به مناسبت روز پزشک؛
حضور داوطلبانه در خط مقدم جهت مداوای رزمندگان
چندین بار داوطلبانه به جبهه رفت و در بیمارستانهای صحرایی یا اورژانسها خدمت کرد. او حتی بعد از اشتغال به کار، ازآنجاکه به دلیل کمبود پزشک از مراجعت ایشان به جبهه ممانعت میکردند، به دلیل شور و اشتیاقی که آن شهید بزرگوار به حضور در جبههها داشت، از اوقات فراغت و مرخصی سالانه استفاده میکرد و برای مدت کوتاهی به رزمآوران دلیر اسلام میپیوست.
به گزارش تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، در هشت سال دفاع مقدس یکی از اقشاری که علیرغم نقش و مأموریت اثرگذار در جهت بهبود سلامتی رزمندگان مجروح، کمتر به چشم آمدهاند، جامع پزشکان و بهداران رزمی بودهاند که با به خطر انداختن جان خود، دانش خود را در جهت پیشبرد عملیاتهای دفاع مقدس بکار بردهاند.
به مناسبت روز پزشک و تجلیل از جایگاه مقدس تمامی پزشکانی که جان خود را در راه تحقق اهداف عالیه انقلاب و دفاع مقدس، هدیه دادند، برخی از شهدای پزشک و بهداران رزمی معرفی میشوند:
شهید دکتر احمد صادقیان
شهید دکتر احمد صادقیان در سال ۱۳۱۵، در خانوادهای مذهبی و متدین در حومه اصفهان چشم به جهان گشود و در محیطی آمیخته با فرهنگ و تعالیم اسلامی تربیت شد.
شهید در همان سنین کودکی همراه برادران به آبادان مهاجرت کرد و در آن شهر مشغول به تحصیل شد. او در کنار تحصیل، کار میکرد و سرانجام در سال ۱۳۴۲، با درجه دکترای پزشکی از دانشگاه تبریز فارغالتحصیل و در آبادان مشغول به طبابت شد.
معالجه رایگان بیماران محروم
دکتر احمد صادقیان در زمان طاغوت با وجود نفوذ فرهنگ فاسد غربی، تعالیم فرهنگ اسلامی را در میان مردم تبلیغ میکرد. در این راستا، کتابها و رسالههای علمای بزرگواری همچون استاد مطهری و دکتر مفتح را میخرید و به قیمت کم بین مردم توزیع میکرد. در همین زمینه، او در بسیاری از مساجد آبادان کتابخانه تأسیس کرد.
همچنین در بسیاری از موارد، بیماران مستمند را بهطور رایگان معالجه میکرد و حتی برایشان دارو میخرید. به خاطر همین علاقه خدمت به محرومان بود که سالهای متمادی در درمانگاه خیریه آبادان بهطور نیمهوقت در خدمت مردم بود.
با آغاز انقلاب فعالیتهای ایشان بیشتر شد و علاوه بر پخش اعلامیههای امام خمینی، شبها تا دیر وقت در جاهای امن، به مداوای مجروحان انقلاب میپرداخت.
با شروع جنگ تحمیلی، دکتر احمد صادقیان مدت زیادی در آبادان ماند و در خدمت جبهه و جنگ بود. سپس به اصفهان رفت و ابتدا در درمانگاه خیریه عسگریه و سپس در ذوبآهن و بعد در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول به کار شد.
در مواقع آمادهباش، شبانهروز در بیمارستانها بود و وقت خود را صرف مداوای مجروحان جنگی و مردم مستضعف میکرد.
حضور داوطلبانه در خط مقدم جهت مداوای رزمندگان
احمد چندین بار داوطلبانه به جبهه رفت و در بیمارستانهای صحرایی یا اورژانسها خدمت کرد. او حتی بعد از اشتغال به کار در بیمارستان شهید صدوقی، از آنجا که به دلیل کمبود پزشک از مراجعت ایشان به جبهه ممانعت میکردند، به دلیل شور و اشتیاقی که آن شهید بزرگوار به حضور در جبههها داشت، از اوقات فراغت و مرخصی سالانه استفاده میکرد و برای مدت کوتاهی به رزمآوران دلیر اسلام میپیوست.
