«دادگاه نظامی در حال تکمیل پرونده آیتالله خمینی بود. ده صبح ۲۵ خرداد ۱۳۴۲ نمایندگان ساواک و لشکر یک گارد، خود را به پادگان بیسیم رساندند تا سؤالاتی از زندانی بکنند، «لیکن مشارالیه از دادن جواب خودداری فرمودند.» این دومین باری بود که «زندانی» بازجویان را دست خالی برمیگرداند. بار اول در برگه بازجویی فقط یک جمله نوشت:«چون استقلال قضایی در ایران نیست و قضات محترم در تحت فشار هستند، نمیتوانم به بازپرسی جواب دهم.» بار دوم «اظهارات مذکور را مجدداً تأیید و اضافه میکند: استنباط نمودهام که شما من را محکوم میکنید، لذا چه لزومی دارد که به سؤالات جواب دهم؛ و چنانچه دادگاهی تشکیل گردد، اگر از قضات دادگستری در دادگاه متشکله حضور نداشته باشند، این جانب در آنجا نیز از جواب خودداری خواهم نمود.» نقل دیگری از آیتالله خمینی در دست است که چنین بازگفته شده است:«من در آنجا بازجویی پس نمیدادم. به آنها میگفتم: من شما را قبول ندارم؛ تشکیلات شما را تشکیلات حق و قانون نمیدانم؛ شما هر کاری میخواهید بکنید. فوقش میخواهید اعدامم کنید، اعدام کنید؛ من یک کلمه هم جواب نمیدهم. میگفتند: نخیر باید جواب بدهید. گفتم: خیر من جواب نمیدهم، برای اینکه قانون و عدالتی در کار نیست. گفتند چرا قانون در کار نیست؟ گفتم: آیا وزارت دادگستری این وظیفه را نداشت که در حادثه مدرسه فیضیه لااقل بیاید یک پرونده درست بکند؛ بگوید یک عده آمدند اینجا طلبهها را زدند و آن فجایع را به بار آوردند؛ چطور شما از کنار این قضیه گذشتید؟ پس معلوم میشود این همه تشکیلات دادگستری شما همهاش تشریفات است؛ هیچ عدالت و قانون در آن نیست. چرا شما جریان مدرسه فیضیه را تعقیب نکردید؛ ولو به قول شما کشاورزان بودند! بالاخره یک مسألهای در این کشور اتفاق افتاده است؛ تا جواب مرا ندهید من به شما جواب نمیدهم. باز هم اصرار کرد، من با تشر گفتم: پاشو برو! او هم برخاست و رفت.»(الف لام خمینی؛ هدایتالله بهبودی؛ صص ۳۳۵ و ۳۳۶)