«محمد قریب» پیشاز آنکه در یکم بهمن ۱۳۵۳ شمسی، گونه مرگ را ببوسد، آنقدر قشنگ زندگی کرده بود که انگار قصه گفته بود برای مردم. حکایتش را بعدها تعریف کردند در یک سریال تلویزیونی، اما قصههای قریب بیشاز اینها بود.
سال ۱۲۸۸ به دنیا آمد و چهآمدنی! در میانه رنجهای مردم ایران و در سالهای قحطی و بیماری قد کشید و شاگرد دارالفنون شد، در فرانسه طبابت خواند و بازگشت و آنقدر هرجا میرفت، میدرخشید. نشان دانش گرفت از دانشگاه تهران و نشان عالی فرهنگ از ایران و نشان «لژیون دونور» از فرانسه که بالاترین نشان افتخار است در این کشور که روزگاری مهد طب مدرن بود.
همه اینها در حالی بود که در ایران آنسالها چندان امکاناتی در اختیارش نبود؛ انگار که هیچ نبود و اگر میخواستند درباره یک بخش طب چیزی بیاموزند یا بیاموزانند باید ابتدا میرفتند و برای آن بخش یکجایی در یک بیمارستانی راهاندازی میکردند. اینطوری بود که دکتر قریب برای بیمارستان هزار تختخوابی تهران، بخش اطفال تاسیس کرد و علوم و فنون را به دیگران آموخت و آموخت و آموخت تا بنیانگذار دانش نوین پزشکی کودکان در ایران شد.
دکتر قریب، فرنگ زیاد میرفت، ولی هرگز فرنگی نشد؛ آدم این مملکت بود و ماند!
آبروی طب مدرن!
آن موقع که «محمد قریب» پزشک یا به قول مردمی که دوستشان داشت، «دکتر» شد هنوز دکترها چندان محبوب نبودند. ایرانیها بیش از هزار سال اعتماد کرده بودند به طب سنتی و طبیبان، دوای دردهایشان بودند و به طب مدرن و داروهایش که از فرنگ میآمد، اعتماد نداشتند؛ امثال «محمد قریب» آبرو دادند به طب مدرن در ایران.
نشان «لژیون دونور»، بالاترین نشان افتخار فرانسه، متعلق به دکتر قریب
درمان جگرگوشههای مردم!
چگونه دکتر قریب به طب مدرن، آبرو داد و محبوب مردم شد؟ با اخلاقش و تعهدش و اینکه میگفت: «اگر پزشک هستی، دیگر متعلق به خودت نیستی و اگر متعلق به خود هستی دیگر پزشک نیستی» و با سجادهای که در بخش استراحت پزشکان بیمارستان هزار تختخوابی همیشه پهن بود و عبادتگاه دکتر قریب بود و با آیههای نورانی قرآن که پیش از شروع کار و طبابت روزانه زمزمه میکرد و میشنیدند، همکارانش و با دانشی که به نیکویی به کار میگرفت و بیماری کودکانی را درمان میکرد که دلبند و پارهتن پدر و مادری بودند و کودکانی که جگرگوشههای مردمی بودند.
یادگاری باارزش از ایام دور؛ تابلوی مطب دکتر قریب
دکتر قریب، کتاب طباطفال هم نوشت و شاگردانی که تربیت کرد، بزرگان پزشکی ایران شدند. عضو مجامع بینالمللی طب بود و مکرر دعوت میشد به همایشهای طباطفال در سراسر جهان. اما همه عمر آدم این مملکت بود و اینطوری محبوب و معتمد مردم شد که مثل فرنگیمآبها و فرنگرفتههای برهنه و تهی بازگشته نبود و مثل آقاها بود و ردای خدمت داشت بر تن و زیر بلیت هیچکسی حتی «شاه» هم نمیرفت که «هیچکس» و «ناکس» بود در چشمش. در کلاسهایش به دانشجویان رشته طب، درس اخلاق هم میداد و ناگزیر از بیاخلاقی پهلوی دوم هم انتقاد میکرد و آزار هم میدید البته. یکبار که اخراجش کردند به دستور شاه کودتاچی «از فرنگ بازگشته» بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. آنموقع استاد دانشگاه تهران بود و دهنکجی مردم به شاه کمسواد بیدانش اینکه وقتی اخراج شد محبوبتر شد میان همکاران و شاگردان و دوستان و آشنایان و مردمش.
سریال «روزگار قریب» درباره زندگی دکتر قریب سال ۱۳۸۶ از تلویزیون پخش شد تا یکی دیگر از گوهرهای ایرانزمین غریب نماند!
روزی که رفت…
محمد قریب همه عمر مثل آقاها زندگی کرد و آن نشانها که گرفته بود به چشم خودش و دیگران نیاورد و آنقدر خدمت کرد که از مردم نشان گرفت و روزی که رفت، مقتدای مردم آمد و بر پیکرش نماز خواند؛ آیتالله سیدشهابالدین مرعشی نجفی. بعدها پروفسور «حسین قریب»، پسر دکتر قریب همه قصههای زندگی پدرش را ریخت در یک عبارت و گذاشت جلوی روی تاریخ: «خدمت به خلق برای رضای خالق».
نماز میت بر پیکر دکتر قریب به امامت آیتالله مرعشی نجفی. مزار دکتر قریب در آرامستان شیخان قم قرار دارد