ایستگاههای رادیویی دیگر بروم.