به مناسبت سالروز عملیات بدر؛
شکار تانک ها در هور
با دومین موشک، دورترین تانک را زدم تا حساب کار دستشان بیاید. بعد، سومی و چهارمی. علی(زاهدی) دو سکو در اختیار داشت. داخل کانال مینشست، موشک را روی ریل سکو سوار میکرد، بعد سکو را به بالای کانال میبرد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدتهای سپاه،عملیات بدر، ادامه عملیات خیبر بود. در واقع بررسی نقاط قوت و ضعف خودی و دشمن در عملیات خیبر، بار دیگر فرماندهان جنگ را به طراحی و اجرای عملیات در هور ترغیب کرد.
عبور از هور، تصرف ساحل غربی دجله و بستن بزرگراه العماره- بصره، اهداف عملیات بدر بود. در این عملیات با عبور از رود دجله، تردد دشمن در جاده العماره- بصره قطع شد. لیکن اتکا به عقبه آبی، نداشتن جادههای مواصلاتی، بروز مشکلات ترابری و پشتیبانی و بیبهره بودن از آتش توپخانه، سبب گردید که پس از شش روز نبرد و مقاومت در برابر پاتکهای متوالی و سنگین زرهی دشمن، منطقه شرق دجله را تخلیه و به تثبیت مواضع جدید در هورالعظیم بسنده کنند.
در شش روز جنگ سخت (۲۰ الی ۲۶ اسفند ۱۳۶۳)، شماری از نیروها و فرماندهان سپاه ازجمله مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا، عباس کریمی، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) و ابراهیم جعفر زاده، فرمانده تیپ ۱۸ الغدیر به شهادت رسیدند.
روایت سید محسن خوشدل؛ موشکانداز لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص)
از آسمان جزیره آتش میبارید. هر گوشهای را که نگاه میکردی، یا پیکر بیجان شهیدی را میدیدی، یا شاهد نالههای مجروحی بودی.
سیل زرهی دشمن، به راه افتاده بود و پیش میآمد. فاصله تانکها با خط پدافندی ما بهاندازهای کم شده بود که آرپیجی زنها برای زدن اهدافشان تا لبه آب عقب میرفتند و بعد اقدام به شلیک میکردند؛ چراکه موشک آرپیجی ۷ از انهدام اهداف خیلی نزدیک عاجز است و بایستی فاصله معینی میان قبضه و تانک وجود داشته باشد.
ازآنجاکه کانال ما در منتها الیه سمت چپ محور جزیره (مجنون) واقعشده بود، دشمن قصد داشت با تصرف مواضع ما، از پهلو به لشکرهای دیگر حمله کرده و کار نیروهایمان را یکسره کند.
فرماندهان همچنان از بچهها میخواستند که با هر چه در دست دارند مقاومت کنند. ظاهراً هیچ امیدی باقی نمانده بود و دشمن میتوانست با یک یورش دیگر، همه ما را داخل آب هور بریزد.
قبضه مالیوتکا و سکوی پرتاب را برداشتم و همراه با حسین آقایی داخل کانال شدم به حسن گودرزی گفتم که من هدفهای دور را میزنم؛ تو هم سعی کن تانکهای نزدیکتر را بزنی. او هم میلانش (نوعی موشکانداز) را برداشت و در فاصله ۱۰۰ مترى من مستقر شد.
ایستادگی و رشادت علی زاهدی
در آنجا من که تیرانداز مالیوتکا و داخل کانال بودم تا حدودی امنیت جانی داشتم؛ اما آماده کردن سکو بر روی خاکریز و در مسیر گلولهها و ترکشهای دشمن کار هرکسی نبود.
در آن واویلای آتش و دود، علی زاهدی(فرمانده تیپ قمر بنی هاشم در دفاع مقدس و فرمانده نیروی قدس سپاه در سوریه که در سال جاری توسط صهیونیست ها به شهادت رسید) را دیدم. او جزو بچههای واحد ۱۰۶ بود و چون در آن وضعیت، امکان انتقال خودروهای حامل توپ ۱۰۶ به خط وجود نداشت، خودش را به کانال رسانده بود تا کاری کند.
علی جوان بسیار شجاعی بود و اتفاقاً با موشکانداز مالیوتکا آشنایی خوبی داشت. از او خواستم که در آمادهسازی سکو به من کمک کند. او هم که سرش برای این کارها درد میکرد، داخل کانال شد؛ اولین موشک را روی سکو گذاشت و منتظر من ماند.