در سال ۱۳۶۵، سرانجام دکتر احمد صادقیان با اینکه چند روزی بود که از عملیات کربلای ۴ برگشته بود، با شروع عملیات کربلای ۵ به جبهه رفت و در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
ادامه راه شهادت توسط فرزند
یادگار آن شهید، پنج فرزند بود که در ادامه راه پدر و پیروی از خط سرخ شهادت، شهیدی دیگر از این سلاله پاک، تقدیم انقلاب و اسلام شد.
شهید امید صادقیان، دانشجوی رشته کامپیوتر دانشگاه اصفهان، در سال ۱۳۶۷، در عملیات بیتالمقدس ۷، در میعادگاه عاشقان و شهادتگاه پدر، شلمچه، به دیدار معبود و محبوب خود شتافت و ثابت کرد که فرزند خلف پدر و شاگرد ممتاز مکتب سرخ خمینی و گوشبهفرمان امام عزیز خود بود.
شهید علی نجفی
شهید علی نجفی در سال ۱۳۴۳ در روستای بوربور از بخش مانه شهرستان بجنورد متولد شد. تا پایان دوره ابتدایی در همان روستا درس خواند و بعدازآن برای ادامه تحصیل به بجنورد رفت.
پدرش از روزهای تحصیلش میگوید: او را به مدرسه گذاشتیم؛ همه نمراتش ۲۰ بود. روزی به من گفتند به مدرسهاش بروم. یکی از معلمها گفت: آقا این پرونده پسرتان را ببرید به مدرسه دیگر. گفتم: مگر پسر من چکار کرده؟ گفت: این بچه حیف است. باید به مدرسه بهتری برود و در آنجا درس بخواند.
او بعدها برای ادامه تحصیل در رشته بهیاری به مشهد رفت. ابتدا در بیمارستان شهید کامیاب و سپس در بیمارستان امام حسین (ع) مشغول به کار شد.
شهید نجفی علاوه بر کار در بیمارستان امام حسین (ع)، مسئولیت بهداری سپاه را بر عهده داشت. با آغاز جنگ تحمیلی حضور او در جبههها بیش از حضور در شهر و بیمارستان بود. او که مسئولیت بهداری لشکر ۵ نصر را نیز بر عهده داشت، سرانجام در عملیات کربلای ۵، هنگام رفتن به پست امداد، براثر اصابت ترکش خمپاره به پهلوی راستش به شهادت رسید.
همرزم شهید
دغدغه برپایی اورژانس در خط مقدم
در عملیات کربلای ۵، جلوی اورژانس تیپ ویژه شهدا ایستاده بودیم که علی آقا بهاتفاق یکی دیگر از برادران پاسدار نزد ما آمدند و بعد از احوالپرسی گرم، سؤال کردم: حاجآقا نجفی کجا میروید؟ گفت: میخواهیم برویم و محلی را برای اورژانس شناسایی کنیم.
گفتم: الآن که در منطقه اورژانس داریم! در جوابم گفت: چون رزمندگان در حال پیشروی هستند، این اورژانس نسبت به خط مقدم دور است و به همین دلیل، به مجروحان دیرتر امداد میرسد. به دلیل اینکه فاصله را کمتر کنیم، میرویم مکانی را شناسایی کنیم تا اورژانس را به آنجا انتقال دهیم. او رفت و ساعاتی بعد خبر شهادتش را به ما دادند.
روایت همسر شهید
اهمیت حجاب
علی آقا مدتی مسئول بیمارستان امام حسین (ع) بود و برای مدت کوتاهی پذیرش نیرو نیز بر عهده او بود. چون بیمارستان متعلق به سپاه بود، علی آقا همه را زیر ذرهبین میگذاشت. دوست داشت کارکنان بیمارستان با تقوا باشند.
