چه کسی پناهگاه را یادش هست؟ تجربه حضور در پناهگاه در دوره جنگ تحمیلی از آن خاطرههاست که فراموش نمیشود و خاطرهدارانش هزار بار شاید تعریف کرده باشند برای دیگران. آن سالها، روزگاری بود برای خودش.
از سال ۱۳۶۲ موشکباران شهرهای بزرگ و مراکز جمعیتی ایران شروع شد و تا پایان جنگ تحمیلی، ۵ دوره موشکباران و بمباران شدید صورت گرفت که مجموعه این وقایع به «جنگ شهرها» معروف است. مردم بیدفاع هم در شهرها کاری نمیتوانستند انجام دهند جز اینکه موقع حمله پناه بگیرند و وضعیت اینطوری بود: «همهچیز با شنیدهشدن این پیام و آژیر قرمز شروع میشد: توجه! توجه! علامتی که هماکنون میشنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است…
بعد برق قطع میشد و شهر در خاموشی به سر میبرد و این نور چراغقوهها و شمعها بود که راهپلهها و کوچهها را برای رسیدن به پناهگاه روشن میکرد. در این میان در خارج از پناهگاه صدای ضدهواییها بود که به گوش میرسید و غرش موشکها در آسمان و بعد صدای انفجاری مهیب».
همین پناهگاهها چه بسیار خاطرهها که ساختند برای چند نسل از ایرانیها.
پناهگاه، یا بود یا میکندند!
پناهگاه از کجا آمده بود؟ هر جا در زیر زمین، تونل یا تأسیسات زیرزمینی وجود داشت که در برابر حملات هوایی امن بود از همان اوایل شروع جنگ شهرها به پناهگاه تبدیل شد. برخی اماکن زیرزمینی نیز پس از مقاومسازی به پناهگاه تبدیل میشدند. هر جا هم که پناهگاه ضروری بود ولی وجود نداشت و البته در برخی اماکن پرجمعیت نظیر مدارس، پناهگاه زیرزمینی طراحی و ساخته میشد.
بیشتر پناهگاههای دوره جنگ تحملی نیز در زیرزمین ساختمانهای دولتی و نهادها و ارگانهای حکومتی و سازمانهای خدماتی بودند یا در ورزشگاهها، ساختمانهای اداری و تجاری، شرکتها، مجتمعهای مسکونی، بانکها، دانشگاهها و مدارس. با این همه، بسیاری از مردم که در کوچهپسکوچهها به پناهگاه دسترسی نداشتند یا فاصلهشان با نزدیکترین پناهگاه خیلی زیاد بود در خانههایشان پناهگاه درست کرده بودند؛ معمولا در بخشی از زیرزمین یا انباری یا پارکینگ پناه میگرفتند یا در حیاط سنگر چیده بودند.
گاهی هم اینطوری بود: «برخی از مردم اتاق مهمان را به زیرزمین منتقل کرده بودند یا کنار ایوان و بالکن گونیهای پر از شن چیده بودند که تا سقف میرفت». و گاهی اینطوری: «چهار پسرم هر یک در مناطق عملیاتی غرب یا جنوب حضور داشتند. بنابراین من به همراه چهار عروسم با بیل و کلنگ در منزلم در جنوب تهران پناهگاهی را با ۲۰ روز کار شبانهروزی حفر کردیم تا فرزندان و نوههایم در امان باشند… مدتی بعد که یکی از فرزندانم از جبهه به خانه بازگشت پناهگاه را با گچ، آهک و آجر طاق زد و آن را مقاومسازی کرد».
روایتهای متفاوتی نیز از هنگام حمله هوایی ارائه شده است، ازجمله اینکه: «نوجوان بودم… موقع آژیر هر کسی هر چه دم دستش بود، میآورد پایین و در کوچه دور هم میخوردیم. پناهگاهی که نبود و بچههای همسن با هم بازی میکردیم».
سبک زندگی پناهگرفتن!
خیلیها نمیدانند که آن سالهاعید نوروز داشتیم که زیر موشکباران بود و نوروز سال ۱۳۶۷ بود و ناامنترین نوروز قرن بود. وضعیت نوروز آن سال چنین بود: «موشکباران تهران در ایام نوروز تا ۱۱ فروردین ادامه داشت و رژیم بعثی عراق اعلام کرد از ۲۳ اسفند تا ۲ فروردین ۱۰۶ موشک به سمت شهرهای ایران پرتاب کرده است… در سفرههفتسین یک رادیوی ترانزیستوری کوچک هم میگذاشتند تا اگر برقها قطع شد از قرمزی یا سفیدی وضعیت بیخبر نمانند… نوروز آن سال دید و بازدید خطر جانی داشت». در دوره دفاع مقدس شتافتن به سوی پناهگاه و همچنین شیوه پناهگرفتن در جایی امن، نوعی سبک زندگی بود و البته تا اواخر جنگ، مردم دیگر یاد گرفته بودند که چه باید کرد و آموزشهایی که از تلویزیون و رادیو به گوششان میرسید هنگام خطر به کار میبستند و دیگر هر کسی در خانه یا محل، پناهگاهی برای خود و خانوادهاش یافته بود یا ساخته بود و بالطبع تلفات و خسارات هم کمتر میشد.
