به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید علی هاشمی؛
حساسیت سردار هور نسبت به بیت المال
پدر علی تا ما را دید، گل از چهره اش شکفت و به علی گفت: سید صباح من را با ماشین ببره کپسول گاز بگیریم؟ علی که برایش سخت بود روی حرف پدرش حرفی بزند، سرش را پایین انداخت و گفت: پدرجان، اگر گاز نباشد مسئله ای نیست، اشکالی ندارد، یک شب غذا نمی خوریم، اما با ماشین بیت المال نمی خواهم گاز خانه ما تامین بشود.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، سرلشکر پاسدار شهید علی هاشمی در ۱۰ دیماه سال ۱۳۴۰ در شهر اهواز به دنیا آمد. او در ۱۷ سالگی وارد مبارزات انقلاب شد و در ۱۹ سالگی فرمانده شد.
در ۲۱ سالگی فرماندهی چند تیپ را بر عهده گرفت، در ۲۷ سالگی، در ۴ تیرماه سال ۱۳۶۷ در جزیره مجنون به شهادت رسید و ۲۲ سال بعد، پیکرش در نزدیکی محل استقرار قرارگاه فرماندهی سپاه ششم پیدا شد. در آن زمان محسن رضایی برای اولین بار اعلام کرد علی هاشمی فرمانده قرارگاه فوق سری نصرت بوده است.
سرانجام در روز ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۹ پیکر علی هاشمی تفحص شد. پیکر مطهر سردار هور همراه با شهیدان دیگری از سالهای دفاع مقدس روز ۲۴ اردیبهشتماه سال ۱۳۸۹، از محل نماز جمعه تهران تشییع شد و سپس پیکر مطهرش در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت.
روایت حجتالاسلام غلامحسین بشردوست؛ فرمانده قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس
زمانی که من وارد جنگ شدم و به سوسنگرد رفتم، فرمانده وقت سپاه سوسنگرد، برادرمان مسعود صفایی بود، برادرمان آقای علی هاشمی هم فرمانده سپاه حمیدیه بود. او گاهگاهی به سپاه سوسنگرد سری میزد و با آقای غلامپور یا دیگران صحبتهایی داشت.
زمانی که فرمانده سپاه سوسنگرد شدم، به دلیل اینکه تمام محورهای عملیاتی غرب سوسنگرد در اختیار ما بود، ارتباط ما بیشتر شد و زیاد همدیگر را میدیدیم و درباره مسائل مختلفی با هم جلسه داشتیم. محور عملیاتی او با لشکر ۱۶ قزوین به فرماندهی مرحوم امیر سیروس لطفی و جانشین او مرحوم امیر خوشنویسان در محور کرخه کور بود.
یکبار که به سپاه حمیدیه رفتم دیدم امکانات خوبی در اختیار دارد. از او سؤال کردم علی آقا اینهمه امکانات را از سپاه اهواز گرفتی؟ گفت: نه سپاه که چیزی به ما نمی دهد، از لشکر ۱۶ قزوین گرفتیم؛ البته نه به راحتی
ویژگیهای رفتاری شهید علی هاشمی
زندهیاد شهید علی هاشمی اوصاف و ویژگیهای زیادی داشت که مانند همه فرماندهان در عملیات و قبل و بعد از عملیات به چشم میآمد.
اول اینکه علی آدم شجاع و نترسی بود. همینکه بهتنهایی تمام شناساییهای هور را بر عهده بگیرد و شخصاً در شناساییها تا عمق مواضع عراق برود و برگردد، کفایت خصلت شجاعت اوست. علی نسبت به کارش غیرت داشت و صداقت در حرکات و رفتارهای او موج میزد.
او در روز سقوط جزایر با وجود تأکید آقا محسن و آقای غلامپور که گفتند به عقب بیاید، بر اساس غیرتش میگفت نیروهایم در جلو پد خندق هستند، من چطور عقب بیایم. اینها امانت مادرانشان دست من هستند.
قصه ماندن و شهادت او در جزیره، همه و همه حاکی از این غیرت و مردانگی اوست که پا به عقب نگذاشت. رئیس ستاد او آقای گرجی زاده میگفت لحظات آخر هرچه میگفتم بابا دشمن الآن روی سرمان خراب میشود، بلند شو برویم عقب، میگفت کمی دیگر صبر کن، شاید باقی نیروها هم بیایند عقب.
صداقت او در حدی بود که تمامی عربهای بومی منطقه به او اعتماد کردند و با جانودل در شناسایی هور کار میکردند. آنها بیشازحد معمول به او معتقد بودند.
علی هاشمی اعتقاد خاصی به آقای غلامپور داشت و هر مشکل و یا مشورتی داشت، با ایشان در میان میگذاشت.
او هر مأموریتی که فرماندهی کل به او میداد، به بهترین وجه آن را انجام میداد. علی اصلاً اهل دنیا و دنیامداری نبود و در کمال سادگی زندگی میکرد.
او عاشق جبهه بود و با وجود آنکه فرمانده سپاه ششم بود، به قول سردار گرجی زاده، به محل فرماندهیاش در اهواز نمیرفت و در هور میماند و از آنجا کارهایش را انجام میداد.
من کمتر کسی به این شکل که اهل زهد و حریت باشد، دیدهام.اصلاً همین قدرت فرماندهی و شجاعت او سبب شد آقا محسن را شخصاً به هور ببرد و تمام منطقه را شناسایی کامل کند که هیچکس قبل از او این کار را نکرده بود. بر این اساس، آقا محسن او را فرمانده قرارگاه نصرت و سپس فرمانده سپاه ششم نیروی زمینی انتخاب کرد.
او نیروهای معتقد، متدین و شجاعی مثل ناصری، رمضانی، بمان، حاج عباس هواشمی، نوذریان، سید نور، سالمی، خزاعلی و… را دور خودش جمع کرده بود و با جان و دل هور را شناسایی میکردند. بیشک بار اصلی عملیات هور بر عهده و دوش ایشان و دوستانش بود که حماسه بینظیری شد در تاریخ.
روایت علی ناصری
معمولاً از قرارگاه نصرت که به اهواز میرفتیم، اول او را دم خانهشان پیاده میکردم و بعد به خانه خودمان میرفتم. یکبار نزدیک غروب با ماشین که در کوچهشان پیچیدم، دیدم که پدر علی داشت گاز کپسولی را دنبال خودش میکشاند. بارانزده و زمین گل شده بود.
پدر علی تا ما را دید، گل از چهرهاش شکفت و به علی گفت: سید صباح من را با ماشین ببره کپسول گاز بگیریم؟ علی که برایش سخت بود روی حرف پدرش حرفی بزند، سرش را پایین انداخت و گفت: پدرجان، اگر گاز نباشد مسئلهای نیست، اشکالی ندارد، یکشب غذا نمیخوریم، اما با ماشین بیتالمال نمیخواهم گاز خانه ما تأمین بشود.
پدرش اخمی کرد و علی ادامه داد؛ من نمیتوانم از ماشین، استفاده شخصی کنم، بعد به دیگران بگویم که این کار را نکنند.
منبع:
بهداروند، غلامحسین، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: غروب روز ششم: روایت غلامحسین بشردوست، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۷۸، ۲۷۹، ۲۸۰، ۲۸۵