روزی یک پزشک زن وارد دفترش شد تا در مورد کار در بیمارستان صحبت کند. علی آقا به احترام از جایش بلند شد، بعد به آن خانم گفت: من به احترام علمتان بلند شدم ولی چون حجاب کامل ندارید، از پذیرش شما معذوریم. اینجا تقوی حرف اول را میزند. گرچه علم شما برای ما محترم است ولی اگر لطف کنید چادر سرتان کنید، ما در خدمتتان خواهیم بود.
بعدازاین موضوع، آن خانم چادر سرش کرد و در بیمارستان مشغول به کار شد. بعدها که فهمید علی آقا شوهر من است، به من گفت: شوهر شما یک روحانی کامل است. از روحانیت یک لباس کم دارد. واقعاً رفتار ایشان مرا تحت تأثیر قرار داد. من اینهمه در دانشگاه درس خواندم، ولی کسی این را به من نیاموخته بود؛ این درس بزرگی بود.
روایت خواهر شهید
اطاعت از فرمان ولایت
بار آخری که علی آقا میخواست به جبهه برود، وقتی ناراحتی ما را دید، گفت: امام فرمودند که جبهه رفتن واجب کفایی است و باید جوانها جبههها را پر کنند.
گفتم برادر جان امام فرمودهاند واجب کفایی است؛ واجب عینی که نیست. فکر میکنم شما هم حقتان را ادا کردهاید و خیلی به جبهه رفتهاید…اکنون شما بچه کوچک دارید، بهتر است در پشت جبهه خدمت کنید.
گفت: نه. فرمان واجب کفایی امام برای من مانند واجب عینی است. من حتماً باید در جبهه دینم را به امام و ولایتم و اسلام ادا کنم.
روایت مادر شهید
رهایی از محاصره با تحمل تشنگی و گرسنگی
یکبار که علی آقا به مرخصی آمده بود، متوجه شدم رنگ صورتش کمی زرد شده است. وقتی علت را جویا شدم، گفت: بهاتفاق شش نفر دیگر از بچههای رزمنده داخل سنگری به محاصره عراقیها درآمدیم.
متأسفانه در آن گیرودار، سه نفر از بچهها شهید شدند و من و سه نفر دیگر ماندیم. عراقیها هرلحظه محاصره را تنگتر میکردند تا ما را به اسارت درآورند ولی ما مقاومت کردیم. برای اینکه تیرهایمان تمام نشود، هر نیم ساعت یک تیر شلیک میکردیم. سرانجام بعد از چند روز گرسنگی و تشنگی نیروهای ایرانی رسیدند و ما را نجات دادند.
فرازی از وصیتنامه شهید
همسرم! شما خود واقف هستید که بچهها چقدر به من علاقمند بودند. لذا با آنها مدارا کنید و بهمرور زمان حدیث شهادت پدرشان را برای آنها عنوان نمایید. برای آنها مسئله شهادت و اهمیت و قداست و اهداف آن را توضیح دهید تا در جامعه باافتخار از شهادت پدرشان یاد نمایند و درس خط سرخ شهادت و راه رسیدن به الله را ادامه دهند و این مسیر نمیگردد، مگر اینکه از رهروان راه انبیا و ائمه اطهار (ع) بوده و آگاه به احوالات آنها…لذا با همت شماست که گام استوار و نور ایمان در دل هاشان شکل خواهد گرفت و سعادت دنیا و آخرت و رضایت خدا و پدرشان نصیب آنها خواهد شد.
منبع:
رهنما، سید حمید، روپوشهای خونین، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۳۲۵، ۳۲۶، ۳۲۹، ۳۳۰، ۳۳۴، ۳۳۶، ۳۳۷، ۳۴۹، ۳۵۰