جایی که ما بودیم، گوشه چپ جزیره بود. آنجا یک کانال وجود داشت که نیروهای لشکر ۲۷ داخل آن بودند. سمت راست کانال، با خاکریزهای پیدرپی ادامه مییافت. لشکرهای ۸ نجف اشرف و ۳۱ عاشورا به ترتیب، پشت آن خاکریزها مستقر بودند. اما سمت چپ کانال، دشت بود و پشت سرمان آب. روبرویمان هم دشت بود؛ ولی دشتی که از فرط وجود تانک، به سیاهی میزد.فشار زرهی دشمن بر روی مواضع ما هم دقیقاً به همین خاطر بود.
در واقع ما در منتها الیه مواضع خودی قرار داشتیم و اگر دشمن موفق به تصرف سنگرهای ما میشد، میتوانست بهراحتی لشکرهای نجف و عاشورا را تارومار کند. البته حضور آنهمه تانک از یک نظر برای ما تیراندازها حسن محسوب میشد و کارمان را راحت کرده بود. این تراکم به ما امکان میداد که بهراحتی هدفهای دلخواهمان را انتخاب کنیم.
در میان تانکها یکی که به نظرم تانک فرماندهی بود چشمم را گرفت. زیر لب آیه «وَ ما رَمَیتَ» را خواندم و شلیک کردم. در یک آن موشک از جای برخاست و در آسمان ناامید جزیره به پرواز درآمد.
طبق قاعده ابتدا با چشم غیرمسلح موشک را در هوا پیدا کردم. بعد سریع چشم راستم را به قاب دوربین پیروسکوپی چسباندم و موشک را دیدم. مالیوتکا بعد از چند ثانیه به غولهای زرهی دشمن رسید از روی تانکهای جلویی گذشت و تانک هدف را به آتش کشید.
چند لحظه بعد دومین تانک عراقی با موشک میلانِ حسن گودرزی منفجر شد. با همین دو شلیک ورق ماجرا برگشت؛ نیروهایی که تا چند دقیقه پیش مأیوس و منفعل نشان میدادند شور گرفته بودند و از نای جان تکبیر میگفتند.
زیر آن آتش بیامان معلوم نبود که تا چه زمانی زنده باشم؛ برای همین باید به کارم سرعت بیشتری میدادم. خیالم از بابت علی زاهدی راحت بود. موشکهای او همیشه آماده شلیک بودند.
با دومین موشک، دورترین تانک را زدم تا حساب کار دستشان بیاید. بعد، سومی و چهارمی. علی دو سکو در اختیار داشت. داخل کانال مینشست، موشک را روی ریل سکو سوار میکرد، بعد سکو را به بالای کانال میبرد.
وقتی من مشغول شلیک بودم، او سکوی دوم را مهیای کار میکرد. او حتی یکلحظه هم مرعوب صفیر مرگ خمپارهها و زوزه وحشتناک گلولهها نمیشد. سرگرم کار خودش بود و آن را به بهترین شکل انجام میداد.
نکته جالب در آن روز این بود که تانکهای دشمن با قبضه طرح شهید ناهیدی منهدم میشدند؛ قبضهای که حاصل زحمات بچههای خودمان بود.
آن روز، سرعت عمل علی خیلی به کارم آمد. معمولاً برای آماد سازی سکو، چیزی بین ۳ تا ۵ دقیقه وقت لازم است؛ اما علی زاهدی با استفاده از دو سکو، این زمان را به حداقل رسانده بود.
نگاهی به صحنه نبرد انداختم. ستونهای دود از هر طرف به آسمان میرفت. لاشههای پرتعداد تانک، همهجا دیده میشدند.
آن روز، من و گودرزی یک دل سیر تانک زده بودیم. از آن روزهایی بود که دوست نداشتم به پایان برسد؛ اما غروب بود و کمکم باید وسایلمان را جمع میکردیم.
کار ما با تاریکی هوا تمام میشد. آتش دشمن فروکش کرده بود و آرامشی نسبی بر میدان نبرد حاکم بود. بدین ترتیب، بعدازظهر پرماجرای بیست و یکم اسفند ما به پایان رسید.
منبع:
رحیمی، مصطفی، پروازهای بیبازگشت، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۷۴، ۱۷۵، ۱۷۶، ۱۷۷، ۱۷۹، ۱۸۰، ۱۸۲