محمد رحمانی: بسیاری از چهرههای شاخص سیاسی و رجال استخوان دار تاریخ معاصر کشور در عصر پهلوی دوم چه با نامه نگاری با نفر اول کشور و چه با تذکرات شفاهی شان، وضعیت بحرانی و در معرض سقوط کشور را به شخص شاه با کمال احترام و ادب یادآور می شدند؛ این تذکرات نه در اوج بحران های سال پنجاه و هفت؛ بلکه سالها پیش از انقلاب و در اوج قدرت رژیم پهلوی دوم بیان شده بود، تذکراتی که از سوی چاپلوسان درگاه سلطنت و دستگاه امنیتی اقتدار محور و خشن نه تنها جدی گرفته نمیشد، بلکه با حمله به فردی که از روی خیرخواهی اعلیحضرت تذکرات خود را ارائه میداد، سبب پشیمانی از اصل بیان مسئله و عدم تکرار آن توسط وی یا سایر افراد دلسوز سیستم شاهنشاهی میشد. به عنوان مثال مظفر بقایی نیز در نامهای در سال چهل و چهار مطالبی را به شخص اول کشور متذکر شدند که البته شاه بهواسطه توهم ی که اطرافیان برایش ایجاد کرده بودند گوش شنوایی برای این نظیر مباحث نداشت.
بقایی نامه خود را با این عبارات آغاز میکند “در این لحظات بسیار حساس و بحرانی که مملکت در لبه پرتگاه مخوفی قرارگرفته است وظیفه خود می دانم بار دیگر به اعلیحضرت همایونی روی آورده و حقایقی را بی پرده و صریح به عرض برسانم”
بقایی ضمن اعلام وفاداری به شاه و قانون اساسی از کارگزاران ناکارآمد رژیم که به اسم شاه ناکارآمدی خود را توجیه میکنند، گلایه میکند، سپس در پایان نامه از عدم آزادی مردم و نبود انتخابات آزاد و دولت پاسخگو به مردم گلایه میکند و متضرر اصلی نبود آزادی را شخص شاه میداند.
تذکرات بقایی نیز مانند تذکرات بسیاری از رجال مستقل دیگر شنیده نشد! با این وجود تا سالهای سال بسیاری از تودهها با بازی تغییر نخست وزیر قانع میشدند؛ اما سرانجام کار بهجایی رسید که به واسطه استبداد موجود، همه ارکان حکومت عملا تبدیل به ابزار شاه شده و حالا شاه باید شخصا پاسخگو عملکرد نامطلوب حاکمیت میشد. وقتی کار از کار گذشته بود، زندانی کردن نخست وزیر سابق و رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور و حتی شنیدن صدای انقلاب از سوی شخص شاه هم مردم را راضی نمی کرد؛ دیگر کف خواسته های مردم به رفتن شخص شاه و هر آنچه با وی مرتباط بود، تغییر یافته بود؛ و این یعنی یک انقلاب تمام عیار، انقلابی که ماحصل عدم اصلاحات و نشنیدن هشدار های افراد دلسوز توسط شخص شاه و حاکمیت بود. انقلابی که ماحصل دیر شنیدن صدای مردم بود!