مقاومت در غائله شمالغرب / ۱
هشدار امام خمینی (ره) به مردم کردستان / «مژده به مردم سنندج! گوشت طرفداران خمینی ارزان شد؛ کیلویی ده تومان!»
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمنماه سال ۱۳۵۷، همواره دشمنان درصدد براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران برآمدند و با برپایی غائلههای مختلف در گوشه و کنار کشور به دنبال ایجاد آشوب و فتنه و از بین بردن اتحاد میان مردم در سراسر کشور بودند. با حضور نیروهای ضدانقلاب در شمال غرب کشور، مناطق کردنشین غرب و شمالغرب، مأمن مخالفان انقلاب اسلامی گردید و طی برنامهای حسابشده، ابتدا پاسگاههای ژاندارمری در نواحی مرزی به دست گروههای چپ خلع سلاح و غارت شد. بدینگونه کنترل مرز از دست دولت موقت خارج گردید. پسازآن پادگانها و مراکز نظامی شهرها یکی پس از دیگری مورد تعرض و حمله قرار گرفتند. آنان فضای کلی شهرها در مناطق غرب و شمالغرب را تحت تأثیر قرار داده و اوضاع را متناسب با خواستههای خود تغییر دادند. جادهها و راههای ارتباطی ناامن گردید و کمین و راهبندان، سرقت، آدمربایی، قتل و فحشا به اوج خود رسید؛ آنها با محاصره شهر پاوه قصد داشتند تیر خلاص را شلیک کرده و نقشه تجزیه ایران را عملی سازند؛ غافل از اینکه فرمان بسیج عمومی حضرت امام (ره) در ۲۷ مردادماه ۱۳۵۸، که نیروهای نظامی و انتظامی را ملزم میساخت با تمام توان و تجهیزات کامل راهی پاوه شوند، چنان طومارشان را درهم پیچید که ظرف ۱۵ روز نهتنها پاوه که کل منطقه از وجود منحوسشان پاکسازی شد.
ما بدینوسیله برآنیم تا طی چند گزارش به حوادث منتهی به پایان سال ۱۳۵۷ و اوایل سال ۱۳۵۸ بپردازیم که برگرفته از کتاب «پرواز ساعت شانزده» به روایت سردار جواد استکی است. سردار استکی در این کتاب به کارنامه عملیاتی سپاه استان اصفهان در مبارزه با نیروهای ضدانقلاب شمال غرب در سال ۱۳۵۸ پرداخته است.
با پیروزی انقلاب، کمیتههای متعددی در سنندج شروع به فعالیت کرده بودند. یکی از این کمیتهها در پاساژ نور واقع در سهراه آیتالله مردوخ مستقر بود. مسئولیت این کمیته با «شاطر محمد» بود. کمیتهای هم در محل فعلی بانک انصار مستقر بود که مسئولیتش را «ماشاءالله بختیاری» بهعهده داشت. خطمشی این کمیته بیشتر تحت تأثیر احمد مفتیزاده بود. آن زمان مفتیزاده علیه کمونیستها با تندی صحبت میکرد و هنوز مواضع ضدنظامش را علنی نکرده بود. کمیتهای هم در بازار به مسئولیت «شهید حاج مسعود غمیان» شکل گرفته بود و بیشتر به امورات بازار میپرداخت. حاج مسعود غمیان از بازاریان سرشناس و بانفوذ سنندج بود که نقش مهمی در راهاندازی و تشکیل کمیتهها داشت. همچنین نیروها و عناصر کمیتهها از راهنماییهای او در اداره کمیته و مواجهه با ضدانقلاب بهره میبردند؛ اما خطمشی و سرپرستی کلی کمیته شهر با حجتالاسلام صفدری بود که محوریت نیروهای انقلابی را برعهده داشت.
