بچههای مسجد طالقانی(۲۷)؛
فصلی تازه/دومین شهید مسجد
اسماعیل تا این خبر را شنید آه حسرت باری کشید و روی زمین نشست. یاد حرف دیشب تیرداد افتاد که قرار بود بیاید و بحث را تمام کند. اشک در چشمانش حلقه زد و با او در دل خداحافظی کرد. او بعد از عنایت، دومین شهید مسجد طالقانی بود.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدتهای سپاه، با شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران، طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمانی بودند که در مناطق مرزی و همجوار با عراق ساکن بودند.
ازجمله شهرهایی که در آغاز جنگ هدف تاختوتاز دشمن بعثی قرار گرفت؛ شهرآبادان بود؛ اما در این بین مقاومت و ایستادگی مردم و بهویژه جوانان و بچه مسجدیهای محلههای شهرآبادان در برابر تجاوز دشمن، خاطراتی ارزشمند و ماندگار را بجای گذاشته است که مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس را بر آن داشته تا همزمان با ایام شروع جنگ تحمیلی هشتساله رژیم بعثی علیه ایران، در چند شماره این حوادث و اتفاقات را منتشر کند:
نیمههای اسفند ۱۳۵۹ بود. شرایط جنگ کمکم به سمتی پیش میرفت که نیروهای رزمی باید سازماندهی دقیقتری میشدند. به همین دلیل نیروهایی از مساجد که دوست داشتند مستقیم در بطن دفاع باشند، جذب سپاه یا بسیج شدند.
علیرضا فخارزاده به دورۀ آموزشی سپاه رفت. فریدون شفیعی و جعفر تفرقه و محمود فخر عالی زاده هم وارد سپاه شدند. عباس حیاتیان، فیروز کرار، سعید میرزاخانی، مسعود محمد زاده، غلامرضا منجزی و امیر شریفی جذب بسیج شدند. بعضی از بچهها هم در مسجد ماندند و به فعالیتهایشان تحت نظر شورای مساجد ادامه دادند.
اسماعیل سوری هم در کنار کار با شورای مساجد، با سازمان تبلیغات هم همکاری میکرد و بعد به مخابرات رفت. نعمت جذب وزارت ارشاد شد. حشمت در فرمانداری و نهضت سوادآموزی مشغول شد. غلام مسئول اتوبوسرانی آبادان شد و آنجا را احیا کرد و بعد هم به شرکت نفت رفت. جواد بشیر روحله و عباس حیاتیان پس از گذراندن دورههایی در بسیج به مخابرات رفتند. مسعود به سراغ درس رفت و حسابدار شرکت حفاری شد.
هرکدام از بچهها در شرایط جدید به کارهایی که میخواستند مشغول شدند؛ اما همیشه مسجد برایشان پایگاهی برای استراحت و دیدن دوستان بود و بهنوعی حکم خانه را داشت.
هنوز صندوقهای مهمات که وسایلشان را در آنها میگذاشتند برایشان عزیز بود و هنوز محل استقرارشان در مسجد را دوست داشتند و آن را حفظ میکردند. آنهایی که در مسجد فعالیت میکردند کارهایی تحت لوای شورای مساجد انجام میدادند و آنجا را همچنان فعال و پابرجا نگه میداشتند.
دومین شهید مسجد
تورج و تیرداد صاحب بهبهانی از جمله افراد مسجد طالقانی بودند که جنگ در جبهه مدن را انتخاب کردند. هر دوی آنها همان اول جنگ به مسجد علی ابن ابیطالب (ع) ملحق شدند و در تمام حوادث ریزودرشت آن روزهای مسجد شرکت داشتند؛ ولی اصلاً اهل خودنمایی و تظاهر نبودند.
تورج که برادر بزرگتر بود در همان اوایل انقلاب وقتی سپاه پاسداران تأسیس شد، به سپاه پیوست ولی تیرداد به دنبال درس و تحصیل بود.
بعدازاینکه بچههای مسجد هرکدام جذب کاری شدند، تیرداد که نیروی ذخیره سپاه آبادان بود و از این طریق با سپاه همکاری داشت، جزو اولین نفرات شورای مساجد بود که به سپاه پیوست و در جبهۀ مدن به خدمت پرداخت.
او مرتب به مسجد سر میزد و رابطهاش را با بچهها قطع نمیکرد. تیرداد خیلی دوستداشتنی و مهربان و شوخطبع بود. هر وقت به مسجد میرسید اول در حیاط مسجد همۀ خاطرات خندهدار جبهه را برای عباس تعریف میکرد و کلی باهم میخندیدند و بعد داخل مسجد میرفت تا بقیه بچهها را ببیند.
پدر تورج و تیرداد از دبیران باسابقه آبادان و بسیار وطندوست بود و با عقاید و رفتار پسرانش اصلاً موافق نبود ولی این دو برادر همیشه با احترام با پدرشان رفتار میکردند و طعنهها و کنایههای او را تحمل میکردند.
وقتی بچهها از آنها درباره پدرشان سؤالی میپرسیدند؛ در جواب میگفت هرکس تکلیفی داره و خودش بهتر میدونه پدرم نمی دونه که اگه ایران رو بگیرن، دشمن به هیچ کدوم از ما رحم نمیکنه!
در مسجد بچهها دورهم نشسته بودند و مشغول صحبت درباره بنیصدر بودند. تیرداد پیش آنها نشست بین او و اسماعیل بحثی شکل گرفت. تیرداد معتقد بود که بنیصدر در تفکرات سیاسی و اقتصادی خیلی توانمند است ولی عدهای نمیگذارند خدمت کند اما اسماعیل بنیصدر را خائن میدانست و میگفت ترس و خیانت او باعث سقوط خرمشهر شده است.
بحثهای سیاسی و اعتقادی بین بچههای مسجد طبیعی بود. آنها در عین دوستی همیشه بحث و گفتوگوهای زیادی با هم میکردند؛ ولی به عقاید یکدیگر احترام میگذاشتند.
بحث آن دو نفر خیلی داغ شده بود که دوستان تیرداد که عازم مدن بودند، دنبالش آمدند. او خداحافظی کرد و از پیش بچهها بلند شد تا برود.
رو به اسماعیل کرد و با خنده گفت: الان دارم میرم ولی وقتی برگشتم مجابت میکنم حق با منه.
فردای آن روز یعنی ۲۹ اسفند ۱۳۵۹ خبر دادند که او چند ساعت بعد از رسیدن به مقرشان براثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسیده است.
اسماعیل تا این خبر را شنید آه حسرت باری کشید و روی زمین نشست. یاد حرف دیشب تیرداد افتاد که قرار بود بیاید و بحث را تمام کند. اشک در چشمانش حلقه زد و با او در دل خداحافظی کرد. او بعد از عنایت، دومین شهید مسجد طالقانی بود.
ادامه دارد…
منبع:
علیرضا فخارزاده، سعیده سادات محمود زاده حسینی، بچههای مسجد طالقانی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۵۷، ۲۵۸، ۲۵۹، ۲۶۰، ۲۶۱