کسانی هم که موقع موشکباران در خیابان بودند هرجایی به نظرشان امن بود پناه میگرفتند یک نفر چنین تعریف کرده است: «وقتی صدای آژیر میآمد دیگر چراغ قرمز و زرد مهم نبود، مثل گلوله به هر طرف میرفتیم. یکبار هم داشتم نزدیک میدان هفت تیر مسافر میزدم که آژیر زدند و من و مسافرها همینجوری ماشین را ول کردیم و دویدیم زیر پل کریمخان، فکر میکردیم آنجا امن است».
به جای پناهگاه، میرفتیم پشتبام!
در پناهگاهها معمولا ترس و هراس بود؛ کوچکترها بودند که میترسیدند و فریاد میزدند و بزرگترها بودند با دلنگرانیها و هولها و خدا نکندها. ولی همهاش این نبود و خاطرهها تعریف کردهاند که چگونه بود و تعریف کردهاند: «در چندینبار حمله هوایی عراق، همسایگانی نیز به پناهگاه ما میآمدند. در آن زمان که هنوز این محله برق نداشت مجبور بودیم تا از یک چراغ فیتیلهای کوچک… استفاده کنیم. در پرتو نور آن فرزندانمان را دلداری میدادیم و برایشان لالایی میخواندیم تا با خیال آسوده بخوابند».
اینگونه نیز تعریف کردهاند: «آنزمانها مردم کمتر با ترس آشنا بودند و زمانی که حمله هوایی میشد ابتدا زنها، بچهها و سالمندان به کمک جوانان در پناهگاهها اسکان داده میشدند و اگر به کمکهای مردم نیاز بود اصلا دریغ نمیکردند». و اینگونه روایت کردهاند: «هنگام به صدا درآمدن آژیر خطر به جای رفتن به پناهگاه به پشتبامها میرفتیم و مسیر حرکت هواپیماها و گلوله تیربارهای مستقر در پشت بام مساجد، مراکز نظامی و انتظامی را تماشا میکردیم». و اینگونه گفتهاند: «با صدای آژیر بهاجبار خانواده باید بیدار میشدم و در پناهگاه یا حیاط خانه حضور مییافتم… سوز و سرمای زمستانهای تبریز بر همگان آشکار است و در آن سالها گاهی مجبور بودیم در دمای ۱۷ درجه زیر صفر در حیاط خانه ساعتها منتظر آژیر سفید باشیم».
تلخی مکرر یک حادثه
پناهگاهها در ایران خاطره زیاد دارند و البته یک خاطره تلخ هم دارند که حادثه بمباران پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه است که در روز ۲۶ اسفند سال ۱۳۶۶ رخ داد؛ هنگامی که ۵۰۰ نفر پس از آژیر قرمز در آن پناه گرفته بودند. در آن حادثه ۷۶ نفر شهید و ۱۸۵ نفر مجروح شدند و تلخی واقعه در این حد بود: «یکی از بازماندگان این فاجعه، هفت نفر از اعضای خانواده دو دختر، چهار نوه و دامادش را دست داده بود». و در این حد بود: «بعضی را سر پایی عمل میکردیم، ترکشها را از بدنشان در آوردیم و بعد ارجاع میدادیم به بیمارستانهای دیگر. تا ساعت سه نصفه شب مشغول جراحی بودیم. همه جنازهها سوخته و تکهتکه شده بودند».
پناهگاههای دوران دفاع مقدس بخشی از حافظه جمعی چند نسل از ایرانیان هستند که خاطرات تلخ و شیرین دارند ولی این حادثه تلخ آخری یک تلخی مکرر هم دارد که این است: «در حادثه بمباران پناهگاه پارک شیرین کرمانشاه موشک از داخل کانال هواکش وارد پناهگاه شد و منجر به افزایش شدید تلفات گردید. براساس اسناد به دست آمده و بهروایت شاهدان عینی، گروهک منافقین در این حمله نقش داشتهاند. بهگفته شاهدان ظاهرا در روز بمباران دو نفر که چیزی شبیه ساعت در دست داشتهاند… که با آن گرای محل پناهگاه را دادهاند، به داخل پناهگاه آمده و درست بعد از خروج آنها پناهگاه بمباران شده است».
آژیر وضعیت قرمز برای کسانی که آنروزها را به چشم دیدهاند یک نوستالژی مهم و فراموشنشدنی است.