ساعت ۶ صبح روز ۲۸ اسفندماه ۱۳۵۷، نیروهای مهاجم، حلقه محاصره مقرّ کمیته صفدری و پادگان سنندج را تنگتر کردند. علت حمله به کمیته صفدری این بود که مفتیزاده از سرهنگ صفری (فرمانده پادگان) درخواست کرده بود تعدادی اسلحه در اختیار نیروهای او قرار دهد، اما سرهنگ صفری تحویل اسلحه را به موافقت حجتالاسلام صفدری و رئیس ستاد موکول کرده بود و آقای صفدری نیز با دادن اسلحه به آنها مخالفت کرده بود. درنتیجه هواداران مفتیزاده به کمیته آنها حمله کرده بودند. شبِ درگیری، مفتیزاده برای جلسه مُلاهای اهل سُنت به سقز رفته بود. در این جلسه عزالدین حسینی، مفتیزاده، شیخ جلال و چند نفر دیگر از شخصیتهای کُرد در منزل ملاعبدالله محمدی، امامجمعه سقز، جمع شده بودند. رحمان اباذری، که آن زمان نگهبان منزل امامجمعه سقز بود، درباره آن شب میگوید:
«آن موقع من نگهبان منزل امامجمعه بودم و سنوسال خیلی کمی هم داشتم. آقای محمدی با عصبانیت شدید به شیخ عزالدین [حسینی] میگفت: آقا تو چه میخواهی؟ چرا آشوب بهپا میکنی؟ اول ما ببینیم وضعمان چی است؟ کردستان وضعیتش چه میشود؟ ما آباد بشویم بعد این حرفها و شعارهایی که شما میدهید باید مطرح بشود. بعد حتی در آن جلسه به آقای مفتیزاده هم حمله کرد و گفت: مگر ما مسلمان نبودیم که مرتب میگویید اسلام، اسلام. با این اسلام، اسلامت مردم را عصبانی میکنید.
آقای محمدی نسبتبه عزالدین حسینی و مفتیزاده، که مطرحتر هم بودند، اشراف بهتر و بیشتری بر مسائل و مشکلات سنندج داشت. درنهایت قرار شد همه آقایان اطلاعیهای صادر کنند و در آن حمایت مردم کردستان از حضرت امام و انقلاب اسلامی را اعلام کنند، اما تأکید کنند که درخواست خودمختاری هم دارند. پس از پایان جلسه، ازسوی مخابرات مفتیزاده را فراخواندند. مفتیزاده هم باعجله بههمراه دو محافظ و رانندهاش سوار بر ماشین آهو، به مخابرات رفت. عدهای از مردم جلوِ مخابرات علیه او شعار میدادند و مرگ بر مفتیزاده و مرگ بر «قیاده موقت» میگفتند؛ آن زمان به نیروهای بارزانی «قیاده موقت» میگفتند؛ چراکه گمان میکردند از نیروهای نظام بوده و با آقای مفتیزاده یکی هستند. اباذری ادامه میدهد:
«آقای مفتیزاده از مخابرات که بیرون آمد، دستش میلرزید و صورتش سُرخ شده بود. سوار ماشین شد و رفت. از اطرافیان او پرسیدیم چی شده؟ گفتند: سنندج جنگ شدیدی شده. دور پادگان محاصره است و از سنندج آقایی به اسم صفدری زنگ زده که سریع ایشان به سنندج برگردد. امکان دارد پادگان سنندج سقوط کند.»
ساعت۶:۳۰ صبح عدهای از نیروهای رزمنده مذهبی، پاسداران و سربازان از کرمانشاه با بالگرد به داخل پادگان منتقل شدند. با ورود این نیروها، که با فداکاری خلبان احمد کشوری در زیر بارانی از گلوله مهاجمان انجام شد، افراد داخل پادگان نیز روحیه گرفتند و به حفظ پادگان امیدوار شدند. دو بالگرد هم با تیراندازی از هوا به آنها کمک میکردند. ساعت ۱۰ صبح اطلاعیهای از رادیوِ سنندج پخش شد. در این اطلاعیه آمده بود:
«همشهریان عزیز چنانکه میدانید، آتشبس مورد موافقت قرار گرفته و باید طرفین دست از تیراندازی بردارند. لذا به خاطر حفظ شهر و جلوگیری از هرگونه برادرکُشی، استدعا داریم به هیچ وجه بهطرف پادگان تیراندازی نکنید.»
بهرغم صدور اعلامیه تَرکِ مخاصمه، همچنان برخوردهای خونین بین گروههای مسلح و نظامیان داخل پادگان ادامه داشت. شهر حالت جنگی به خود گرفته بود؛ رفتوآمدی در خیابانها انجام نمیشد؛ تمام نقاط شهر سنگربندی شده بود؛ رادیوِ سنندج به دست حملهکنندگان افتاده بود. آنها مرتب از مردم میخواستند از خانههایشان خارج نشوند و آنهایی هم که اسلحه دارند به حملهکنندگان به پادگان بپیوندند. مدارس شهر به دستور مدیرکل آموزشوپرورش کردستان تا اطلاع ثانوی تعطیل شده بود. صاحبان مغازهها هم از ترس دامنهدار شدن حملات، مغازههای خود را بسته بودند. از یک طرف صفری، فرمانده پادگان سنندج، که توسط مهاجمان بازداشت شده بود، ازطریق رادیو برای نیروهای پادگان پیام میداد تا به مقاومتشان پایان بدهند. از طرف دیگر ستاد ارتش در تهران به مدافعان پادگان پیغام میداد دربرابر مهاجمان ایستادگی کنند. مدافعان نیز بدون توجه به دستورهای سرهنگ صفری، به مقاومت خود ادامه میدادند. ساعت ۱ بعدازظهر ۲۸ اسفندماه، امام پیامی خطاب به مردم کردستان صادر کردند و در آن درمورد حمله به نیروهای نظامی، بهویژه ارتش و ساختمانها و مراکز آنها، هشدار دادند. در این پیام آمده بود:
«شنیده شده که عدهای وضع کردستان عزیز را مغشوش کردهاند و نمیخواهند بگذارند مسلمانان آسایش داشته باشند و برخلاف اسلام عمل میکنند. این عده به ارتش، که اکنون بهسوی ملت مسلمان برگشته و از آن تبعیت میکند، حمله میبرند و آنها را مورد توهین قرار میدهند. این قبیل کارها برخلاف اسلام و مصالح مردم مسلمان است. مردم کردستان و سایر نقاط باید بدانند که هرگونه حمله به ارتش و ژاندارمری از نظر ما مردود است و ما با برادران اهل سنت خود هیچ اختلافی نداریم. همه اهل ملت واحد و قرآن واحد هستیم. ارتش و ژاندارمری و پلیس نیز باید بدانند که از این به بعد آنها حافظ مصالح و استقلال مردم مسلمانند و اگر کسی به آنها حمله کند، از مردم مسلمان نیست و عمال اجانب است و باید نیروهای مسلح با قدرت از منافع و مصالح ملت مسلمان دفاع کنند و هرگونه حملهای را به خود و به نوامیس مردم با قدرت دفع نمایند.»
اما در ادامه درگیریها، پادگان گروهان ژاندارمری دیواندره نیز به تصرف نیروهای ضدانقلاب درآمد و سلاحها و مهمات آن غارت شد. ۲۵ قبضه از اسلحههای این پادگان برای کمک، به مهاجمان سنندج رسید. کمیته انقلاب اسلامی سنندج نیز تا غروب آفتاب سقوط کرد. تفنگداران مفتیزاده اطراف کمیته جمع شده بودند و شاطر محمد را تهدید به قتل میکردند. او هم در پاسخ، اعلامیه امام را به آنها یادآوری میکرد؛ اما آنها بدون توجه به این صحبتها، کمیته را گلولهباران کردند که شاطر محمد مجروح شد؛ ابتدا تیری به کتف او اصابت کرد و سپس به دهان و گلویش. شاطر محمد مرتب با سعید جعفری در کرمانشاه تماس میگرفت و بر رساندن نیرو تأکید میکرد. او وضعیت لحظهبهلحظه محاصره را گزارش میداد، اما زمان کوتاهتر از آن بود که کمکرسانی به محاصرهشدگان کمیته ممکن باشد. او در آخرین تماسش با بیسیم گفت:
«دیگر نیازی نیست کمک بفرستید. چون ما تا چند دقیقه دیگر شهید خواهیم شد، اما بدانید اگر ما به جای شما بودیم، با چنگ و دندان به دفاع از شما میآمدیم.»
این تأسفبارترین پیامی بود که از سنندج شنیده شد. شاطر محمد اوضاع وخیمی داشت. پاسداران حاضر در کمیته و یکی از پسران شاطرمحمد به نام حشمتالله تصمیم گرفتند او را به بیمارستان برسانند. حسین هلالی، شاطرمحمد را به دوش گرفت و با چند پاسدار از کمیته خارج شد، ولی ضدانقلاب آنها را به گلوله بستند. حشمتالله با پرچم سفیدی که در دست داشت، موفق شد پدر را به بیمارستان ببرد، ولی خود مورد حمله مهاجمان قرار گرفت و با هفتاد ضربه خنجر و ساطور به شهادت رسید. ضدانقلاب تکههای بدن حشمتالله را سرِ دست میچرخاندند و فریاد میزدند «مژده به مردم سنندج! گوشت طرفداران خمینی ارزان شد؛ کیلویی ده تومان!» شاطرمحمد در اتاق جراحی بیمارستان بود که مهاجمان به بیمارستان نیز حمله کردند و روی تخت جراحی، او را به رگبار بسته و بعد بدن بیجان او را هم تکهتکه کردند. آنها حتی به اجساد تکهتکه این پدر و پسر هم رحم نکردند و با بستن آنها به ماشین، در سطح خیابانهای شهر به روی زمین کشیدند.